آشناترین غریبه
ندیده ام و نمی شناسمش
اما دلم کتمان نمی کند
نسیم نفسهایش را
که هر صبح
از راه دور به سویم می وزد
تا رخوت تنم را
كنار زند
و روحم را
از ذوق بترکاند
آی آشنا ترین غریبه !
جواب هر نفست ، شعری باد
تقدیم به عشق
تا آن زمان که همراه نفسهایت
به دیدارم بيايي
و مرا در شعرهایم پیداکنی
نشان به آن نشان
که با عشق ، آغاز
و با تو به پایان رسیده ام . . .