یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

دورم از خــاک درِ یـار و ، بـه مـردن نـزدیـک

مــژدهٔ وصــل تــوام ســاخـتـه بـیـتـاب امـشـب

نــیــســت از شـادی دیـدار مـرا خـواب امـشـب

گـریـه بـس کـرده‌ام ای جـغـد نـشین فارغ بال

کـه خـطـر نـیست در این خانه ز سیلاب امشب

دورم از خــاک در ِ یـار و ، بـه مـردن نـزدیـک

چون کنم چارهٔ من چیست در این باب امشب

بـسـکـه در مـجـلس ما رفت سخن ز آتش شوق

نــفــســی گــرم نــشــد دیــدهٔ احـبـاب امـشـب

شـــمــع ســان پــرگــهــر اشــک کــنــاری دارم

وحــشــی از دوری آن گــوهـر سـیـراب امـشـب

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:شعر,ناب,سیراب,امشب,خاک,اتش,شمع,گهر,اشک,مجلس,نفس,جغد,فارغ,بیتاب,وحشی,
  • داستان زن بدكار و سگ

    زنى عیّاش و بدکار که در مجالس لهو و لعب شرکت مى کرد، یک روز در هنگام مسافرتش در بیابان به چاهى مى رسد، هرچه نگاه مى کند سطلى پیدا کند ولى چیزى نمى یابد آخرش به تَهِ چاه مى رود و آب مى خورد و بالا مى آید.

    در این هنگام مشاهده مى کند که سگى تشنه است و دنبال آب مى گردد. دلش به حال او مى سوزد کفش خود را سطل و موى و گیسوان خود را مى بُرد و طناب درست مى کند و به چاه مى اندازد و با زحمت از ته چاه آب بیرون مى آورد و سگ را سیراب مى کند. بعد مى گوید خدایا سگى را به سگى ببخش. می گوید من یک سگ هستم و منو به این سگ ببخش.

    چون به یک سگ ترحم مى کند و او را سیراب می کند خدا هم به او رحم مى کند و او را وسیله آمرزشش قرار مى دهد. بعد زن گریه زیادى کرده و توبه مى کند. این کار خیر سبب توبه و بازگشتش به سوى خدا مى شود و با سعادت از دنیا مى رود.

    ســـــرا پا غــــرق عصیانم خـــدایا

    ز مـن بگــذر پشـیــمانم خــــــدایا

    هـمى دانم که غــفّار الــذّنــوبــى

    ببخشا جــرم و عصــیانم خــــدایـا

    ندانســـتم اگــر کــــردم خطـــایى

    که مــن آن عبد نادانـــم خــــــدایـا

    اگر بخـــشى گناه بنــــده خویـش

    خجل زان لطف و احسانم خــدایـا

    یقـــین دارم کـه ســـتّارالعـــیوبـى

    بپوشان عیب و نقــصانم خــــدایـا

    گنه کارم مـن و بخشـــنده اى تـو

    به درگاه تو گــــــریانم خـــــــــدایـا

    ز مــن بگـــذر بـــحقّ شاه مــردان

    که عــبد شـــاه مـــردانم خــــدایـا

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:زن,شاه,داستان,حکایت,سگ,خدایا,عیاش,بدکار,سیراب,زحمت,طناب,تشنه,داستان زن بدكار و سگ,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    دورم از خــاک درِ یـار و ، بـه مـردن نـزدیـک

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا