یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

تو...

تو مرا آنقدر آزری...

که خودم کوچ کنم از شهرت...

تو خیالت راحت...

میروم از قلبت...
میشوم دورترین خاطره در شبهایت...

تو به من میخندی...

و به خود می گویی...
باز می آید و میسوزد از این عشق.....

ولی...

بر نمیگردم ...

نه !!

می رم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد

عشق زیباست و حرمت دارد....

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:عشق,زیباست,تب,قلب,شب,خاطره,شهرت,,
  • اینجا نقطه ی صفر است !!!

    اینجا نقطه ی صفر است !!!

    اینجا از فکر ِ تــو ،

    هر چه جمع میزنم ، هر چه کم میکنم ، فرقی نمیکند !

    اینجا روز و شب دیگر معنا ندارد !

    اینجا ، قطب ِ دلتنگی و مرز ِ بی کسی ست !

    اینجا برای با تو ماندن ، گمرکی می گیرند !!

    اینجا همه چیز نسبی ست !

    اینجا ، خودپرستی بازارش از محبّت گرمتر است !

    اینجا نقطه ی صفر است !!!
    ...
    اینجا ، دلها یخ می بندند و دستها هم !

    اینجا ، فقط اینجاست !!

    اینجا دروازه های ِ رویا بسته است و بالهای ِاندیشه شکسته !

    اینجا نقاشهایمان کورَند و شاعرانمان ، دروغگو !!

    اینجا حقیقت نایاب شده !

    کاش میشد بروم...

    اینجا ،

    جادّه ها ، بن بست اند !!!

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:اینجا,نقاشی,دست,گرم,گمرک,دلتنگی,شب,معنا,مرز,بی کس,محبت,اندیشه,
  • پایان راه نیست...

    رنج هست ، مرگ هست ، اندوه جدایی هست ،

    اما آرامش نیز هست ، شادی هست ، رقص هست ، خدا هست.

    زندگی ، همچون رودی بزرگ ، جاودانه روان است.

    زندگی همچون رودی بزرگ که به دریا می رود ،

    دامان خدا را می جوید .

    خورشید هنوز طلوع میکند.

    فانوس ستارگان هنوز از سقف شب آویخته است :

    بهار مدام می خرامد و دامن سبزش را بر زمین می کشد :

    امواج دریا ، آواز می خوانند ،

    بر میخیزند و خود را در آغوش ساحل گم میکنند.

    گل ها باز می شوند و جلوه می کنند و می رویند.

    نیستی نیست.

    هستی هست .

    پایان نیست.

    راه هست.

    تولد هر کودک ، نشان آن است که :

    خدا هنوز از انسان ناامید نشده است

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 20 آبان 1391برچسب:انسان,تولد,نشان,ناامید,هنوز,طلوع,دریا,سقف,شب,اویخته,بزرگ,دریا,رقص,خدا,ستارگان,
  • آرزوی نقش بر آب

    در من غم بيهودگيها مي زند موج

    در تو غرور از توان من فزونتر

    در من نيازي مي كشد پيوسته فرياد

    در تو گريزي مي گشايد هر زمان پر

    اي كاش در خاطر گل مهرت نمي رست

    اي كاش در من آرزويت جان نمي يافت

    اي كاش دست روز و شب با تار و پودش

    از هر فريبي رشته عمرم نمي بافت

    انديشه روز و شبم پيوسته اين است

    ‌من بر تو بستم دل ؟

    دريغ از دل كه بستم

    افسوس بر من، گوهر خود را فشاندم

    در پاي بتهائي كه بايد مي شكستم

    اي خاطرات روزهاي گرم و شيرين

    ديگر مرا با خويشتن تنها گذاريد

    در اين غروب سرد دردانگيز پائيز

    با محنتي گنگ و غريبم واگذاريد

    اينك دريغا آرزوي نقش بر آب

    اينك نهال عاشقي بي برگ و بي بر

    در من،

    غم بيهودگيها مي زند موج

    در تو،

    غروري از توان من فزونتر

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 20 آبان 1391برچسب:غرور,اندیشه,ارزو,شب,تار,پود,فریب,رشته,دریغ,غریب,موج,بی برگ,بیهوده,
  • بوسه

    گفتمش
    شیرین ترین آواز چیست ؟
    چشم غمگینش به رویم خیره ماند
    قطره قطره اشكش از مژگان چكید
    لرزه افتادش به گیسوی بلند
    زیر لب غمناك خواند
    ناله زنجیرها بر دست من
    گفتمش
    آنگه كه از هم بگسلند
    خنده تلخی به لب آورد و گفت
    آرزویی دلكش است اما دریغ
    بخت شورم ره برین امید بست
    و آن طلایی زورق خورشید را
    صخره های ساحل مغرب شكست
    من به خود لرزیدن از دردی كه تلخ
    در دل من با دل او می گریست
    گفتمش
    بنگر در این دریای كور
    چشم هر اختر چراغ زورقی ست
    سر به سوی آسمان برداشت گفت
    چشم هر اختر چراغ زورقی ست
    لیكن این شب نیز دریا یی ست ژرف
    ای دریغا شبروان !‌ كز نیمه راه
    می كشد افسون شب در خواب شان
    گفتمش
    فانوس ماه
    می دهد از چشم بیداری نشان
    گفت
    اما در شبی این گونه گنگ
    هیچ آوایی نمی آید به گوش
    گفتمش
    اما دل من می تپد
    گوش كن اینك صدای پای دوست
    گفت
    ای افسوس در این دام مرگ
    باز صید تازه ای را می برند
    این صدای پای اوست
    گریه ای افتاد در من بی امان
    در میان اشك ها پرسیدمش
    خوش ترین لبخند چیست ؟
    شعله ای در چشم تاریكش شكفت
    جوش خونن در گونهاش آتش فشاند
    گفت
    لبخندی كه عشق سربلند
    وقت مردن بر لب مردان نشاند
    من ز جا برخاستم
    بوسیدمش

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: جمعه 19 آبان 1391برچسب:اختر,دریا,شب,تلخ,امید,طلایی,افسوس,شکفت,بوسه,
  • اینجا تاریک تاریک است

    دلتنگ دلتنگم و راه فراری نیست ازین دلتنگی

    بار زندگی بر دوشم سنگین و آوای نا امیدی ام بلند

    پنجره ای گشوده نیست به باغ مهتاب

    اینجا تاریک تاریک است

    شمع امیدم از اشک هایم خیس

    و به هیچ حیله ای دیگر روشن نمیگردد

    اینجا تاریک تاریک است

    مرا با خود ببرید ای کبوتران مسافر

    مرا با خود ببرید

    مرا که هرگز بر بامی بلند ننشستم

    و ستاره ای از آسمان نچیدم

    مرا که به هر نقطه خاکی که پا نهادم

    باید از دل بستگی ها دل میبریدم

    مرا با خود ببرید ای کبوتران مسافر

    مرا با خود ببرید

    که اینجا دیگر جای من نیست

    و این قلبی که در سینه میتپد دیگر قلب من نیست

    قلب من را در شبی تاریک دزدیده اند

    و رگهای رابطه را بریده اند

    به من نگویید آنکه رفته بازمیگردد

    نه به من نگویید

    که رفتگان دیگر هرگز بر نمیگردند

    و آنچه بر جای میماند خاکستریست از خاطره ای غبار آلود

    و شبه ای از یادی که نه دیگر نه مهربان است و نه خوب

    از من نخواهید که آرام گیرم آرام

    که قامت آرامشم را طوفانی خشمگین و خروشان بر خاک فکنده بر خاک

    و ریشه تحملم را از جای کنده از جای

    به من نگویید که صبور باشم ... صبور

    که کاسه حوصله ام از صبر خالیست و جام طاقتم شکسته

    نه از من نخواهید به من نگوییید که اکنون منم تنهای تنها

    رو در روی زندگی ایستاده ام

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: جمعه 5 آبان 1391برچسب:دلبستگی,هرگز,روشن,حیله,کبوتر,اسمان,شمع,امید,شب,تاریک,زندگی,
  • **گمشده ی من...**

    سالها رفت و هنوز

    یک نفر نیست بپرسد از من

    که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟

    صبح تا نیمه ی شب منتظری

    همه جا می نگری

    گاه با ماه سخن می گویی

    گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی

    راستی گمشده ات کیست؟

    کجاست؟

    صدفی در دریا است؟

    نوری از روزنه فرداهاست

    یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست؟

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:سختی,دریا,فردا,صدف,رهگذر,گمشده,شب,منتظر,عشق,,
  • بعضي روزا حس مي کنم،هنوز توهم بـه يادمي

    ديگه تورو نمي بينم ،‌شبها کنار پنـجره

    من موندم واين کوچه وعمري که داره ميگذره

    وقتي که دلتنگت مي شم حس مي کنم کنــارتم

    اين آخرين پاييزيه ، که من در انتظارتم

    ميخواي بياميخواي نياديگه گذشت آب از سرم

    منم مي خوام مثل خودت از هرچي دارم بگذرم

    از عشق تو بگذرم و راحــت شم از دلواپسي

    ديره اونروزي که بخواي بياي به دادم برسي

    اون عکس يادگاريتم ،‌هنـوز کنج اتـاقمه

    گاهي بهش زل مي زنم ،‌با چشمي که پر ازغمه

    بعضي روزا حس مي کنم،هنوز توهم بـه يادمي

    اما يادم مي افته تـو گفتي کـه بي خيالمي

    من مي دونم الان دلــت پشيمون از دل کندنه

    از راه دور حرف دلت،‌رو عکست اينجا مي زنه

    راستش الان تنهاييام و‌با خـدا خلوت مي کنم

    درد و دلامو گوش مي ده و.......

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 29 مهر 1391برچسب:دلنوشته,زیباترین,بهترین,دلواپسی,توهم,غم,تنها,خلوت,دل,عکس,هنوز,شب,پنجره,عشق,انتظار,
  • پند بس كن، كه نمی گيرم پند

    باز كن از سر گيسويم بند

    پند بس كن، كه نمی گيرم پند

    در اميد عبثی دل بستن

    تو بگو تا به كی آخر، تا چند

    از تنم جامه برون آر و بنوش

    شهد سوزنده لب هايم را

    تا به كی در عطشی دردآلود

    به سر آرم همه شب هايم را

    خوب دانم كه مرا برده ز ياد

    من هم از دل بكنم بنيادش

    باده ای، كه ز من بی خبری

    باده ای تا ببرم از يادش

    شايد از روزنه چشمی شوخ

    برق عشقی به دلش تافته است

    من اگر تازه و زيبا بودم

    او زمن تازه تری يافته است

    شايد از كام مردی نوشيده است

    گرمی و عطر نفس های مرا

    دل به او داده و برده است ز ياد

    عشق عصيانی و زيبای مرا

    گر تو دانی و جز اينست، بگو

    پس چه شد نامه، چه شد پيغامش

    خوب دانم كه مرا برده ز ياد

    زآنكه شيرين شده از من كامش

    منشين غافل و سنگين و خموش

    مردی امشب ز تو می جويد كام

    در تمنای تن و آغوشی است

    تا نهد پای هوس بر سر نام

    عشق توفانی بگذشته او

    در دلش ناله كنان می ميرد

    چون غريقی است كه با دست نياز

    دامن عشق ترا می گيرد

    دست پيش آر و در آغوشش گير

    اين لبش، اين لب گرمش ای مرد

    اين سر و سينه سوزنده او

    اين تنش، اين تن نرمش، ای مرد

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:چشم,شوخ,بنیاد,شب,یاد,شاید,گرم,اغوش,طوفان,عشق,غریق,دست نیاز,
  • من غریبانه به این خوشبختی می نگرم

    در شب کوچک من ، افسوس

    باد با برگ درختان میعادی دارد

    در شب کوچک من دلهرهء ویرانیست

    گوش کن

    وزش ظلمت را می شنوی ؟

    من غریبانه به این خوشبختی می نگرم

    من به نومیدی خود معتادم

    گوش کن

    وزش ظلمت را می شنوی ؟

    در شب اکنون چیزی می گذرد

    ماه سرخست و مشوش

    و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است

    ابرها، همچون انبوه عزاداران

    لحظهء باریدن را گوئی منتظرند

    لحظه ای

    و پس از آن، هیچ.

    پشت این پنجره شب دارد می لرزد

    و زمین دارد

    باز می ماند از چرخش

    پشت این پنجره یک نامعلوم

    نگران من و تست

    ای سراپایت سبز

    دستهایت را چون خاطره ای سوزان، در دستان عاشق من

    بگذار

    و لبانت را چون حسی گرم از هستی

    به نوازش لبهای عاشق من بسپار

    باد ما را با خود خواهد برد

    باد ما را با خود خواهد برد

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:شب,غریبانه,معتاد,مشوق,دلنوشته,زیبا,جالب,خوشبختی,منتظر,زمین,نگران,حس,گرم,باد,سوزان,سبز,نامعلوم,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    تو...

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا