یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

آرزوی عاشقان

یک نفس با دوست بودن همنفس

آرزوی عاشقان این است و بس

واحه های دور دست دل کجاست؟

تا بیاسایم در خود یک نفس؟

واحه هایی گم که آن جا کس نیافت

ردپایی از نگاه هیچ کس

خسته ام از دست دلهایی چنین

پیش پا افتاده تر از خاروخس

ارتفاع بالها:سطح هوا

فرصت پروازها:سقف قفس

خسته از دل

خسته از این دست دل

ای خوشا دل های دور از دسترس!

قیصر امین پور

javahermarket

شکوه های تلخ

زآن نامه ای که دادی و زآن شکوه های تلخ

تا نیمه شب بیاد تو چشمم نخفته است

ای مایه امید من ، ای تکیه گاه دور

هرگز مرنج از آنچه بشعرم نهفته است



شاید نبوده قدرت آنم که در سکوت

احساس قلب کوچک خود را نهان کنم

بگذار که ترانه من راز گو شود

بگذار آنچه را که نهفتم عیان کنم



تا بر گذشته مینگرم ، عشق خویش را

چون آفتاب گمشده میاورم بیاد

مینالم از دلی که بخون غرفته گشته است

این شعر، غیر زنجش یارم بمن چه داد

javahermarket

چه گريزيست ز من؟

چه گريزيست ز من؟

چه شتابيست به راه ؟

به چه خواهي بردن

در شبي اينهمه تاريك پناه؟



مرمرين پلهء آن غرفهء عاج!

اي دريغا كه ز ما بس دور است

لحظه ها را در ياب

چشم فردا كور است



نه چراغيست در آن پايان

هر چه از دور نمايانست

شايد آن نقطهء نوراني

چشم گرگان بيابانست



مي فرو مانده به جام

سر به سجاده نهادن تا كي؟

او در اينجاست نهان

مي درخشد در مي



گر بهم آويزيم من و تو

ما دو سرگشتهء تنها، چون موج

به پناهي كه تو مي جويي، خواهيم رسيد

اندر آن لحظهء جادويي اوج!

javahermarket

رمیده

نمی دانم چه می خواهم خدا یا
به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جوید نگاه خسته من
چرا افسرده است این قلب پر سوز
ز جمع آشنایان میگریزم
به کنجی می خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تیرگیها
به بیمار دل خود می دهم گوش
گریزانم از این مردم که با من
به ظاهر همدم ویکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت
بدامانم دو صد پیرایه بستند
از این مردم که تا شعرم شنیدند
برویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آن دم که در خلوت نشستند
مرا دیوانه ای بد نام گفتند
دل من ای دل دیوانه من
که می سوزی از این بیگانگی ها
مکن دیگر ز دست غیر فریاد
خدا را بس کن این دیوانگی ها

javahermarket

دختر و بهار

دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت

ای دختر بهار حسد می برم به تو

عطر و گلو ترانه و سرمستی ترا

با هرچه طالبی به خدا می خرم زتو



بر شاخ نوجوان درختی شکوفه ای

با ناز می گشود دو چشمان بسته را

می شست کاکلی به لب آب نقره فام

آن بال های نازک زیبای خسته را



خورشید خنده کرد وز امواج خنده اش

بر چهر روز روشنی دلکشی دوید

موج سبک خزید و نسیمی به گوش او

رازی سرود و موج بنرمی از او رمید



خندید باغبان که سرانجام شد بهار

دیگر شکوفه کرده درختی که کاشتم

دختر شنید و گفت چه حاصل از این بهار

ای بس بهار ها که بهاری نداشتم



خورشید تشنه کام در آن سوی آسمان

گوئی میان مجمری از خون نشسته بود

می رفت روز و خیره در اندیشه ای غریب

دختر کنار پنجره محزون نشسته بود

javahermarket

پرنده مردنی است


دلم گرفته است

دلم گرفته است

به ایوان می روم و انگشتانم را

بر پوست کشیده ی شب می کشم

چراغ های رابطه تاریکند

چراغ های رابطه تاریکند



کسی مرا به آفتاب

معرفی نخواهد کرد

کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد



پرواز را به خاطر بسپار

پرنده مردنی ست

javahermarket

وداع

مي روم خسته افسرده وزار

سوي منزگه ويرانه ي خويش

به مي برم از شهر شما

دل شوريده وديوانه ي خويش


مي برم تا كه در آن نقطه ي دور

شستشويش دهم از رنگ نگاه

شستشويش دهم از لكه ي عشق

زين همه خواهش بي جا تباه


مي برم تا ز تو دورش سازم

زتو ،اي جلوه ي اميد محال

مي برم زنده بگورش سازم

تا از اين پس نكند ياد وصال


ناله مي لرزد ،مي رقصد اشك

آه،بگذار بگريزم من

ازتو ، اي چشمه ي جوشان گناه

شايد آن به كه بپرهيزم من


بخدا غنچه ي شادي بودم

دست عشق آمد واز شاخم چيد

شعله ي آه شدم ،صد افسوس

كه لبم باز بر آن لب نرسيد


عاقبت بند سفر پايم بست

مي روم ،خنده به لب ، خونين دل

مي روم از دل من دست بدار

اي اميد عبث بي حاصل

javahermarket

هدیه

من از نهايت شب حرف مي زنم

من از نهايت تاركي

واز نهايب شب حرف مي زنم




اگر به خانه من آمدي

براي من اي مهربان چراغ بيار

ويكدريچه كه از آن

به ازدحام كوچه خوشبخت بنگرم

javahermarket

پوچ.



دیدگان تو در قاب اندوه

سرد و خاموش

خفته بودند

زودتر از تو ناگفته ها را

با زبان نگه گفته بودم

 

از من و هرچه در من نهان بود

میرمیدی

میرهیدی

یادم آمد که روزی در این راه

ناشکیبا مرا در پی خویش

میکشیدی

میکشیدی

آخرین بار

آخرین بار

آخرین لحظهء تلخ دیدار

سر به سر پوچ دیدم جهان را

باد نالید و من گو کردم

خش خش برگهای خزان را

 

باز خواندی

باز راندی

باز بر تخت عاجم نشاندی

باز در کام موجم کشاندی

گرچه در پرنیان غمی شوم

javahermarket

آرزو دارم .............


خدا تنها روزنه ی امید است که هیچگاه بسته نمی شود،

تنها کسی است که با دهان بسته هم می توان صدایش کرد...

با پای شکسته هم می توان سراغش رفت،تنها خریداری ست

که اجناس شکسته را بهتر برمیدارد،تنها کسی است که وقتی همه

رفتند می ماند...وقتی همه پشت کردند آغوش می گشاید...وقتی همه

تنهایت گذاشتند محرمت می شود...وتنها سلطانی است که دلش با

بخشیدن آرام می گیرد نه با تنبیه کردن.

"خدا را برایت آرزو دارم"

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:خریدار,دهان,صدا,دلنوشته,زیباترین,بهترین,سلطانتنها,امید,شعر,ناب,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    آرزوی عاشقان

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا