یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

سنگ پشت...

پشتش سنگين بود و جاده‌هاي دنيا طولاني. مي دانست كه هميشه جز اندكي از بسيار را نخواهد رفت. آهسته آهسته مي ‌خزيد، دشوار و كُند؛ و دورها هميشه دور بودند. سنگ پشت تقديرش را دوست نمي ‌داشت و آن را چون اجباري بر دوش مي كشيد. پرنده اي در آسمان پر زد، سبك بال... ؛ سنگ پشت رو به خدا كرد و گفت: اين عدل نيست، اين عدالت نيست.
كاش پُشتم را اين همه سنگين نمي كردي. من هيچ گاه نمي رسم. هيچ گاه. و در لاك‌ سنگي خود خزيد، به نيت نااميدي. خدا سنگ پشت‌ را از روي زمين بلند كرد. زمين را نشانش داد. كُره‌اي كوچك بود.
و گفت : نگاه كن، ابتدا و انتها ندارد... هيچ كس نمي رسد. چرا؟
چون رسيدني در كار نيست. فقط رفتن است. حتي اگر اندكي. و هر بار كه مي‌روي، رسيده‌اي. و باور كن آنچه بر دوش توست، تنها لاكي سنگي نيست، تو پاره اي از هستي را بر دوش مي كشي؛ پاره اي از مرا. خدا سنگ پشت را بر زمين گذاشت. ديگر نه بارش سنگين بود و نه راه ها چندان دور. سنگ پشت به راه افتاد و گفت: رفتن، حتي اگر اندكي؛ و پاره اي از «او» را با عشق بر دوش كشيد

آسمان فرصت پرواز بلندی است



قصه این است چه اندازه کبوتر باشی

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:قصه,کبوتر,سنگ,فرصت,طولانی,عدل,کره,کوچک,پرنده,اسمان,ابتدا,انتها,
  • من می مانمـ و قصه ی تو

    غروب که می شود

    دست از سرِ ثانیه ها برمی دارمـ و تنها به تو فکر می کنمـ . .

    پلک هایمـ کنارِ نفسهایتــ سنگینی می کند و خدا برایمـ از تو می گوید . .

    وقتی قصه اش به نقطه می رسد

    تو آخر قصه نشسته ای رویِ دستانِ خدا

    و نگاهتــ مبهوت نگاهِ بی کلامـ من است . .

    خدا در انتهایِ وجودمـ آرامـ به من می رسد

    و تو را روی دیواره ی بلند قـلبمـ تنها می گذارد . .

    من می مانمـ و قصه ای

    که روی قلبمـ

    قدر دستانِ خدا سنگینی می کند . . .

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:خدا,سنگین,خدا,تنها,انتها,دیوار,قلب,غروب,
  • انگار همیشه پاسخم سکوت میشود

    چه فرقی میکند

    هر چقدر هم که من منتظرت باشم

    هرچقدر هم که بی تابی لحظه ها را

    با گریه و سکوت و این ساز فراموش شده پرکنم

    هرچقدر هم

    که خیال آمدن ات را

    با فال حافظ و غزل خوانی مهتاب

    روبرو کنم

    باز هم

    این چشمها می ماند این تاریکی شبها

    این درد و این همه اه کشیدنها

    انتهای راه حتی اگر طلوع هم باشد

    حسی می ماند به اینکه

    تومی آیی

    اما نه انگونه که باید می آمدی

    که انگار همیشه سهم من فراموش میشود

    که انگار همیشه پاسخم سکوت میشود

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:انتها,خیال,خیابون,طلوع,حافظ,غزل,انگار,سهم,پاسخ,فراموش,سکوت,تاریک,سهم,فراموش,,
  • برای تو...

    تمام زندگیم را

    تمام این نگرانی های بی منطق را

    تمام این بارش بی موقع دلتنگی را

    تمام این خستگی نا ملایمات تمام نشده را

    تمام تمام تمامها را

    گذاشته ام

    تا انتهای هر کوچه بن بست

    دری به سوی نور بگشایم..

    اگر به بن بست رسیدی

    مرا صدا کن

    من همچنان برای تو نفس میکشم

    برای تو..

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:بن بست,دلنوشته,انتها,کوچه,نگران,منطق,دلتنگی,ملایمات,نفس,
  • تمام شيشه ها را چيديم پشت پنجره

    تمام شيشه ها را چيديم پشت پنجره
    در سرما ي صبح پاييزي امروز
    مادر ترشي هايش را گذاشت
    و من خنده هايم را
    روز خوبيست
    آرامم
    صداي باران
    صداي صبح
    مهر تو
    گرمي عطر مادر
    و نوشته هاي من
    بايد بروم
    دلم تنگ خانه ميشود
    زود
    اما بايد بروم
    همينگونه در رفت و آمدي مداومم
    تو مايوس مباش
    بگذارد بر روال خود بگذرد كارها
    در انتها ي روز وقتي خسته باز گشتي
    وقتي دلت گرفت
    و دلتنگيم را داشتي
    وقتي آغوشي خواستي و اندك تسلايي براي گرم شدن
    بياو به نوشته هايم سربزن
    اين دل نوشته ها
    براي توست
    براي تمام دلهايي كه ميخوانند و ميدانند
    فصل عاشقي
    فصل غريبيست
    بيا و واژه هايم را بچين
    بنگر كه تا چه حد" دوستت ميدارم"
    روزگار اينجا هم تعريفي ندارد
    تا دلت بخواهد تنهاييست
    اما باز هم شكر...
    دل تنگي كه تمامي ندارد
    قصه دل
    نوشته بر اضطراب هر لحظه بغض هاييست
    كه تمايلي به شكستن دارند
    باران امروز را دوست دارم...
    و با " تو بودن را بيشتر "

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:نوشته,فصل,اندک,تسلا,انتها,دلتنگی,اظطراب,شکر,اغوش,مادر,خنده,
  • ذکر عشق

    برای چشمان مهربانت می نویسم، محبت و عشق را در چشمان تو آغاز کردم
    چشمانم را در نگاه مهربانت غرق می کنم و لبانم ذکر عشق را می سراید
    الفبای عشق من با تو آغاز شد و بر لوح قلبم واژه ی دوستت دارم حک گردید
    تنها برای قلب پر مهر تو می نویسم
    که اولین مهر دوست داشتن بی انتهای زندگی ام هستی
    می خواهم اینبار برای تو بنویسم، فارغ از دلتنگیها و تنهاییها
    با کلماتی مملو از عشق و احساس می خواهم برایت بگویم
    که همسفر جاده ی بی انتهای تنهایی تو خواهم بود
    به چشمانم نگاه کن و شوق همسفر بودن را
    با کوله باری از دوست داشتن و امید را در آن دریاب
    ای مهربانترین مهربانان، با تو هستم، با تو که مرا آغاز کردی
    مرا از پرتگاه، از تاریکی، از مرگ، از ناامیدی
    به سوی نور دعوت کردی، دوستت دارم

    javahermarket



     


    به حُکم چشمهایت می نویسم نامه ای دیگر


                           دلم را درمیان نامه می پیچم پریشان تر


                           پس ازنام قشنگت، می نویسم سطر اول را   


                             قفس، آتش، پرنده، یک گلو آوازو خاکستر


                          میان برگ ماه، درانتهای نامه می پیچم 


                                   برای دستهایت چوری و یک حلقه انگشتر


                         دلم را درمیان نامه ام  پچیده می یابی  


                           کنار نامه های دیگرت ، هرروز پشت در


                         درآن خلوت که از ابرخیالت ماه می تابد


                         تورا با سطرسطر نامه هایم میکشم دربر


                        میان برگ ماه پیچیده  تقدیم تو میدارم 


                        دوگلدان،شمعدانی، قالی و یک دسته نیلوفر


                                         ولی حس می کنم یک روز درغُربت دل عاشق  


                       دورازچشم تو می میرد کنار نامه ای  آخر

    چشم.

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:چشم,نامه,اخر,گلدان,شمعدانی,نیلوفر,خیال,انتها,قفس,پریشان,رفت,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    سنگ پشت...

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا