یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

گريه.....فراموشي....

هرگز نفهمیدم فراموش کردن درد داشت یا فراموش شدن …
به هر حال دارم فراموش می کنم فراموش شدنم را …
**********
بس کن ساعت ، دیگر خسته شده ام …
آره من کم آورده ام …خودم میدانم که نیست …
اینقدر با صدایت ، نبودنش را به رخم نکش !
**********
مقداری طناب در خانه هست …
می آیی تا با هم طناب بازی کنیم یا که گره اش بزنم بر سقف … ؟
*********
گاهــــــــی دلـــــــم می خواهــــــــد
یــــــک گوشـــــــه بنشینــــــم
پشتـــــــــم را بکنــــــــم به دنیــــــــا
پــــــاهـــــایم را بغــــــل کنـــــــم وبلنــــــدبلنــــــد بگویــــــــم؛
مـــــن دیـــــگر بازی نمیکنــــــم...!
*********
مـی خـنـدم . . .
تـَظـاهـُر بـه شـادی مـیـکـنـم
حـَرف میزنم مثلِ هـمـه . . .
امـّـآ. . .
خیلی وقت است مـُـرده اَم !!!
خیلی وقت است دلم میخواهد روزه یِ سـُـکــوت بـگـیـرم . . .
دلم میخواهد بــِبــارَم. . .
وکسی نپرسد چــِـرا !؟
تــُـو چه میفهمی لـامَـذهـب
این روزها اَدایِ زنــده هـا را در مـیـآورم . . .!!!
***********
خدایا
خدای عزیزم...خواهش می کنم...که به روزگار بگو دیگه منو نشونه نگیره واسه بدشانسی هایی که تو دستشه و میخواد بهم شکلیک کنه...نمیخوام دلتو بشکنم...اما واقعا خسته م...خیلی خسته...
***********
اگر روزی مُردم ، تابوتم را سیاه کنید تا همه بدانند سیاه بخت بودم بر روی سینه ام تکه یخی بگذارید تا به جای معشوقم برایم گریه کند ... چشمانم را باز بگذارید تا همه بدانند چشم انتظار معشوقم بودم ... و آخر اینکه دستانم را ببندید تا همه بدانند خواستم ولی نتوانستم

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 20 آبان 1391برچسب:خدایا,معشوق,سکوت,بدشانس,روزگاروبغل,,
  • فرشته بیکار

    مردی خواب عجیبی دید . او در عالم رویا دید که نزد فرشتگان رفته و به کارهای آنها

    نگاه می کند هنگام ورود ، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند

    و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند ، باز می کنند و آنها را

    داخل جعبه هایی می گذارند.

    مرد از فرشته‌ای پرسید : شما دارید چکار می کنید ؟

    فرشته در حالیکه داشت نامه ی را باز می کرد ، جواب داد : اینجا بخش دریافت است ،

    ما دعاها و تقاضاهای مردم زمین را که توسط فرشتگان به ملکوت می رسد به خداوند

    تحویل می دهیم

    مرد کمی جلوتر رفت . باز دسته بزرگ دیگری از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل

    پاکت می گذارند و آنها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.

    مرد پرسید : شماها چکار می کنید ؟

    یکی از فرشتگان با عجله گفت : اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمات خداوند

    را توسط فرشتگان به بندگان زمین می فرستیم.

    مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته!!

    مرد با تعجب از فرشته پرسید : شما اینجا چکار می کنی و چرا بیکاری ؟

    فرشته جواب داد : اینجا بخش تصدیق جواب است . مردمی که دعاهایشان مستجاب شده

    ، باید جواب تصدیق دعا بفرستند ولی تنها عده بسیار کمی جواب می دهند .

    مرد از فرشته پرسید : مردم چگونه می توانند جواب تصدیق دعاهایشان را بفرستند ؟!

    فرشته پاسخ داد : بسیار ساده است ، فقط کافیست بگویند :خدایا متشکریم

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:فرشته,کاغذ,بیکار,داستان,مرد,جهنم,بهشت,شیطان,خدا,دعا,خدایا,شکر,سوال,
  • با یاد تو

    خدایا بزرگ و توانا تویی

    رحیم و، رئوفی و یکتا تویی

    پر از مهری و بخشش و مغفرت

    که ما قطره هستیم و دریا تویی

    گناهان ، پنهان نباشد زتو

    چو داننده غیب و پیدا تویی

    برای همه بی کسان،ای خدا

    پناه و نگهبان و ماءوا تویی

    دلم گیرد آرام با یاد تو

    دلارام هر پیر و برنا تویی

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:دلارام,غیب,خدا,نگهبان,پنهان,بخشش,مغفرت,رحیم,یکتا,پنهان,قطره,گناهان,خدایا,توانا,
  • ممنونم که نجاتم دادی .......

    الهی من نه آنم که زفیض نگهت چشم بپوشم
    نه تو آنی که گدا را ننوازی
    به نگاهی باز کن در
    که جز این خانه مرا نیست پناهی ..



    از قدیم گفته اند دل به دل راه داره ولی ما در طول روز چقدر به خدا فکر میکنیم که باید انتظار داشته باشیم او نیز به فکر ما باشد،چند بار واقعا برای نعمت های بیکرانش او را شکر میکنیم،شاید بتوان به جرئت گفت اندک کسانی هستند از ما که شکر بجای می آورند ولی باز آنقدر فراموشکار هستیم که دوباره طلب یاری میکنیم،همه تجربه کرده ایم وقتی در مخمصه ای گیر میکنیم و میدانیم احتمالا به دست یک بشری حل میشود به هزار و یک ترفند متوسل میشویم تا شاید به یاری مان بیاید از تماسهای تلفنی گرفته تا شیرینی و ملاقاتهای پرهزینه،چقدر دیگران را راضی نگه می داریم به این امید که شاید روزی حلال مشکلی از مشکلاتمان باشند ولی غافلیم از او که ارحم الراحمین است،او که می بخشد بی آنکه چیزی بخواهد،

    خدایا شکرت و باز خدایا کمکم کن تا بتوانم باورت کنم آنگونه که هستی،نه آنگونه که کسانی که دم از شناخت تو میزنند میگویند




    خدایا.........

    خدایا..........

    خدایا..........







    ممنونم که نجاتم دادی. ممنوم که نفسم را قطع نکردی .ممنون که.............

    دوووووستت دارم نفسم

    مرسی خدای نازم. مرسی

    این پست رو تقدیم میکنم به بهترین و عزیزترین دوستی که در طول عمرم داشتم ...امیدوارم خدای بزرگ همیشه و در همه جا پشت و پناهش باشد...

    javahermarket

    خدایا...

    خدايا فقط تو را مي خواهم.....باور کرده ام که فقط تويي سنگ صبور حرف هايم
    مي ترسم از اينکه بگم دوسش دارم...اون نمي دونه که با دل من چه کرده...نمي دونه که دلي رو اسير خودش کرده
    هنوز در باورم نيست که دل به اون دادم و اون شده همه هستي ام
    روز هاي اول آشنايي را بياد مياورم آمدنش زيبا بود ...آنقدر زيبا حرف مي زد که به راحتي دل به او باختم و او شد اولين عشقم در زندگي
    بارالها گويي تو تمام زيبايي هاي عالم را در چهره و کلام او نهاده بودي
    واين گونه مرا اسير او کردي و دل کندن از او شد برايم محال و داشتنش بزرگترين ارزويم در زندگي
    حالا که عاشقش شدم تو بگو چه کنم که تنهايم نگذارد....خدايا امشب به تو مي گويم چون تو تنها مونس تنهايي هايم هستي..
    چگونه بگويم بدون او مي ميرم....او رفته و در باورم نيست نبودنش...
    خود خوب مي دانم او مرا کودکي فرض کرد که نمي داند عشق چيست و براي عاشقي حرمتي قائل نمي باشد
    مرا به بازي گرفت يا شايد....نمي دانم.....دگر هيچ نمي داني.. اعتراف مي کنم نفسم به بودن او وابسته است
    بعد رفتن او دگر اين نفس را هم نمي خواهم....حال تو بگو چه کنم ؟
    بار خدايا دوست دارم مرا بفهمد حتي براي يه لحظه

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:خدایا,دلتنگی,کودکی,باور,عاشقی,تنها,خدا,چهره,عشق,سنگ صبور,مونس تنهایی,
  • دختر زشت

     


     

    خدایا بشکن این آیینه ها را

     

     
    که من از دیدن آیینه سیرم

     


    مرا روی خوشی از زندگی نیست

     


    ولی از زنده ماندن ناگزیرم
     
    از آن روزی که دانستم سخن چیست

     


    همه گفتند این دختر چه زشت است

     


    کدامین مرد او را می پسندد؟

     


    دریغا دختری بی سرنوشت است

     


    چو در آیینه بینم روی خود را

     


    در آید از درم غم با سپاهی

     


    سیه روزی نصیبم کردی اما

     


    نبخشیدی مرا چشم سیاهی

     

     
    به هر جا پا نهم از شومی بخت

     


    نگاه دلنوازی سوی من نیست

     


    از این دلها که بخشیدی به مردم

     


    یکی در حلقه گیسوی من نیست

     

      
    مرا دل هست اما دلبری نیست

     


    تنم دادی ولی جانم ندادی

     


    به من حال پریشان دادی اما

     


    سر زلف پریشانی ندادی

     

     
    به هر جا ماهرویان رخ نمودند

     


    نبردم توشه ای جز شرمساری

     


    خزیدم گوشه ای سر در گریبان

     


    به درگاه تو نالیدم به زاری

     

     
    چو رخ پوشم ز بزم خوبرویان

     


    همه گویند او مردم گریز است

     


    نمی دانند زین درد گرانبار

     


    فضای سینه من ناله خیز است

     

     
    به هرجا همگنانم حلقه بستند

     


    نگینش دختری ناز آفرین بود

     


    ز شرم روی نا زیبا در آن جمع

     


    سر من لحظه ها بر آستین بود

     


     

     
    چو مادر بیندم در خلوت غم

     


    ز راه مهربانی می نوازد

     


    ولی چشم غم آلودش گواه است

     


    که در اندوه دختر می گدازد

     

        

     


    به بام آفرینش جغد کورم

     


    که در ویرانه هم نا آشنایم

     


    نه آهنگی مرا تا نغمه خوانم

     


    نه روشن دیده ای تا پر گشایم


     

      
    خدایا بشکن این آیینه ها را

     


    که من از دیدن آیینه سیرم

     


    مرا روی خوشی از زندگی نیست

     


    ولی از زنده ماندن ناگزیرم

     

     
    خداوندا خطا گفتم ببخشای

     


    تو بر من سینه ای بی کینه دادی

     


    مرا همراه رویی ناخوشایند

     


    دلی روشن تر از آیینه دادی

     

     
    مرا صورت پرستان خوار دارند

     


    ولی سیرت پرستان می ستایند

     


    به بزم پاک جانان چون نهم پای

     


    در دل را به رویم می گشایند

     


    میان سیرت و صورت خدایا

     


    دل زیبا به از رخسار زیباست

     


    به پاس سیرت زیبا کریما


    دلم بر زشتی صورت شکیباست

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:دختر,زشت,خدایا,دلتنگی,عاشقانه,نغمه,سینه,کینه,زشتی,شکیبا,
  • داستان زن بدكار و سگ

    زنى عیّاش و بدکار که در مجالس لهو و لعب شرکت مى کرد، یک روز در هنگام مسافرتش در بیابان به چاهى مى رسد، هرچه نگاه مى کند سطلى پیدا کند ولى چیزى نمى یابد آخرش به تَهِ چاه مى رود و آب مى خورد و بالا مى آید.

    در این هنگام مشاهده مى کند که سگى تشنه است و دنبال آب مى گردد. دلش به حال او مى سوزد کفش خود را سطل و موى و گیسوان خود را مى بُرد و طناب درست مى کند و به چاه مى اندازد و با زحمت از ته چاه آب بیرون مى آورد و سگ را سیراب مى کند. بعد مى گوید خدایا سگى را به سگى ببخش. می گوید من یک سگ هستم و منو به این سگ ببخش.

    چون به یک سگ ترحم مى کند و او را سیراب می کند خدا هم به او رحم مى کند و او را وسیله آمرزشش قرار مى دهد. بعد زن گریه زیادى کرده و توبه مى کند. این کار خیر سبب توبه و بازگشتش به سوى خدا مى شود و با سعادت از دنیا مى رود.

    ســـــرا پا غــــرق عصیانم خـــدایا

    ز مـن بگــذر پشـیــمانم خــــــدایا

    هـمى دانم که غــفّار الــذّنــوبــى

    ببخشا جــرم و عصــیانم خــــدایـا

    ندانســـتم اگــر کــــردم خطـــایى

    که مــن آن عبد نادانـــم خــــــدایـا

    اگر بخـــشى گناه بنــــده خویـش

    خجل زان لطف و احسانم خــدایـا

    یقـــین دارم کـه ســـتّارالعـــیوبـى

    بپوشان عیب و نقــصانم خــــدایـا

    گنه کارم مـن و بخشـــنده اى تـو

    به درگاه تو گــــــریانم خـــــــــدایـا

    ز مــن بگـــذر بـــحقّ شاه مــردان

    که عــبد شـــاه مـــردانم خــــدایـا

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:زن,شاه,داستان,حکایت,سگ,خدایا,عیاش,بدکار,سیراب,زحمت,طناب,تشنه,داستان زن بدكار و سگ,
  • می خواستم زندگی کنم ، راهم رابستند

    ستایش کردم ، گفتند خرافات است

    عاشق شدم ، گفتند دروغ است
    گریستم ، گفتند بهانه است
    خندیدم ، گفتند دیوانه است
    دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم !
    .

    زنده بودن را به بیداری بگذرانیم که سالها به اجبار خواهیم خفت   

    ..
    .

    در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می کنند و بر حسینی می گریند که آزادانه زیست و آزادانه مرد.

    .

    .

    انسان مجبور نیست حقایق را بگوید ولی مجبور است چیزی را که می گوید
    حقیقت داشته باشد


    .

    .

    "خدایا چگونه زندگی کردن را به من بیاموز چگونه مردن را خود خواهم آموخت
    .

    .

    "تهمت و دروغ"را دشمن سفارش میدهد و منافق میسازد و عوام فریب پخش میکند
    و عامی آن را میپذیرد.

    .

      خدایا شهرت منی را که میخواهم باشم قربانی منی را که: میخواهند باشم نکن . 


    .

    زمانی مصاحبه گری از معلم صداقت و صمیمیت دکتر علی شریعتی پرسید :

    به نظر شما چه لباسی را به زن امروز بپوشانیم ؟
    دکتر علی شریعتی در جواب گفتند : نمیخواهد لباسی بدوزید و بر تن زن امروز نمائید .
    فکر زن را اصلاح کنید او خود تصمیم میگیرد که چه لباسی برازنده اوست"

    .


    انسان به اندازه ای که به مرحله انسان بودن نزدیک می شود ،احساس تنهایی بیشتری می کند.


    .

    انسان عبارت است از یک تردید. یک نوسان دائمی. هر کسی یک سراسیمگی بلاتکلیف است.



    .

    خداوندا من با تمام کوچکی ام, یک چیز از تو بیشتر دارم و آن هم خدایی است

     که من دارم و تو نداری.

    .

    هر کس بد ما به خلق گوید                  
    ما چهره به دل نمی خراشیم
    ما خوبی او به خلق گوییـم
     تا هر دو دروغ گفته باشیـم !



    .

    خدایا هر که را عقل دادی ، چه ندادی؟ و هر که را عقل ندادی ، چه دادی؟؟؟.

    .


    با شیطان هم داستان شدم, تا در برابر هیچ آدمی, سر تسلیم فرود نیاورم.


    ..

    هرگز از کسی که همیشه با من موافق بود ، چیزی یاد نگرفتم . . .


    .
    .

    مادرم میگفت عاشقی یک شب است و پشیمانی هزار شب؛
     هزار شب است پشیمانم که چرا یک شب عاشقی نکرده ام


    ..

    گاه گاهی به یادت غزلی می خوانم
    تا نگویی که دلم غافل از آن عهد و وفاست
    خوب رویان همه گر بادل من خوب شوند
    خوبِ من، با همه خوبان, حساب توجداست!


    .

    یه مرداب برای بدست آوردن یه نیلوفر سالها میخوابه تا آرامش نیلوفر به هم نخوره پس اگرکسی رو دوست داری برای داشتنش حتی شده سالها صبر کن


      بزرگترین اقیانوس آرام است
    آرام باش تا بزرگترین باشی


    .

    سخنان زیبای دکتر شریعتی دکتر شریعتی جملات دکتر شریعتی جملات زیبا از دکتر شریعتی
    سخنان دکتر شریعتی سخنان ناب دکتر شریعتی نابترین سخنان دکتر شریعتی دکتر شریعتی سخنان ناب پندهای دکتر شریعتی بهترین سخنان دکتر شریعتی سخنان زیبا از دکتر شریعتی ارشیو سخنان اموزنده


     

    javahermarket

    داستان کوتاه : خدا و کودک

    کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید:
    می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید، اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟
    خداوند پاسخ داد: در میان تعداد بسیاری از فرشتگان،من یکی را برای تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرد
    اما کودک هنوزاطمینان نداشت که می خواهد برود یا نه،گفت : اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی هستند.
    خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود
    کودک ادامه داد: من چگونه می توانم بفهمم مردم چه میگویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟...
    خداوند او را نوازش کرد و گفت: فرشتهّ تو، زیباترین و شیرینترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.
    کودک با ناراحتی گفت: وقتی می خواهم با شما صحبت کنم ،چه کنم؟
    اما خدا برای این سوال هم پاسخی داشت: فرشته ات دست هایت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می دهد که چگونه دعا کنی.
    کودک سرش را برگرداند و پرسید: شنیده ام که در زمین انسان های بدی هم زندگی می کنند،چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟
    فرشته ات از تو مواظبت خواهد کرد ،حتی اگر به قیمت جانش تمام شود .
    کودک با نگرانی ادامه داد: اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود.
    خداوند لبخند زد و گفت: فرشته ات همیشه دربارهّ من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت،گر چه من همیشه در کنار تو خواهم بود
    در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می شد.
    کودک فهمید که به زودی باید سفرش را آغاز کند.
    او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید:
    خدایا !اگر من باید همین حالا بروم پس لطفآ نام فرشته ام را به من بگویید..
    خداوند شانهّ او را نوازش کرد و پاسخ داد:
    نام فرشته ات اهمیتی ندارد، می توانی او را ...
    *** مـادر***
    صدا کنی

    javahermarket

    گذشت افسانه اين عمر كوتاه

    گذشت افسانه اين عمر كوتاه

    نشد كس از دل تنگ من آگاه

    تو را همراه مِدانستم افسوس

    تو هم بودي رفيق نيمه راه

    تا ديار نيستي راهي نمانده

    در سراي سينه جز آهي نمانده

    حاصلي از عمر كوتاهي نمانده

    به درياي طوفاني زندگاني

    شكسته چرا زورق مهرباني

    در اين شهر سر تا به دامن خموشي

    بيا مردم از دوري مهرباني

    كاش در جانم شراب عشق باد ؛ خانه جانم خراب عشق باد
    هركجا عشق آيد و ساكن شود ؛ هرچه ناممكن بود ممكن شود
    *****
    عشق يعني دل تپيدن بهر دوست ؛ عشق يعني جان من قربان اوست
    عشق يعني خواندن از چشمان او ؛ حرفهاي دل بدون گفتگو
    عشق يعني عاشق بي زحمتي ؛ عشق يعني بوسه بي شهوتي
    عشق ، يار مهربان زندگي ؛ بادبان و نردبان زندگي
    عشق يعني دشت گلكاري شده ؛ در كويري چشمه اي جاري شده
    يك شقايق در ميان دشت خار ؛ باور امكان با يك گل بهار
    *****

     

    خدايا فراموشيم ده

    لب بسته خاموشيم ده

    چه حاصل ز هشياري دل

    تو مستي تو مدهوشيم ده

     

    javahermarket

    صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    گريه.....فراموشي....

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا