یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

بالاتــریــن درجــه قــدرت

“مدارا”

بالاترین درجه قدرت

و

“میل به انتقام”

اولین نشانه ضعف است . . .

---------------------------------

چیز هایی که از دست داده ای را به حساب نیاور

چون گذشته هرگز برنمیگردد

اما گاهی اوقات ، آینده میتواند چیزهایی که از دست داده ای را برگرداند

به آن فکر کن . . .

---------------------------------

از دیگران شکایت نکن ، خودت را تغییر بده

از آنجا که برای محافظت از پای خود

پوشیدن یک دمپایی آسان تر از فرش کردن کل زمین است . . .

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:محافظت,شکایت,درجه,قدرت,حساب,اینده,اسان,زمین,انتقام,
  • زیبایی عشق

    اگر کسی تو را با تمام مهربانیت دوست نداشت ،‌ دلگیر مباش که نه تو گنهکاری نه او او دلش برای پذیرش مهربانی تنگ است‌، گناه از او نیست،‌ تو هم با تمام مهربانیت زیباترین معصوم دنیایی، پس خود را گنهکار نبین.

    من عیسی نامی میشناسم ده بیمار را در یک روز شفا داد و تنها یکی سپاسش گفت.
    من خدایی می شناسم ابر رحمتش به عمر زمین و زمان باریده‌، یکی سپاسش می گوید و هزاران نفر کفر می گویند.
    پس چرا می پنداری بهتر از آنچه عیسی و خدای عیسی را سپاس گفتند از تو برای مهربانیت قدردانی می کنند؟

    پس از ناسپاسی‌شان نرنج، اما برای شادی دلشان بکوش؛ که با مهربانی روح تو آرام می گیرد.‌ تو با مهرت بال و پر می گیری.‌ خوبی دلیل جاودانگی تو خواهد شد.
    "دوست بدار نه برای آنکه دوستت بدارند". تو به پاس زیبایی عشق، عشق بورز.

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 20 آبان 1391برچسب:عشق,دوست,شادی,پاس,زیبایی,مهربانی,مهر,شفا,تنها,عمر,زمین,عیسی,رحمت,زیبایی,
  • راز گل شقایق

    شقایق گفت با خنده نه تبدارم، نه بیمارم
    گر سرخم، چنان آتش حدیث دیگری دارم
    گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
    نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی
    یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود
    و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه
    و من بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت
    ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته
    عشق از چهره اش پیدای پیدا بود
    ز آنچه زیر لب می گفت شنیدم، سخت شیدا بود
    نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش
    افتاده بود اما طبیبان گفته بودندش
    گر یک شاخه گل آرد از آن نوعی که من بودم
    بگیرند ریشه اش را و بسوزانند
    شود مرهم برای دلبرش آندم شفا یابد
    چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را
    بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده
    و یک دم هم نیاسوده
    که افتاد چشم او ناگه به روی من
    بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من
    ه آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و
    به ره افتاد و او می رفت و من در دست او بودم
    و او هر لحظه سر را رو به بالاها
    تشکر می کرد پس از چندی
    هوا چون کوره آتش زمین می سوخت
    و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
    به لب هایی که تاول داشت گفت: اما چه باید کرد؟
    در این صحرا که آبی نیست
    به جانم هیچ تابی نیست
    اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
    برای دلبرم هرگز دوایی نیست
    و از این گل که جایی نیست
    خودش هم تشنه بود اما
    نمی فهمید حالش را چنان می رفت و
    من در دست او بودم و حالا من تمام هست او بودم
    دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟
    نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو ؟
    دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
    که ناگه روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر او کم شد
    دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد، آنگه
    مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
    نشست و سینه را با سنگ خارایی
    ز هم بشکافت! ز هم بشکافت!
    اما ! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
    زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
    و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد
    نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را
    به من می داد و بر لب های او فریاد
    بمان ای گل که تو تاج سرم هستی
    دوای دلبرم هستی بمان ای گل
    و من ماندم نشان عشق و شیدایی
    و با این رنگ و زیبایی
    و نام من شقایق شد
    گل همیشه عاشق شد

    javahermarket

    چترها را باید بست. زیر باران باید رفت.

    به قول سهراب..!!!!
    هر کجا هستم ، باشم،
    آسمان مال من است.
    پنجره، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است.
    چه اهمیت دارد
    گاه اگر می رویند
    قارچهای غربت؟

    من نمی دانم
    که چرا می گویند: اسب حیوان نجیبی است ، کبوتر زیباست.
    و چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست.
    گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد.
    چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید.
    واژه ها را باید شست .
    واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد.

    چترها را باید بست.
    زیر باران باید رفت.
    فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد.
    با همه مردم شهر ، زیر باران باید رفت.
    دوست را، زیر باران باید دید.
    عشق را، زیر باران باید جست.

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:عشق,باران,لاله,قرمز,حیوان,نجیب,عشق,زمین,چتر,اهمیت,کبوتر,مردم,شهر,,
  • ارزو

    درجوانی غصه خوردم هیچ کس یادم نکرد

    درقفس ماندم ولی صیادآزادم نکرد

    آتش عشقت چنان از زندگی سیرم کرد

    آرزوی مرگ کردم؛مرگ هم یادم نکرد

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    پیش از این مردم دنیا دلشان درد نداشت

    هیچ کس غصه این را که چه میکرد نداشت

    چشمه صادقی از لطف زمین میجوشید
    خودمانیم...........زمین این همه نامرد نداشت

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    زرد است که لبریز حقایق شده است

    تلخ است که با درد موافق شده است

    شاعر نشدی وگرنه می فهمیدی

    پاییز بهاری است که عاشق شده است

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:اتش,غصه,جوانی,زندگی,سیر,دنیا,لطف,زمین,بخشش,حقایق,لبریز,شاعر,یاد,صادق,
  • به تو...

    به تو دست‌می‌سايم و جهان را درمی‌يابم،
    به تو می‌انديشم
    و زمان را لمس‌می‌کنم
    معلق و بی‌انتها
    عريان.


    می‌وزم، می‌بارم، می‌تابم.
    آسمان‌ام
    ستاره‌گان و زمين،
    و گندم عطر آگینی که دانه می بندد
    رقصان
    در جانِ سبزِ خويش.
    از تو عبورمی‌کنم
    چنان که تُندری از شب.ــ
    می‌درخشم
    و فرومی‌ريزم

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:عبور,تندر,دانه,ستاره,زمین,عطراگین,دانه,بی انتها,لمس,اندیشه,عریان,,
  • من غریبانه به این خوشبختی می نگرم

    در شب کوچک من ، افسوس

    باد با برگ درختان میعادی دارد

    در شب کوچک من دلهرهء ویرانیست

    گوش کن

    وزش ظلمت را می شنوی ؟

    من غریبانه به این خوشبختی می نگرم

    من به نومیدی خود معتادم

    گوش کن

    وزش ظلمت را می شنوی ؟

    در شب اکنون چیزی می گذرد

    ماه سرخست و مشوش

    و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است

    ابرها، همچون انبوه عزاداران

    لحظهء باریدن را گوئی منتظرند

    لحظه ای

    و پس از آن، هیچ.

    پشت این پنجره شب دارد می لرزد

    و زمین دارد

    باز می ماند از چرخش

    پشت این پنجره یک نامعلوم

    نگران من و تست

    ای سراپایت سبز

    دستهایت را چون خاطره ای سوزان، در دستان عاشق من

    بگذار

    و لبانت را چون حسی گرم از هستی

    به نوازش لبهای عاشق من بسپار

    باد ما را با خود خواهد برد

    باد ما را با خود خواهد برد

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:شب,غریبانه,معتاد,مشوق,دلنوشته,زیبا,جالب,خوشبختی,منتظر,زمین,نگران,حس,گرم,باد,سوزان,سبز,نامعلوم,
  • قیامت

    بعضی از افراد توفیقاتی نصیب شان می شود که خودشان عظمت آن موفقیت را درک نمی کنند. این سعادتی که نصیب شما شده که اسمتان در دفتر صدیقه کبری ثبت بشود، قابل بیان و درک نیست. بعضی مطالب را هم، می شود درک کرد و هم می شود بیان کرد؛ بعضی از مطالب است که قابل درک است اما بیان، قاصر است؛ بعضی از مطالب نه قابل درک و نه قابل وصف است. قضیه حضرت زهرا این است. حالا چه شده که شما به این توفیق رسیدید... یا در اثر لقمه ای است که پدرتان خورده و آن نطفه منعقد شده یا در اثر شیر مادرتان هست یا یک عملی انجام دادید که مزدش را خدا این قرار داده است.
    صدیقه کبری فاطمه زهرا کسی است که فصل الخطاب روز قیامت ، ورود او به محشر است و اینجاست که کـُمـِیت عقل لنگ است.
    اولاً: روز قیامت چه روزی است؟ روزی است که در قرآن 28 اسم برای آن روز است، یک اسمش روز قیامت است. اینجاست که عقل مبهوت است: که همه اولین و آخرین قیام می کنند برای رب العالمین.
    یک عمر خوانده اید: "إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ"، آن روز، روز رجوع به خداست. آن روزی است که میزان های قسط وضع می شود.
    عظمت قیامت به اندازه ای است که یک سوره در قرآن راجع به زلزله قیامت است. آن روز، همچو روزی است: " اى مردم از پروردگار خود پروا كنيد چرا كه زلزله رستاخيز امرى هولناك است . روزى كه آن را ببينيد، هر شيردهنده‏اى آن را كه شير مى‏دهد [از ترس] فرو مى‏گذارد و هر آبستنى بار خود را فرو مى‏نهد و مردم را مست مى‏بينى و حال آنكه مست نيستند ولى عذاب خدا شديد است ." این نص قرآن است، خدا به پیغمبر خاتم خطاب می کند: ای مردمان بپرهیزید خدا را، چرا كه زلزله رستاخيز امر عظیمی است. خدایی که تمام این کهشکانها ، آسمانها و زمین را می فرماید: " مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ " ، چیزی نیست ، ارزشی ندارد، اما به آن روز که می رسد: زلزله قیامت شیء ای است با عظمت. اگر خدای عظیم ، چیزی را عظیم بشمارد، باید درک کرد چه خبر است ؟ بعد توضیح داده است : علاقه مادر به فرزندش چقدر است؟ جانش را سپر می کند اما نص قرآن این است که آن روز هر شیر دهنده ای غافل می شود آن را كه شير مى‏دهد ، مادر فرزند را فراموش می کند . بعد خدا می فرماید: " و هر آبستنى بار خود را فرو مى‏نهد " .
    روزی که همه این کوهها ، می شود مثل هوای منبث ، هوای منبث چیست ؟ شعاع آفتاب که می افتد بعد که نگاه کنی می بینید یک ذراتی در آن شعاع می گردد ، به تاریکی دیده نمی شوند، به آن روشنی دیده می شود. آن زلزله قیامت کوهها را مثل آن ذره های هوای منبث می کند، حالا بر سر من و تو چه می آید؟ این است که آن روز خدا به پیغمبر می فرماید: تو می بینی مردم مست اند، ولی مست نیستند، از شدت عذاب این چنین اند. همچو روزی شدت به جایی می رسد که همه می گویند: وانفسا ، همچو وقتی ، همچو هنگامه ای که این متن قرآن است آن هم حدیث صحیح است...: وقتی همه بیچاره می شوند ، اولین و آخرین همه درمانده می شوند آن وقت ملائکه می آیند با پرچمهای تسبیح، تکبیر ، تحمید . این تسبیح حضرت زهرا را بعد از نماز ترک نکنید ، این تسبیحات اکسیر احمر است، این هدیه خداست به فاطمه زهرا . بعد می آیند با پرچم های سبحان الله ، الحمدلله و لا الله الا الله و الله اکبر . چه جور وارد محشر می شود؟ منادی ندا می کند: یا اهل المحشر! ای اهل محشر! نکسوا رؤسکم ، همه سرتان را پایین کنید ، چشم ها را ببندید ، چه خبر است؟ تجئ فاطمة بنت محمد. بر ناقه ای سوار است که شرح ناقه اش داستان مفصلی دارد، در محملی می نشیند ظاهرها رحمة الله ، باطنها عفوالله ، ظاهر آن محمل رحمت پروردگار است ، باطن آن محمل عفو خداست . آن رحمت بی نهایت در ظاهر آن محمل است. همه اهل محشر سر به زیر، همه چشمها پوشیده ، بعد می آید کنار عرش خدا ، وقتی رسید... خاتمه محشر اینجاست ، حلال مشکل آن روز این کلمه است . بعد که رسید کنار عرش ، گفتنی نیست دیگر ، آنچه می شود گفت این است که دست می کند از زیر پرده ای که بر سرش است، یک پیراهن غرقه به خون در می آورد روی سرش می گذارد، بعد که این کار را کرد جبرئیل می آید می گوید: خدا به تو سلام می رساند ، می گوید: هر چی می خواهی بخواه. دیگر حد ندارد. اولین کلمه ای که می گوید: یا رب! شیعتی .

    javahermarket

    پ ن پ

    ( یه توپ دارم قلقلیه ) پَ نه پَ شش ضلعی نامنتظمه…

    ( میزنم زمین هوا میره ) پَ نه پَ می خواستی زمینو حفر کنه برسه مرکز زمین…

    ( نمی دونی تا کجا میره )پَ نه پَ می دونم نمیگم که ریا نشه…

    ( من این توپو نداشتم ) پَ نه پَ داشتی ، رو نمی کردی…

    ( مشقامو خوب نوشتم ) پَ نه پَ همش برو دنبال یللّی تللّی…

    ( بابام بهم عیدی داد ) پَ نه پَ می خواستی روز مادر بهت کادو بده…

    ( یه توپ قلقلی داد ) پَ نه پَ می خواستی یه دونه بی ام ۷۳۰ بهت بده !!



    ㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡

    جارو دستم بود داشتم می رفتم اتاقمو جارو بزنم … عمه ام دید گفت داری میری جارو بزنی؟ پ نه پ زنگ زدم بچه ها بیان قسمت ده هری پاترو بسازیم!!

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:توپ,قلقلی,پ ن پ,کادو,جاروبرقی,بچه,مرکز,زمین,عمه,حفر,هری پاتر,
  • لیلی زندگی کن !!

    لیلی قصه اش را دوباره خواند . برای هزارمین بار.... ومثل هربار لیلی قصه باز هم مرد

    لیلی گریست وگفت :کاش اینگونه نبود

    خدا گفت :هیچ کس جزتو قصه ات را تغییر نخواهد داد !!

    لیلی! قصه ات را عوض کن...

    لیلی اما میترسید . لیلی به مردن عادت داشت .

    تاریخ به مردن لیلی خو کرده بود..

    خدا گفت : لیلی عشق میورزد تا نمیرد . دنیا لیلی زنده میخواهد

    لیلی آه نیست . لیلی اشک نیست . لیلی معشوقی مرده در تاریخ نیست ..

    لیلی ! زندگی کن...

    اگر لیلی بمیرد ، دیگر چه کسی لیلی به دنیا بیاورد ؟

    چه کسی گیسوان دختران عاشق را ببافد؟...

    چه کسی طعام نور در سفره های خوشبختی بچیند؟

    چه کسی غبار اندوه را از طاقچه های زندگی بروبد؟ ؟..

    چه کسی پیراهن عشق را بدوزد ؟ ؟ ...

    لیلی قصه ات را دوباره بنویس ..

    لیلی به قصه اش بازگشت....

    این بار اما نه به قصد مردن .

    که به قصد زندگی .

    و آن وقت به یاد آورد که تاریخ پر بوده از لیلی های ساده گمنام .......

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:لیلی,هزار,زمین,ترس,عادت,مردن,خوشبختی,پیراهن,عشق,زندگی,,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    بالاتــریــن درجــه قــدرت

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا