یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

فصل بهار

مـژده ای مـرغ چـمـن، فصل بهار آمد باز

مـوسـم مـی‏زدن و بـوس و کـنار آمد باز

وقـت پـژمـردگـی و غـمـزدگـی آخـر شد

روز آویــخــتــن از دامــن یــار آمــد بــاز

مـردگـیـهـا و فـرو ریـخـتـگـیـهـا بـشـدنـد

زندگیها به دو صد نقش و نگار، آمد باز

زردی از روی چمن بار فرابست و برفت

گـلـبـن از پـرتـو خـورشـید به بار آمد باز

ساقی و میکده و مُطرب و دست افشانی

بـه هـوای خَم گـیـسـوی نـگـار آمـد بـاز

گـر گـذشتی به درِ مدرسه، با شیخ بگو:

پـی تـعـلـیـم تـو، آن لـالـه عـذار آمد باز

دکـه زُهـد بـبـنـدیـد در این فصل طَرب

کـه بـه گـوش دلِ مـا نـغـمـه تـار آمد باز

javahermarket

چرا رفتی.چرا؟


چــرا رفــتــی، چــرا؟- مـن بـی قـرارم

بـــه ســـر، ســودای آغــوش تــو دارم

نـگـفـتـی مـاهـتاب امشب چه زیباست؟

نـدیـدی جـانـم از غـم نـاشـکـیباست؟

نــه هـنـگـام گـل و فـصـل بـهـارسـت؟

نــه عــاشـق در بـهـاران بـیـقـرارسـت؟

نــگــفــتــم بــا لــبـان بـسـتـهٔ خـویـش

بــه تــو راز درون خــســتـهٔ خـویـش؟

خـروش از چـشـم مـن نشنید گوشت؟

نــیــاورد از خــروشــم در خـروشـت؟

اگــر جــانــت ز جــانـم آگـهـی داشـت

چــرا بــی تـابـیـم را سـهـل انـگـاشـت؟

کـــنـــار خـــانـــهٔ مــا کــوهــســارســت

ز دیـــدار رقـــیـــبــان بــرکــنــارســت

چــو شــمــع مــهــر خــامـوشـی گـزیـنـد

شــب انــدر وی بــه آرامــی نــشــیــنـد

ز مــــاه و پــــرتـــو ســـیـــمـــیـــنـــهٔ او

حـــریـــری اوفـــتـــد بـــر ســـیــنــهٔ او

نسیمش مستی انگیزست و خوشبوست

پـر از عـطـر شـقـایـق هـای خودروست

بــیــا بــا هــم شــبــی آنــجــا ســرآریــم

دمـــار از جـــان دوری هـــا بـــرآریــم

خــیـالـت گـرچـه عـمـری یـار مـن بـود

امــیــدت گــرچــه در پــنـدار مـن بـود

بـــیــا امــشــب شــرابــی دیــگــرم ده

ز مــیــنــای حــقــیــقــت ســاغــرم ده

دل دیــــوانـــه را دیـــوانـــه تـــر کـــن

مــرا از هــر دو عــالــم بــی خــبــر کـن

بــیــا! دنـیـا دو روزی بـیـشـتـر نـیـسـت

پــی ِ فــرداش فــردای دگــر نــیــســت

بـیـا... امـا نـه، خـوبـان خـود پـرسـتـند

بــه بــنــدِ مــهــر، کــمـتـر پـای بـسـتـنـد

اگــر یــک دم شـرابـی مـی چـشـانـنـد

خــمــارآلــوده عــمــری مــی نــشــانـنـد

دریــن شــهــر آزمــودم مــن بـسـی را

نـــدیـــدم بـــاوفـــا زآنـــان کــســی را

تــو هــم هــر چــنــد مــهـر بـی غـروبـی

بـه بـی مـهـری گـواهـت ایـن کـه خـوبی

گــذشــتــم مــن ز ســودای وصــالــت

مـــرا تـــنــهــا رهــا کــن بــا خــیــالــت

javahermarket

تمام زشتی های دنیا را از قلم بیاندازیم

دلم تو را می خواهد

تا فصل به فصل تنم را بخوانی

و

دلم را

بازیهای چشمم را کشف کنی

و

ترسهایم را تاب بیاوری

که دستت را بگیرم

دنیا را برایت تعریف کنم

از زاویه ای که چشمم شوی و من عصایت

و تمام زشتی های دنیا را از قلم بیاندازیم

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:دلنوشته,زیبا,جالب,کشف,ترس,تعریف,دنیا,قلم,تاب,کشف,فصل,,
  • این شعر را همین حالا بخوان

    این شعر را همین حالا بخوان

    وگرنه بعدها باورت نمی شود

    هنگام سرودنش چگونه دیوانه وار عاشقت بودم

    همین حالا بخوان

    این شعر را که ساختار محکمی ندارد

    و مثل شانه های تو هربار گریه می کنم می لرزد

    هربار گریه می کنم

    و پیراهن هیچ فصلی خیس تر از بهاری نخواهد بود

    که عاشقت شدم

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:دلنوشته,پیراهن,شانه,فصل,عاشق,شعر,باور,دیوانه,ساختار,
  • تمام شيشه ها را چيديم پشت پنجره

    تمام شيشه ها را چيديم پشت پنجره
    در سرما ي صبح پاييزي امروز
    مادر ترشي هايش را گذاشت
    و من خنده هايم را
    روز خوبيست
    آرامم
    صداي باران
    صداي صبح
    مهر تو
    گرمي عطر مادر
    و نوشته هاي من
    بايد بروم
    دلم تنگ خانه ميشود
    زود
    اما بايد بروم
    همينگونه در رفت و آمدي مداومم
    تو مايوس مباش
    بگذارد بر روال خود بگذرد كارها
    در انتها ي روز وقتي خسته باز گشتي
    وقتي دلت گرفت
    و دلتنگيم را داشتي
    وقتي آغوشي خواستي و اندك تسلايي براي گرم شدن
    بياو به نوشته هايم سربزن
    اين دل نوشته ها
    براي توست
    براي تمام دلهايي كه ميخوانند و ميدانند
    فصل عاشقي
    فصل غريبيست
    بيا و واژه هايم را بچين
    بنگر كه تا چه حد" دوستت ميدارم"
    روزگار اينجا هم تعريفي ندارد
    تا دلت بخواهد تنهاييست
    اما باز هم شكر...
    دل تنگي كه تمامي ندارد
    قصه دل
    نوشته بر اضطراب هر لحظه بغض هاييست
    كه تمايلي به شكستن دارند
    باران امروز را دوست دارم...
    و با " تو بودن را بيشتر "

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:نوشته,فصل,اندک,تسلا,انتها,دلتنگی,اظطراب,شکر,اغوش,مادر,خنده,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    فصل بهار

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا