یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

به يک‏ جايي از زندگي که رسيدي مي فهمي:

اوني که زود ميرنجه
زود ميره، زود هم برميگرده.
اما اوني که دير ميرنجه
دير ميره، اما ديگه برنميگرده.
.......
هستند
کساني که روي شانه هايتان گريه ميکنند
و وقتي شما گريه ميکنيد ديگر وجود ندارند.

.…..

از درد هاي کوچک است که آدم مي نالد
وقتي ضربه
سهمگين
باشد، لال مي شوي.
.….…...

بزرگ‌ترين مصيبت براي يک انسان اين است که
نه سواد کافي براي حرف زدن داشته‌باشد
نه شعور لازم براي خاموش ماندن.
…...

مهم
نيست که چه اندازه مي بخشيم
بلکه مهم اين است که در بخشايش ما چه مقدار عشق وجود دارد.

…...
هستند مردماني که خويشاوندان آنها از گرسنگي مي ميرند
ولي در عزايش گوسفندها سر مي برند.

…...
وسعت دوست داشتن هميشه گفتني نيست، گاه نگاه است و گاه سکوت ابدي.
…...

شايد کسي که روزي با تو خنديده است را از ياد ببري، اما هرگز آنرا که با تو اشک ريخته است فراموش نخواهي کرد

…...
توانايي عشق ورزيدن؛ بزرگ‌ترين هنر جهان است.

…...
اگر بتواني ديگري را همانطور كه هست بپذيري و هنوز عاشقش باشي؛ عشق تو واقعي است.

…...
هميشه وقتي گريه مي کني اوني که آرومت ميکنه دوستت داره اما اوني که با تو گريه ميکنه عاشقته.
…...
هميشه يک ذره حقيقت پشت هر"فقط يه شوخي بود "- يک کم کنجکاوي پشت" همين طوري پرسيدم " - قدري احساسات پشت"به من چه اصلا " - مقداري خرد پشت " چه بدونم " -و اندکي درد پشت " اشکالي نداره" هست.
…...

 

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: جمعه 25 فروردين 1391برچسب:یه جایی ,از ,زندگی,عشق ورزیدن,اندکی رنج,,
  • قرآن (خواندنی) از دکتر شریعتی

     

     

     
    قرآن کتابی است که نام بیش از 70 سوره اش از مسائل انسانی گرفته شده است
    و بیش از 30 سوره اش از پدیده های مادی و تنها 2 سوره اش از عبادات! آن

    هم حج و نماز !

    کتابی است که شماره آیات جهادش با آیات عبادتش قابل قیاس نیست...

    این کتاب از آن روزی که به حیله دشمن و به جهل دوست لایش را بستند، لایه

    اش مصرف پیدا کرد و وقتی متنش متروک شد، جلدش رواج یافت و از آن هنگام که

    این کتاب را ــ که خواندنی نام دارد ــ دیگر نخواندند و برای تقدیس و

    تبرک و اسباب کشی بکار رفت، از وقتی که دیگر درمان دردهای فکری و روحی و

    اجتماعی را از او نخواستند، وسیله شفای امراض جسمی چون درد کمر و باد

    شانه و ... شد و چون در بیداری رهایش کردند، بالای سر در خواب گذاشتند

    وبالاخره، اینکه می بینی؛ اکنون در خدمت اموات قرارش داده اند و نثار روح

    ارواح گذشتگانش و ندایش از قبرستان های ما به گوش می رسد،



    قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه

    مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند " چه کس مرده است؟ "



    چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است .



    قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین

    مبدل کرده ام .



    یکی ذوق می کند که ترا بر روی برنج نوشته،‌ یکی ذوق میکند که ترا فرش

    کرده ،‌یکی ذوق می کند که ترابا طلا نوشته ، ‌یکی به خود می بالد که ترا

    در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و … آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا

    موزه سازی کنیم ؟



    قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و ترا می شنوند ،‌

    آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند

    .. اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ”

    احسنت …! ” گویی مسابقه نفس است …



    قرآن !‌ من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره

    صفحه ،‌خواندن تو آز آخر به اول ،‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان

    که ترا حفظ کرده اند ، ‌حفظ کنی ، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش

    نکنند .



    خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو .



    آنان که وقتی ترا می خوانند چنان حظ می کنند ،‌ گویی که قرآن همین الان

    به ایشان نازل شده است. آنچه ما با قرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است

    که به صلیب جهالت کشیدیم.*

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: جمعه 25 فروردين 1391برچسب:قران خواندنی,دکتر شریعتی,قران,,
  • دلنوشته

     

    گلهای قالی هیچ وقت جوانه نمی زنند

    حتی اگر تمام ابرهای آسمان ببارند

    این است قانون زیر پا ماندن

    *********

    هميشه به خاطر داشته باشيم كه شما انسان

    منحصر به فردي هستيد درست

    مثل بقيه ي آدمها.

    *************

    چقدر سخت است همرنگ جماعت شدن وقتي جماعت خودش هزار رنگ است . . .

    ************

    کاش میشد خویشتن را بشکنیم

    یک شب این تندیس من را بشکنیم

    بشکنیم این شیشهء صد رنگ را

    این تغافل ، خانهء نیرنگ را

    من نمیگویم کسی بی درد نیست

    هرکسی دردی ندارد مرد نیست

    خنده را گر میتوان تقسیم کرد

    غصه را هم میتوان ترمیم کرد

    **********************

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: جمعه 25 فروردين 1391برچسب:دل نوشته,,
  • سر خوش از انیم که حج میرویم

     

    سرخوش از آنیم که حج می رویم
    غافل از آنیم که کج می رویم

    کعبه ، به دیدار خدا می رویم

    او که همین جاست کجا می رویم

    حج به خدا جز به دل پاک نیست
    شستن غم از دل غمناک نیست

    دین که به تسبیح و سرو ریش نیست
    هرکه علی گفت که درویش
    نیست

    صبح به صبح در پی مکر و فریب

    شب همه شب گریه و امن یجیب

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: جمعه 25 فروردين 1391برچسب:سر خوش از انیم که حج میرویم,حج,به کجا میرویم,
  • گره گشای به مناسبت 15 فروردین سالروز پایان پروین اعتصامی

     

    پیرمردی، مفلس و برگشته بخت

    روزگاری داشت ناهموار و سخت

    هم پسر، هم دخترش بیمار بود

    هم بلای فقر و هم تیمار بود

    این، دوا میخواستی، آن یک پزشک

    این، غذایش آه بودی، آن سرشک

    این، عسل میخواست، آن یک شوربا

    این، لحافش پاره بود، آن یک قبا

    روزها میرفت بر بازار و کوی

    نان طلب میکرد و میبرد آبروی

    دست بر هر خودپرستی میگشود

    تا پشیزی بر پشیزی میفزود

    هر امیری را، روان میشد ز پی

    تا مگر پیراهنی، بخشد به وی

    شب، بسوی خانه میمد زبون

    قالب از نیرو تهی، دل پر ز خون

    روز، سائل بود و شب بیمار دار

    روز از مردم، شب از خود شرمسار

    صبحگاهی رفت و از اهل کرم

    کس ندادش نه پشیز و نه درم

    از دری میرفت حیران بر دری

    رهنورد، اما نه پائی، نه سری

    ناشمرده، برزن و کوئی نماند

    دیگرش پای تکاپوئی نماند

    درهمی در دست و در دامن نداشت

    ساز و برگ خانه برگشتن نداشت

    رفت سوی آسیا هنگام شام

    گندمش بخشید دهقان یک دو جام

    زد گره در دامن آن گندم، فقیر

    شد روان و گفت کای حی قدیر

    گر تو پیش آری بفضل خویش دست

    برگشائی هر گره کایام بست

    چون کنم، یارب، در این فصل شتا

    من علیل و کودکانم ناشتا

    میخرید این گندم ار یک جای کس

    هم عسل زان میخریدم، هم عدس

    آن عدس، در شوربا میریختم

    وان عسل، با آب می‌آمیختم

    درد اگر باشد یکی، دارو یکی است

    جان فدای آنکه درد او یکی است

    بس گره بگشوده‌ای، از هر قبیل

    این گره را نیز بگشا، ای جلیل

    این دعا میکرد و می‌پیمود راه

    ناگه افتادش به پیش پا، نگاه

    دید گفتارش فساد انگیخته

    وان گره بگشوده، گندم ریخته

    بانگ بر زد، کای خدای دادگر

    چون تو دانائی، نمیداند مگر

    سالها نرد خدائی باختی

    این گره را زان گره نشناختی

    این چه کار است، ای خدای شهر و ده

    فرقها بود این گره را زان گره

    چون نمی‌بیند، چو تو بیننده‌ای

    کاین گره را برگشاید، بنده‌ای

    تا که بر دست تو دادم کار را

    ناشتا بگذاشتی بیمار را

    هر چه در غربال دیدی، بیختی

    هم عسل، هم شوربا را ریختی

    من ترا کی گفتم، ای یار عزیز

    کاین گره بگشای و گندم را بریز

    ابلهی کردم که گفتم، ای خدای

    گر توانی این گره را برگشای

    آن گره را چون نیارستی گشود

    این گره بگشودنت، دیگر چه بود

    من خداوندی ندیدم زین نمط

    یک گره بگشودی و آنهم غلط

    الغرض، برگشت مسکین دردناک

    تا مگر برچیند آن گندم ز خاک

    چون برای جستجو خم کرد سر

    دید افتاده یکی همیان زر

    سجده کرد و گفت کای رب ودود

    من چه دانستم ترا حکمت چه بود

    هر بلائی کز تو آید، رحمتی است

    هر که را فقری دهی، آن دولتی است

    تو بسی زاندیشه برتر بوده‌ای

    هر چه فرمان است، خود فرموده‌ای

    زان بتاریکی گذاری بنده را

    تا ببیند آن رخ تابنده را

    تیشه، زان بر هر رگ و بندم زنند

    تا که با لطف تو، پیوندم زنند

    گر کسی را از تو دردی شد نصیب

    هم، سرانجامش تو گردیدی طبیب

    هر که مسکین و پریشان تو بود

    خود نمیدانست و مهمان تو بود

    رزق زان معنی ندادندم خسان

    تا ترا دانم پناه بیکسان

    ناتوانی زان دهی بر تندرست

    تا بداند کآنچه دارد زان تست

    زان به درها بردی این درویش را

    تا که بشناسد خدای خویش را

    اندرین پستی، قضایم زان فکند

    تا تو را جویم، تو را خوانم بلند

    من به مردم داشتم روی نیاز

    گرچه روز و شب در حق بود باز

    من بسی دیدم خداوندان مال

    تو کریمی، ای خدای ذوالجلال

    بر در دونان، چو افتادم ز پای

    هم تو دستم را گرفتی، ای خدای

    گندمم را ریختی، تا زر دهی

    رشته‌ام بردی، تا که گوهر دهی

    در تو، پروین، نیست فکر و عقل و هوش

    ورنه دیگ حق نمی‌افتد ز جوش

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: دو شنبه 15 فروردين 1391برچسب:شعری زیبا از پروین اعتصامی,15 فروردین ,پروین اعتصامی,

  • narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    به يک‏ جايي از زندگي که رسيدي مي فهمي:

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا