یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

کسی صدای مرا می شنود؟!

دلتنگم دلتنگ...


کسی صدای مرا می شنود؟!


او گفت بر نخواهد گشت..


پس من این همه زمان..


چرا رفت و برگشت آونگ ساعت را شمردم؟


پیر شدم از شوق انتظارش.. در جوانی..


این بی انصافی است..!


برای این همه عشق...


برای این همه صبر..


آه دنیا پاسخت چیست برای این همه درد...؟؟!

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: جمعه 5 آبان 1391برچسب:دلتنگ,عشق,شور,بی انصاف,پاسخ,ساعت,دلنوشته,شوق,انتظار,جوانی,فروشگاه,اینترنتی,
  • انگار همیشه پاسخم سکوت میشود

    چه فرقی میکند

    هر چقدر هم که من منتظرت باشم

    هرچقدر هم که بی تابی لحظه ها را

    با گریه و سکوت و این ساز فراموش شده پرکنم

    هرچقدر هم

    که خیال آمدن ات را

    با فال حافظ و غزل خوانی مهتاب

    روبرو کنم

    باز هم

    این چشمها می ماند این تاریکی شبها

    این درد و این همه اه کشیدنها

    انتهای راه حتی اگر طلوع هم باشد

    حسی می ماند به اینکه

    تومی آیی

    اما نه انگونه که باید می آمدی

    که انگار همیشه سهم من فراموش میشود

    که انگار همیشه پاسخم سکوت میشود

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:انتها,خیال,خیابون,طلوع,حافظ,غزل,انگار,سهم,پاسخ,فراموش,سکوت,تاریک,سهم,فراموش,,
  • داستان کوتاه : خدا و کودک

    کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید:
    می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید، اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟
    خداوند پاسخ داد: در میان تعداد بسیاری از فرشتگان،من یکی را برای تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرد
    اما کودک هنوزاطمینان نداشت که می خواهد برود یا نه،گفت : اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی هستند.
    خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود
    کودک ادامه داد: من چگونه می توانم بفهمم مردم چه میگویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟...
    خداوند او را نوازش کرد و گفت: فرشتهّ تو، زیباترین و شیرینترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.
    کودک با ناراحتی گفت: وقتی می خواهم با شما صحبت کنم ،چه کنم؟
    اما خدا برای این سوال هم پاسخی داشت: فرشته ات دست هایت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می دهد که چگونه دعا کنی.
    کودک سرش را برگرداند و پرسید: شنیده ام که در زمین انسان های بدی هم زندگی می کنند،چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟
    فرشته ات از تو مواظبت خواهد کرد ،حتی اگر به قیمت جانش تمام شود .
    کودک با نگرانی ادامه داد: اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود.
    خداوند لبخند زد و گفت: فرشته ات همیشه دربارهّ من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت،گر چه من همیشه در کنار تو خواهم بود
    در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می شد.
    کودک فهمید که به زودی باید سفرش را آغاز کند.
    او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید:
    خدایا !اگر من باید همین حالا بروم پس لطفآ نام فرشته ام را به من بگویید..
    خداوند شانهّ او را نوازش کرد و پاسخ داد:
    نام فرشته ات اهمیتی ندارد، می توانی او را ...
    *** مـادر***
    صدا کنی

    javahermarket

    صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    کسی صدای مرا می شنود؟!

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا