یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

شعر زیبا

در چشم بيمارم، امشب چه زيبايي ..................... هر سو كه مي گردم گويي همانجايي

در باغ ذهنم باز، عطــــر تو پيچيـــده ........................ ياد تــو رويانده هــر گوشه رويـايي

امشب چه بيمارم؛ در تاب و تب جسمم ............... ماه و تب و رويت؛‌ يارب چه غوغايي

صد خوشه مهتابي، جادوي پرويني ......................... لبخنـــد الهـامي، باغي شكوفــايي

وقتيكه مي خندي با شورو شوقت باز .................... هنگــامه اي گويي هميشه بر پايي

اما چو مي بنـدي چشمان مستت را ...................... مي افكند ســايه هر گوشه تنهـــايي

گويي كسـي هـر بار با رفتنت در من ..................... مي بنــدد از جانـم رخت شكيبـايي

تنهــاي تنهايـــم وقتي نباشي تو، ..........................در اوج عشقم باز، وقتيـكه مي آيي

اي كاش رازم را افشــا كند روزي ......................... چشمان بي تابـــم در اوج رســـوايي؛

وقتيكه مي گويم، من عاشقم يعني؛ ................ در قلب من جايي است، هميشه آنجايي

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:بیمار,مهتاب,تنهایی,شکیبایی,رسوایی,شکوفایی,غوغایی,زیبایی,پروینی,
  • راز گل شقایق

    شقایق گفت با خنده نه تبدارم، نه بیمارم
    گر سرخم، چنان آتش حدیث دیگری دارم
    گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
    نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی
    یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود
    و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه
    و من بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت
    ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته
    عشق از چهره اش پیدای پیدا بود
    ز آنچه زیر لب می گفت شنیدم، سخت شیدا بود
    نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش
    افتاده بود اما طبیبان گفته بودندش
    گر یک شاخه گل آرد از آن نوعی که من بودم
    بگیرند ریشه اش را و بسوزانند
    شود مرهم برای دلبرش آندم شفا یابد
    چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را
    بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده
    و یک دم هم نیاسوده
    که افتاد چشم او ناگه به روی من
    بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من
    ه آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و
    به ره افتاد و او می رفت و من در دست او بودم
    و او هر لحظه سر را رو به بالاها
    تشکر می کرد پس از چندی
    هوا چون کوره آتش زمین می سوخت
    و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
    به لب هایی که تاول داشت گفت: اما چه باید کرد؟
    در این صحرا که آبی نیست
    به جانم هیچ تابی نیست
    اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
    برای دلبرم هرگز دوایی نیست
    و از این گل که جایی نیست
    خودش هم تشنه بود اما
    نمی فهمید حالش را چنان می رفت و
    من در دست او بودم و حالا من تمام هست او بودم
    دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟
    نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو ؟
    دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
    که ناگه روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر او کم شد
    دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد، آنگه
    مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
    نشست و سینه را با سنگ خارایی
    ز هم بشکافت! ز هم بشکافت!
    اما ! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
    زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
    و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد
    نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را
    به من می داد و بر لب های او فریاد
    بمان ای گل که تو تاج سرم هستی
    دوای دلبرم هستی بمان ای گل
    و من ماندم نشان عشق و شیدایی
    و با این رنگ و زیبایی
    و نام من شقایق شد
    گل همیشه عاشق شد

    javahermarket

    لحظه هاي شب با باران گره خورد تا صبح

    لحظه هاي شب با باران گره خورد تا صبح
    هي باريد بر پنجره
    و مرا بيدار نگاه داشت
    توهم بيدار بودي
    تنها در بستر بيماريت به چه فكر ميكردي؟
    ترنم ملايم لالاييم را بر خود شنيدي؟
    سرشار از رهاييست
    سرشار از بوسه هايي كه درد هايت را به يغما ميبرد
    خدا را ميبويي
    او كه در رنگ پريدگي اين روزها بيشتر بر قلبمان ميخندد
    باز هم حس ميشود
    و كساني كه در تردد آمد و رفت اين ايام كنار ما ميمانند
    سلامي ميدهند
    و حالي ميجويند....
    نميتوانم بخوابم
    نميتوانم بي تو بخوابم
    فضاي اطاق را بوي عطر مادرم پر كرده است
    به خوابي شيرين رفته است
    تمام دلهره هايم را
    كنار آرام بي قرار اين شبها نفس ميكشم
    من
    اين چشمها را به ياد تو بوسيده ام
    اين باران امشب با دل من همراه است
    خوب من اندكي بخواب
    من بيدارم دربرت...

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:سرشار,عطر,مادر,نفس,امشب,اندک,خواب,درد,پریدگی,فضا,اتاق,دلنوشته زیبا,بیمار,صبح,پنجره,یغما,
  • ظرفيت.......

    از خداوند بخواهیم قبل از آنکه نعمتی را بر ما ارزانی دارد ظرفیت پذیرش
    نعمت را بما عطا نماید.


    يكى از بهترين دروازه بانان فوتبال جهان دروازه بان تيم ملى اسپانيا كه
    در رئال مادريد صاحب ركوردهاى عجيب و غريبى شده، هفته قبل كارى كرد كه
    قلب همه انسان هاى عاطفى را لرزاند. ظاهراً «ايكر» همراه خانواده اش براى
    خوردن غذا به يك رستوران رفته بود كه در آنجا با يك نوجوان ۱۳ ساله كه
    دچار نقص عضو بوده روبه رو مى شود، پسرك بيمار به محض ديدن دروازه بان
    افسانه اى اسپانيا به سراغ او مى رود و مى گويد:«آقاى كاسياس ... در روز
    بازى با پرتغال، تو به اين خاطر موفق شدى پنالتى ها را دريافت كنى كه من
    و بقيه دوستانم در مدرسه بچه هاى استثنايى، برايت دعا كرديم!» ايكر
    كاسياس كه به سختى جلوى اشكش را مى گيرد از پسرك تشكر مى كند و نام و
    آدرس مدرسه را از او مى گيرد و ... فردا ظهر حوالى ظهر، ناگهان «كاسياس
    بزرگ» وارد مدرسه مذكور مى شود و در ميان بهت وحيرت مسئولان مدرسه - و
    شادى زايد الوصف شاگردان آن مدرسه - به بچه ها مى گويد:« من آمدم اينجا
    تا براى دعاهايى كه در حقم كردين كه پنالتى را بگيرم، شخصاً از شما تشكر
    كنم!» بچه هاى مدرسه كه از خوشحالى سر از پا نمى شناختند، اطراف «ايكر»
    حلقه مى زنند و با او عكس مى اندازند و امضا مى گيرند و ... كه ناگهان
    يكى از بچه ها به او مى گويد:« آقاى كاسياس توميتونى پنالتى مرا هم
    بگيرى؟» ايكر نيز بلافاصله از داخل ماشينش لباس هاى تمرين را درآورده و
    برتن مى كند و همراه بچه ها به زمين چمن مدرسه مى روند و با هماهنگى
    مسئولان مدرسه به بچه ها اين فرصت را مى دهد كه هركدام به او يك پنالتى
    بزنند و ...
    ايكر كاسياس ۲ ساعت و نيم در آن مدرسه مى ماند تا تك تك بچه هاى بيمار
    آن مدرسه به او پنالتى بزنند و ...؟

    javahermarket

    نمی خواهم بمیرم

    نمی خواهم بمیرم، با كه باید گفت؟
    كجا باید صدا سر داد؟
    به زیر كدامین آسمان، روی كدامین كوه؟

    javahermarket

    .: ادامه مطلب :.
  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:نمی خواهم بمیرم,عشق,موسیقی,خدا,گل,عذاب,مرگ,زنده,زندگی,جهان,بیمار,پزواک,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    شعر زیبا

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا