یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

چشم انتظار

امشب دلم را می تکانم پیش پایت
چیزی ندارم من بجز این دل برایت

امشب گلوی زخمی ام را می سرایم
یعنی تمام غربتم را در هوایت

می خواهم امشب سالها خاموشی ام را
آرام بـــــردارم بــــــریزم در صـــــــــدایت

ای با دل من آشناتر از من ای خوب
دیری است تنها مانده اینجا آشنایت

دیری است بی تو کلبه ام تاریک مانده است
بگشـــــای بر من روزنـــــی از چشــم هایت

چشم انتظار چشم زیبای تو تا چند
تا چند محــــروم از نگاه دلــــربایت

بر من اگر یک لحظه می تابید چشمت
در زیر شمشیر تو می گشتم فدایت

وقتی نگاه شرقی ات می بارد از مـــهر
من کیستم؟ خورشید می افتاد به پایت

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 20 آبان 1391برچسب:نگاه,دلبر,تاریک,چشم,خاموشی,اشنا,زیبا,امشب,دل,تکان,غربت,اشنا,کلبه,شمشیر,,
  • به درگاهش دعا کردم...

    من امشب دستها را برده ام بالا

    و از عمق وجود خود خدایم را صدا کردم

    نمی دانم چه می خواهی!

    ولی امشب...

    برای تو

    برای رفع غمهایت

    برای قلب زیبایت

    برای آرزوهایت

    به درگاهش دعا کردم...

    و می دانم خدا از آرزوهایت خبر دارد...

    یقین دارم!

    دعاهایم اثر دارد!

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:عمق,یقین,امشب,ارزو,دعا,غم,زیبا,صدا,درگاه,
  • دورم از خــاک درِ یـار و ، بـه مـردن نـزدیـک

    مــژدهٔ وصــل تــوام ســاخـتـه بـیـتـاب امـشـب

    نــیــســت از شـادی دیـدار مـرا خـواب امـشـب

    گـریـه بـس کـرده‌ام ای جـغـد نـشین فارغ بال

    کـه خـطـر نـیست در این خانه ز سیلاب امشب

    دورم از خــاک در ِ یـار و ، بـه مـردن نـزدیـک

    چون کنم چارهٔ من چیست در این باب امشب

    بـسـکـه در مـجـلس ما رفت سخن ز آتش شوق

    نــفــســی گــرم نــشــد دیــدهٔ احـبـاب امـشـب

    شـــمــع ســان پــرگــهــر اشــک کــنــاری دارم

    وحــشــی از دوری آن گــوهـر سـیـراب امـشـب

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:شعر,ناب,سیراب,امشب,خاک,اتش,شمع,گهر,اشک,مجلس,نفس,جغد,فارغ,بیتاب,وحشی,
  • بر شرار بلند عاشقانه هايم برقص

    با ياد تو بود

    كه مينوشتم

    با ياد توست

    كه مينويسم...

    كه در دل سرد برفي امشب

    با تمام شادي

    صدايت ميكنم

    تو را ميبلعم...

    با نام "تو"

    ياسهاي معطر از كلامم ميريزد

    زمين و حس مي رويد

    كه ما

    زاده شده ايم

    بر سرير عشق

    در چهارچوب اين لحظه هاي خاطره

    در اين شب

    كنار ياد و سرما

    دور هم

    فروزانيم

    تو

    در ازدحام اينهمه حضور

    كلام و عكس

    ميان طپيدنهاي شعر من

    پيدايي

    بر شرار بلند

    عاشقانه هايم

    برقص

    بوسه ام نثار توست

    كلامم از آن تو

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:صدا,شادی,برفی,امشب,دلسرد,ازدحام,کلام,عکس,رقص,بوسه,نثار,شادی,خاطره,,
  • دنیایی که فقط من باشم و تو

    عزیز دلم

    چقدر میخام که سیرابم کنی از عشقت

    عشقی که هیچ وقت تمومی نداره

    خواستنی که هیچ پایانی براش قابل تصور نیست

    و پر کنی هوا را از عطر نفسهات

    دوست دارم حرفهات را زیر گوشم زمزمه کنی

    لحظه های با تو بودن با هیچ جمله و کلمه ای قابل توصیف نیست

    بوسه های آتشینت

    آغوش گرم و پر محبتت

    در هیچ کلمه ای نمیگنجه

    دوست دارم لحظه ای که تو یه هوا نفس بکشیم

    و نفسهامون با هم یکی بشه

    اون لحظه نگاهت کنم و از چشمای عاشقت لذت ببرم

    اون قدر که مستم کنه

    از همه چیز و همه کس و همه جا

    امشب چشمهامو با مرور لحظه های بیاد موندیه

    با هم بودنمون میبندم

    بی تاب تر و بی قرارتر از همیشه

    لحظه ها را میشمرم

    تا لبهات و دستهات دوباره منو به دنیایی خاص ببره

    دنیایی که فقط من باشم و تو

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:دلنوشته,عاشقانه,زیبا,خواندنی,نفس,عاشق,محبت,نگاه,امشب,دنیا,بی قرار,
  • چشمه ای بر آمده از بلندای کوه غرور

    چراغ ها خاموشند
    و کوچه در تاریکی عمیقی فرورفته است.
    آرامش شب در همه جا حاکم است
    اما بر دل من نور می بارد.
    میبینم که چقدر این زندگی با همه کوچک بودنش و گذران بودنش در زیر نور زیباست.
    نور چه لطافتی به این لحظه ها داده است.
    چشمانم غرق در تبلور اشکهایی است که بی امان می بارند
    باران می بارد
    تا آنجا که چشمه ای از هجوم بی امانش به خروش آید.
    تا آنجا که رودی جاری شود.
    و نگاهم میگرید تا آنجا که جام وجودم سرشار از حضورتو شود
    و دل کوچکم به سوی تو روان گردد.
    من چو چشمه ای بر آمده از بلندای کوه غرور
    خروشان شده از بارش اشکها
    در آستانه دریای تو تسلیم بودن توام.
    حس حضور اشکها درلطافت احساس عشق توست.
    تو ای محبوب من .
    در پناه کدام ابری
    در پشت کدام اندوه
    که باهزاران بار باریدن این ابرها و گریستن این چشمها بازهم ترا نمیابم.
    تو نوید سبزبهاری.
    شکوه شکوفایی زمین مرده.
    امشب در قطره قطره این باران بوی تو را احساس میکنم.
    و در بارش نگاهم عطر حضورت را.
    من امشب لبریز از رهایی به زیر باران نشسته ام
    تا در هر قطره آن ن.ازش دستان ترا بر وجودم احساس کنم .
    تا بفهمم که آغ.ش گرم اخلاص و یک رنگی
    تنها پناه دل " انسانهای تنهایی" است
    که بودن ترا احساس می کنند.
    من امشب طراوت زیستنی دوباره را دارم. ..

    javahermarket

    لحظه هاي شب با باران گره خورد تا صبح

    لحظه هاي شب با باران گره خورد تا صبح
    هي باريد بر پنجره
    و مرا بيدار نگاه داشت
    توهم بيدار بودي
    تنها در بستر بيماريت به چه فكر ميكردي؟
    ترنم ملايم لالاييم را بر خود شنيدي؟
    سرشار از رهاييست
    سرشار از بوسه هايي كه درد هايت را به يغما ميبرد
    خدا را ميبويي
    او كه در رنگ پريدگي اين روزها بيشتر بر قلبمان ميخندد
    باز هم حس ميشود
    و كساني كه در تردد آمد و رفت اين ايام كنار ما ميمانند
    سلامي ميدهند
    و حالي ميجويند....
    نميتوانم بخوابم
    نميتوانم بي تو بخوابم
    فضاي اطاق را بوي عطر مادرم پر كرده است
    به خوابي شيرين رفته است
    تمام دلهره هايم را
    كنار آرام بي قرار اين شبها نفس ميكشم
    من
    اين چشمها را به ياد تو بوسيده ام
    اين باران امشب با دل من همراه است
    خوب من اندكي بخواب
    من بيدارم دربرت...

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:سرشار,عطر,مادر,نفس,امشب,اندک,خواب,درد,پریدگی,فضا,اتاق,دلنوشته زیبا,بیمار,صبح,پنجره,یغما,
  • اعتراف می کنم

    اعتراف می کنم که: اولین باری که ویندوزم پرید من کل سیستم از مانیتور گرفته تا موس رو بردم شرکت تا برام ویندوز عوض کنند. بی معرفت ها بهم نگفتند که فقط باید کیس رو بیارم. این کار یه دو سه بار دیگه هم تکرار شد!






    اعتراف می کنم که: به این سن که رسیدم هنوز وقتی می خوام از در خونه برم بیرون اگه جورابم سوراخ باشه عوضش می کنم با این فکر که اگر تصادف کردم و آمبولانس اومد و منو گذاشتن رو برانکارد و مردم دورم جمع شدن سوراخ جورابم ضایع نباشه . . .





    اعتراف می کنم که: امشب بعد از ۱ سال به این معما پی بردم که آقاجونم مسواکش رو کجا قایم می کنه که من نمی بینم. بارها دیدم که داره مسواک می زنه اما به محض اینکه بعدش می رم مسواک بزنم مسواکش غیب می شه. خب زیاد پیچیده نیست از مسواک من استفاده می کرده!





    اعتراف می کنم که: هفته قبل یکی از فامیل هامون اومده بود ایران و اصلا فارسی بلد نبود. من رو برد که از سوپرمارکت سر کوچه سیگار بگیریم. منم گفتم آقا یه بسته سیگار کنت با یک دونه اسپری مو بدید. بنده خدا پرسید این چیه؟ منم خیلی خونسرد گفتم این جایزه سیگاره!





    اعتراف می کنم که: تو اسباب کشی همسایه مون من نشسته بودم پشت وانت یه طرفم گلدونشون بود یه طرف هم تلویزیون. ماشین که رفت تو چاله من گلدونه رو محکم گرفتم و تلویزیونه پخش شد کف آسفالت!





    اعتراف می کنم که: تا سن ۱۳-۱۲ سالگی با روسری می نشستم جلو تلویزیون مخصوصا از ایرج طهماسب خیلی خجالت می کشیدم. زیاد می خندید، فکر می کردم بهم نظر داره.





    اعتراف می کنم که: بچه که بودم خیلی وراج بودم. برای همین تا از مدرسه می اومدم همه خودشون رو به خواب می زدن.





    اعتراف می کنم که: رفته بودم واسه امتحان رانندگی، خیلی هم استرس داشتم. نوبت من که شد افسر بهم گفت دنده عقب برو. من هم که کلی هول شده بودم به جای اینکه دستم رو بذارم پشت صندلی و برگردم عقب رو نگاه کنم دستم رو انداختن پشت گردن افسر و محکم داشتم می کشیدمش طرف خودم!





    اعتراف می کنم که: اولین باری که رفتم کارواش من هم همراه کارگرها داشتم ماشین رو می شستم که مسئول کارواش اومد خجالت زده جمعم کرد! خوب چی کار کنم فکر کردم زشته اونا ماشین من رو بشورن و من وایستم نگاه کنم.





    اعتراف می کنم که: بزرگترین لذت دوران بچگی من این بود که روزهای بارونی تو راه مدرسه با او چکمه طوسی پلاستیکی که تا زیر زانوم بود مثل خل ها از جاهایی رد می شدم که آب جمع شده. وقتی قابلیت چکمه هام رو می دیدم که تا عمق زیاد هم پام خیس نمی شه کلی کیف می کردم. حس ماشین شاسی بلند بهم دست می داد.





    اعتراف می کنم که: ۲ ماه به همه گفتم خطم سوخته. خواهرم نگاه کرد دید سیم کارت رو برعکس انداختم تو گوشی.





    اعتراف می کنم که: مامان بزرگ خدا بیامرزم توی ۹۵ سالگی فوت کرد. صبح روزی که مامان بزرگم فوت کرده بود همه دور جنازش نشسته بودیم و همه داشتن گریه می کردن. جمعیت هم زیاد بود. من و داداشم تو بغل هم داشتیم گریه می کردیم. اشک فراون بود و خلاصه جو گریه بود. یکهو دختر خالم که تازه رسیده بود اومد تو حیاط و با جدیت داد کشید: مامان بزرگ زود رفتی! این رو که گفت کل خونه رفت رو هوا… حالا خندمون قطع نمی شد.





    اعتراف می کنم که: یکی از شب های قدر ساعت ۴ صبح داشتم از مسجد برمی گشتم خونه، توی کوچه مون دوستم رو از پشت دیدم که داره لواشک می خوره و هدفون تو گوششه. گفتم حالش رو بگیرم، دویدم و با تمام قدرت یه اردنگی نثارش کردم. برگشت و با چشمانی بهت زده نگاهم کرد. چند ثانیه تو چشمای همدیگه خیره شده بودیم، به خودم گفتم: اه این که امیر نیست!





    اعتراف می کنم که: من نماینده کلاسم و هفته پیش امتحان باکتری شناسی داشتیم. قبل از اومدن استاد عکس باکتری رو کاملا خنده دار رو تخته کشیدم و نوشتم بچه ها امتحان باکتریه. وسط امتحان، استاد باکتری دست گذاشت رو شونه ام و گفت: من این شکلی ام؟ من هم هول شدم گفتم بله. دیدم مثل عقاب بهم زل زده. اومدم درستش کنم گفتم بچه ها اینجوری میگن. فکر نکنم کسی از ۸ نمره بیشتر از ۳ بگیره!





    اعتراف می کنم که: موقع رانندگی تو میدون داشتم می پیچیدم که یکی خیلی بد پیچید جلوم. منم عصبانی شدم داد زدم: بیا، یهو بیا تو خیابون! هنوزم نمی دونم چی می خواستم بارش کنم که این رو گفتم: بنده خدا هنگ کرده بود.





    اعتراف می کنم که: بچه که بودم وقتی فیلم می دیدم، همش با خودم می گفتم چرا هرکی از جلو تیر می خوره، از پشت می افته؟ یعنی روی سمتی که تیر خورده نمی افته. با خودم می گفتم لابد نمی خوان بیشتر تیر بره تو تنشون و دردشون بگیره دیگه…





    اعتراف می کنم که: دوستم زنگ زد خونمون گفت علیرضا امروز میای سر کار؟ گفتم نه شهرستانم! بعدش فهمیدم چه گندی زدم چون به خونه زنگ زده بود نه موبایل!





    اعتراف می کنم که: بچه بودم یه کارتون نشون می داد که مورچه زیره فیله یه سوزن می زاره و فیله میره هوا. منم زیره یه بنده خدایی سوزن گذاشتم که بره هوا، جیغ زد ولی متاسفانه نرفت هوا!






    اعتراف می کنم که: من بودم که روی صندلی معلم کلاس پنجم پونیز و آدامس می چسبوندم، من بودم که همه گچ های پای تخته رو می پیچوندم، من بودم که وقتی یه کلاس خالی گیر می آوردم با گچ روی دیوارهاش برای معلم ها و مدیر و ناظم فحش می نوشتم. من بودم که می رفتم دستشویی مدرسه تمام شیرهای آب رو تا ته باز می کردم و در می رفتم، من بودم که زمستون ها به شوفاژهای کلاس ویکس می مالیدم که حال همه بهم بخوره و کلاس تعطیل بشه . . .





    اعتراف می کنم که: همین که چشم مامانم رو دور می دیدم، هرچی تور و پارچه خوشگل داشتیم اعم از سفید و سبز و سرخابی جمع می کردم. یه لحاف کوچولو هم داشتم خیلی خوشگل بود. بعد می رفتم تو اتاق همه این ها رو با هم می انداختم روی سرم، کلی حال می کردم که مثلا عروس شدم. اون زیر از گرما و کمبود اکسیژن خفه می شدم. می اومدم بیرون نفس می گرفتم، بعد دوباره به عروس بودنم ادامه می دادم! مامانم که وضع رو اینجوری دید یه لباس به اصطلاح عروس واسم خرید . . .





    اعتراف می کنم که: بچه که بودم هدیه روز مادر به مامانم شناسنامش رو دادم. با این توضیح که توی تموم برگه هاش نقاشی کشیده بودم که خوشحال شه!

    javahermarket

    شب و روزم گذشت به هزار آرزو
    نه رسیدم به خویش، نه رسیدم به او

     

    نه سلامم سلام، نه قیامم قیام
    نه نمازم نماز، نه وضویم وضو

    دل اگر نشکند به چه ارزد نماز
    نه بریز اشک چشم، نه ببر آبرو

    نه به جانم شرر، نه به حالم نظر
    نه یکی حسب‌حال، نه یکی گفت‌وگو

    نه به خود آمدم، نه ز خود می‌روم
    نه شدم سربلند، نه شدم سرفرو

    همه جا زمزمه است، همه جا همهمه است
    همه جا «لاشریک... »،  همه جا  «وحده... »

    نبرد غیر اشک، دل ما را به راه
    نکند غیر آه، دل ما را رفو

    نشوی تا حزین هله با مِی نشین
    هله سر کن غزل، هله تر کن گلو

    به سر آمد اجل، نسرودم غزل
    همه‌اش هوی و های، همه‌اش های و هو

    هله امشب ببر به حبیبم خبر
    که غمش مال من، که دلم  مال او

    هله از جانِ جان، چه نوشتی؟ بخوان !
    هله گوش گران! چه شنیدی؟ بگو !

    بِبَریدم به دوش، به کوی می‌فروش
    که شرابم شراب، که سبویم سبو

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 6 تير 1391برچسب:شب ,روز,اشک,زمزمه,امشب,سبو,عشق,سرامد,نبرد,شراب,نماز,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    چشم انتظار

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا