یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

آشناترین غریبه

ندیده ام و نمی شناسمش

اما دلم کتمان نمی کند

نسیم نفسهایش را

که هر صبح

از راه دور به سویم می وزد

تا رخوت تنم را

كنار زند

و روحم را

از ذوق بترکاند

آی آشنا ترین غریبه !

جواب هر نفست ، شعری باد

تقدیم به عشق

تا آن زمان که همراه نفسهایت

به دیدارم بيايي

و مرا در شعرهایم پیداکنی

نشان به آن نشان

که با عشق ، آغاز

و با تو به پایان رسیده ام . . .

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 20 آبان 1391برچسب:نفس,عشق,روح,ذوق,کتمان,اشنا,غریب,دیدار,اغاز,
  • هنوز منتظرم در دلم اذان بدهی !

    نشد که زندگی ام را کمی تکان بدهی

    نخواستی سر این عشق امتحان بدهی

    نخواستی که بمانی و دردهای مرا

    فقط یکی دو سه سالی به دیگران بدهی

    قرار بود همین روزها به هم برسیم

    قرار بود تو بابا شوی و نان بدهی

    نگو که آمده بودی سری به من بزنی

    و بعد بگذری و دل به این و آن بدهی

    نگو از اول این راه عاشقم نشدی

    نگو که آمده بودی خودی نشان بدهی

    گناه فاصله ها را به پای من زدی و

    نخواستی به تن خسته ام زمان بدهی

    چه اتفاق غریبی ست اینکه دل بکند

    کسی که حاضری آسان براش جان بدهی

    نشسته ام سر سجاده رو به روی تو باز

    هنوز منتظرم در دلم اذان بدهی !

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 20 آبان 1391برچسب:فاصله,گناه,عاشق,غریب,اتفاق,سجاده,خسته,منتظر,غریب,
  • قاصدك.......

    قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟
    از کجا، وز که خبر آوردی؟
    خوش خبر باشی، امّا، امّا
    گرد بام و در من
    بی ثمر می گردی.
    انتظار خبری نیست مرا
    نه ز یاری نه ز دیّاری - باری،
    برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس،
    برو آنجا که ترا منتظرند.
    قاصدک!
    در دل من همه کورند و کرند.
    دست بردار از این در وطن خویش غریب.
    قاصدک تجربه های همه تلخ،
    با دلم می گوید
    که دروغی تو، دروغ
    که فریبی تو، فریب.
    قاصدک! هان، ولی ...
    راستی آیا رفتی با باد؟
    با توام، آی کجا رفتی؟ آی...!
    راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟
    مانده خاکستر گرمی، جایی؟
    در اجاقی- طمع شعله نمی بندم - اندک شرری هست هنوز؟
    قاصدک!
    ابرهای همه عالم شب و روز
    در دلم می گریند.

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 20 آبان 1391برچسب:ابر,عالم,خبر,خاکستر,دل,قاصدک,طمع,تلخ,خبر,تجربه,فروشگاه اینترنتی,غریب,
  • آرزوی نقش بر آب

    در من غم بيهودگيها مي زند موج

    در تو غرور از توان من فزونتر

    در من نيازي مي كشد پيوسته فرياد

    در تو گريزي مي گشايد هر زمان پر

    اي كاش در خاطر گل مهرت نمي رست

    اي كاش در من آرزويت جان نمي يافت

    اي كاش دست روز و شب با تار و پودش

    از هر فريبي رشته عمرم نمي بافت

    انديشه روز و شبم پيوسته اين است

    ‌من بر تو بستم دل ؟

    دريغ از دل كه بستم

    افسوس بر من، گوهر خود را فشاندم

    در پاي بتهائي كه بايد مي شكستم

    اي خاطرات روزهاي گرم و شيرين

    ديگر مرا با خويشتن تنها گذاريد

    در اين غروب سرد دردانگيز پائيز

    با محنتي گنگ و غريبم واگذاريد

    اينك دريغا آرزوي نقش بر آب

    اينك نهال عاشقي بي برگ و بي بر

    در من،

    غم بيهودگيها مي زند موج

    در تو،

    غروري از توان من فزونتر

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 20 آبان 1391برچسب:غرور,اندیشه,ارزو,شب,تار,پود,فریب,رشته,دریغ,غریب,موج,بی برگ,بیهوده,
  • مرا اینگونه باور کن..

    مرا اینگونه باور کن
    مرا اینگونه باور کن...

    کمی تنها ، کمی بی کس ، کمی از یادها رفته...

    خدا هم ترک ما کرده ، خدا دیگر کجا رفته...؟!!

    نمی دانم مرا آیا گناهی هست..؟

    که شاید هم به جرم آن ، غریبی و جدایی هست..؟؟؟

    مرا اینگونه باور کن....

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 29 مهر 1391برچسب:تنها,باور,اینگونه,دلنوشته,گناه,غریب,جدایی,از یاد رفته,
  • یک سبد ستاره چیده ام برای تو

    من همان شبان عاشقم

    سینه چاک و ساکت و غریب

    بی تکلّف و رها

    در خراب دشتهای دور

    ساده و صبور

    یک سبد ستاره چیده ام برای تو

    یک سبد ستاره

    کوزه ای پُر آب

    دسته ای گل از نگاه آفتاب

    یک رَدا برای شانه های مهربان تو!

    در شبان سرد

    چارُقی برای گامهای پُر توان تو

    در هجوم درد...

    من همان بلال الکنم ، در تلفظ تو ناتوان

    وای از این عتاب! آه....

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:سبد,ستاره,شانه,مهربان,افتاب,نگاه,ساده,صبور,ساکت,غریب,کوزه,ستاره,رها,
  • سلام


    دردیست درد عشق که هیچش طبیب نیست

    گــر دردمــنــد عـشـق بـنـالـد غـریـب نـیـسـت

    دانــنــد عــاقــلــان کــه مــجــانــیــن عـشـق را

    پــروای قــول نــاصــح و پــنــد ادیــب نـیـسـت

    هـر کـو شـراب عـشـق نـخورده‌ست و درد درد

    آنــسـت کـز حـیـات جـهـانـش نـصـیـب نـیـسـت

    در مــشـک و عـود و عـنـبـر و امـثـال طـیـبـات

    خـوشـتـر ز بـوی دوسـت دگر هیچ طیب نیست

    صــیــد از کـمـنـد اگـر بـجـهـد بـوالـعـجـب بـود

    ور نـه چـو در کـمـنـد بـمـیـرد عـجـیـب نـیـست

    گـر دوسـت واقـفـسـت کـه بـر مـن چـه می‌رود

    بـاک از جـفـای دشـمـن و جـور رقـیـب نـیـست

    بـگـریـسـت چـشـم دشـمـن مـن بر حدیث من

    فـضـل از غـریـب هـست و وفا در قریب نیست

    از خــنــده گــل چــنــان بــه قــفـا اوفـتـاده بـاز

    کــو را خــبــر ز مــشـغـلـه عـنـدلـیـب نـیـسـت

    سـعـدی ز دسـت دوسـت شـکـایـت کـجا بری

    هـم صـبـر بـر حـبـیـب کـه صبر از حبیب نیست

    javahermarket

    حس غريبيست در اتمام

    از گوشه چشم نگاهش ميكنم
    موقرانه ايستاده و به تابلوهايم خيره مانده
    چند تكه كيك را در بشقاب ميگذارم و فنجانها را پر ميكنم از چاي
    باد خنك از پنجره به صورتم ميخورد
    نفس ميكشم
    ميگويد:تمامش نكردي هنوز
    ميگويم : حس غريبيست در اتمام
    مينشينم و سيني را روي ميز ميگذارم
    ورقهايم را دست ميكشد
    ميز مملو از كتاب است و جزوه و طرح
    گلهايي را كه ديشب خريده بوديم
    كنار تخت گذاشته ام
    نگاهشان حس خوبي به من ميدهد
    خوشحالم از حضورش
    خوشحال است از بودنم
    هردو نگاهي ميكنيم بهم
    ...
    ميگويم
    بيشتر از دوساعت در كل شبانه روز نمي خوابم
    اين روزها كارهايم زياد است
    و رفت و امدهايم
    بماند به كارهايي كه هميشه بايد من
    انجامشان دهم
    ...
    ميگويد:
    ممنونم براي نوشته هايت
    اما من چشمهايم را بر ميگيرم...
    Hري حس غريبي دارد اتمام
    خودش هم ميداند

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:حس,غریب,شبانه,انجام,خوشحال,غریب,تخت,جزوه,شبانه,نوشته,
  • هرروز قاشق قاشق در دهانم ميگذارد

    سراسر زخمه هاييست كه
    زندگي
    هرروز قاشق قاشق در دهانم ميگذارد و بس..
    حس غريبي ميگذارد
    نميدانم چرا..
    نه مثل كودكيم كه با گرفتن اسباب بازي
    آرام شود
    نه مثل بزرگسالي كه با تحسين و آري شاد..
    كه دستهاي پنهان در پشت دادن
    نياز دل گرفته ام شده است
    حال هربار به بهانه ي هم آغوشي با من
    جز گريه ممتد چيزي نميماند
    تقصير تو نيست
    كه روزها دارد بي ما ميگذرد
    كه حواسش نيست
    كه ديگر معيار پيري و فرسودگي گذر سن نيست
    كه پرنده ها ي خانه مان هم
    يكي يكي
    كوچ ميكنند
    باز هم
    اما
    به رشته در مي اورم
    مهرت را
    مهرم را
    خنده هايم را
    و بودنت را...

    javahermarket

    در هوای تــــو

    آن را که در هوای تو یک دم شکیب نیست

    با نامه ایش گر بنوازی غریب نیست

    امشب خیالت از تو به ما با صفاتر است

    چون دست او به گردن و دست رقیب نیست

    اشک همین صفای تو دارد ولی چه سود

    آینه ی تمام نمای حبیب نیست

    فریاد ها که چون نی ام از دست روزگار

    صد ناله هست و از لب جانان نصیب نیست

    سیلاب کوه و دره و هامون یکی کند

    در آستان عشق فراز و نشیب نیست

    آن برق را که می گذرد سرخوش از افق

    پروای آشیانه ی این عندلیب نیست

    javahermarket

    صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    آشناترین غریبه

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا