یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

چرا رفتی.چرا؟


چــرا رفــتــی، چــرا؟- مـن بـی قـرارم

بـــه ســـر، ســودای آغــوش تــو دارم

نـگـفـتـی مـاهـتاب امشب چه زیباست؟

نـدیـدی جـانـم از غـم نـاشـکـیباست؟

نــه هـنـگـام گـل و فـصـل بـهـارسـت؟

نــه عــاشـق در بـهـاران بـیـقـرارسـت؟

نــگــفــتــم بــا لــبـان بـسـتـهٔ خـویـش

بــه تــو راز درون خــســتـهٔ خـویـش؟

خـروش از چـشـم مـن نشنید گوشت؟

نــیــاورد از خــروشــم در خـروشـت؟

اگــر جــانــت ز جــانـم آگـهـی داشـت

چــرا بــی تـابـیـم را سـهـل انـگـاشـت؟

کـــنـــار خـــانـــهٔ مــا کــوهــســارســت

ز دیـــدار رقـــیـــبــان بــرکــنــارســت

چــو شــمــع مــهــر خــامـوشـی گـزیـنـد

شــب انــدر وی بــه آرامــی نــشــیــنـد

ز مــــاه و پــــرتـــو ســـیـــمـــیـــنـــهٔ او

حـــریـــری اوفـــتـــد بـــر ســـیــنــهٔ او

نسیمش مستی انگیزست و خوشبوست

پـر از عـطـر شـقـایـق هـای خودروست

بــیــا بــا هــم شــبــی آنــجــا ســرآریــم

دمـــار از جـــان دوری هـــا بـــرآریــم

خــیـالـت گـرچـه عـمـری یـار مـن بـود

امــیــدت گــرچــه در پــنـدار مـن بـود

بـــیــا امــشــب شــرابــی دیــگــرم ده

ز مــیــنــای حــقــیــقــت ســاغــرم ده

دل دیــــوانـــه را دیـــوانـــه تـــر کـــن

مــرا از هــر دو عــالــم بــی خــبــر کـن

بــیــا! دنـیـا دو روزی بـیـشـتـر نـیـسـت

پــی ِ فــرداش فــردای دگــر نــیــســت

بـیـا... امـا نـه، خـوبـان خـود پـرسـتـند

بــه بــنــدِ مــهــر، کــمـتـر پـای بـسـتـنـد

اگــر یــک دم شـرابـی مـی چـشـانـنـد

خــمــارآلــوده عــمــری مــی نــشــانـنـد

دریــن شــهــر آزمــودم مــن بـسـی را

نـــدیـــدم بـــاوفـــا زآنـــان کــســی را

تــو هــم هــر چــنــد مــهـر بـی غـروبـی

بـه بـی مـهـری گـواهـت ایـن کـه خـوبی

گــذشــتــم مــن ز ســودای وصــالــت

مـــرا تـــنــهــا رهــا کــن بــا خــیــالــت

javahermarket

بـــه امــیــدی که ...

دل دیــوانــه کــه خــود را بـه سـر زلـف تـو بـسـتـسـت

کــس بــر او دسـت نـیـابـد کـه سـر زلـف تـو بـسـتـسـت

چــکـنـد طـالـب چـشـمـت کـه ز جـان دسـت نـشـویـد

بـوی خـون آیـد از آن مـسـت‌ کـه شمشیر به دست است

بـــه امــیــدی کــه شــبــی ســرزده مــهــمــان مــن آیــی

چشم در راه و سخن بر لب و جان بر کف دست است

مــن و وصــل تــو خــیــالــیـسـت کـه صـورت نـپـذیـرد

کــه تــرا پــایــه بــلــنــدســت و مــرا طــالـع پـسـتـسـت

گــفــتــم از دســت تــو روزی بــنــهــم سـر بـه بـیـابـان

دســت در زلــف زد و گــفــت‌ کــیـت پـای بـبـسـتـسـت

حـــاش لـــلــه کــه رهــایــی دلــم از زلــف تــو بــیــنــد

کــه دلــم مــاهــی بـسـمـل بـود و زلـف تـو شـسـتـسـت

گـــرد آن دانــهٔ خــال تــو ســیــه مــوی تــو دامــســت

دل شــنــاسـد کـه تـنـی هـرگـز ازیـن دام نـجـسـتـسـت

دل قـــاآنـــی ازیـــنـــســان کــه بــه زلــف تــو گــریــزد

چون بــرآشــفــتــه یــکـی رومـی هـنـدوی پـرسـتـسـت

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:شعر,دلنوشته,زیبا,جالب,سینه,زلف,جان,لب,امید,مهمان,سخن,چشم,اشفته,هندو,بسمل,گریز,
  • عشق یعنی ??

    عشق یعنی راه رفتن زیر باران

    عشق یعنی من می روم تو بمان

    عشق یعنی آن روز وصال

    عشق یعنی پای معشوق سوختن

    عشق یعنی چشم را به در دوختن

    عشق یعنی جان می دهم در راه تو

    عشق یعنی دستانه من دستانه تو

    عشق یعنی مریمم دوستت دارم تورو

    عشق یعنی اسم تو واسم میاره تب

    عشق یعنی انقباظو انبصاط

    عشق یعنی درده من درده کتاب

    عشق یعنی زندگیم وصله به توست

    عشق یعنی قلب من در دست توست

    عشق یعنی عشقه من زیبای من

    عشق یعنی عزیزم دوستت دارم

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:عشق,عاشق,دلنوشته,تاهایی,یعنی,عزیزم,دوستت,زندگی,انظباط,قلب,مریم,باران,جان,
  • در دلم بنشسته‌ای بیرون میا

    در دلم بنشسته‌ای بیرون میا
    در دلم بنشسته‌ای بیرون میا نی برون آی از دلم در خون میا
    چون ز دل بیرون نمی‌آیی دمی هر زمان در دیده دیگرگون میا
    چون کست یک ذره هرگز پی نبرد تو به یک یک ذره بوقلمون میا
    غصه‌ای باشد که چون تو گوهری آید از دریا برون بیرون میا
    سرنگون غواص خود پیش آیدت تو ز فقر بحر در هامون میا
    گر پدید آیی دو عالم گم شود بیش از این ای لولو مکنون میا
    نی برون آی و دو عالم محو کن گو برون از تو کسی اکنون، میا
    چون تو پیدا می‌شوی گم می‌شوم لطف کن وز وسع من افزون میا
    چون به یک مویت ندارم دست رس دست بر نه برتر از گردون میا
    چون ز هشیاری به جان آمد دلم بی‌شرابی پیش این مجنون میا
    بدره‌ی موزون شعرت ای فرید بسته‌ی این بدره‌ی موزون میا

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:شعر,مجنون,وسع,گردون,شراب,غواص,جان,هرگز,فقر,لطف,برتر,مغرور,موزون,
  • سخنی چند در عشق

    مراکز عشق به ناید شعاری
    مبادا تا زیم جز عشق کاری
    فلک جز عشق محرابی ندارد
    جهان بی‌خاک عشق آبی ندارد
    غلام عشق شو کاندیشه این است
    همه صاحب دلان را پیشه این است
    جهان عشقست و دیگر زرق سازی
    همه بازیست الا عشقبازی
    اگر بی‌عشق بودی جان عالم
    که بودی زنده در دوران عالم
    کسی کز عشق خالی شد فسردست
    کرش صد جان بود بی‌عشق مردست
    اگر خود عشق هیچ افسون نداند
    نه از سودای خویشت وارهاند
    مشو چون خر بخورد و خواب خرسند
    اگر خود گربه باشد دل در و بند
    به عشق گربه گر خود چیرباشی
    از آن بهتر که با خود شیرباشی
    نروید تخم کس بی‌دانه عشق
    کس ایمن نیست جز در خانه عشق
    ز سوز عشق بهتر در جهان چیست
    که بی او گل نخندید ابر نگریست
    شنیدم عاشقی را بود مستی
    و از آنجا خاست اول بت‌پرستی
    همان گبران که بر آتش نشستند
    ز عشق آفتاب آتش پرستند
    مبین در دل که او سلطان جانست
    قدم در عشق نه کو جان جانست
    هم از قبله سخن گوید هم از لات
    همش کعبه خزینه هم خرابات
    اگر عشق اوفتد در سینه سنگ
    به معشوقی زند در گوهری چنگ
    که مغناطیس اگر عاشق نبودی
    بدان شوق آهنی را چون ربودی
    و گر عشقی نبودی بر گذرگاه
    نبودی کهربا جوینده کاه
    بسی سنگ و بسی گوهر بجایند
    نه آهن را نه که را می‌ربایند
    هران جوهر که هستند از عدد بیش
    همه دارند میل مرکز خویش

    javahermarket

    دردانه صفا

    گاهی گر از ملال محبت بخوانمت

    دوری چنان مکن که به شیون برانمت

    چون آه من به راه کدورت مرو که اشک

    پیک شفاعتی است که از پی دوانمت

    تو گوهر سرشکی و دردانه صفا

    مژگان فشانمت که به دامن نشانمت

    سرو بلند من که به دادم نمی رسی

    دستم اگر رسد به خدا می رسانمت

    پیوند جان جدا شدنی نیست ماه من

    تن نیستی که جان دهم و وارهانمت

    ماتم سرای عشق به آتش چه می کشی

    فردا به خاک سوختگان می کشانمت

    تو ترک آبخورد محبت نمی کنی

    اینقدر بی حقوق هم ای دل ندانمت

    ای غنچه گلی که لب از خنده بسته ای

    بازآ که چون صبا به دمی بشکفانمت

    یک شب به رغم صبح به زندان من بتاب

    تا من به رغم شمع سر و جان فشانمت

    چوپان دشت عشقم و نای غزل به لب

    دارم غزال چشم سیه می چرانمت

    لبخند کن معاوضه با جان شهریار

    تا من به شوق این دهم و آن ستانمت

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: دو شنبه 17 مهر 1391برچسب:شوق,عشقم,ناز,جان,شمع,غزل,شهریار,لبخند,شوق,خنده,خاک,صفا,شیون,خدا,داد,ترک,شعر,دردانه صفا,
  • بدون عنوان

    کی به ساحل آرامشم می رسانی!
    آن هنگام
    که مرغان ماهیخوار
    تنها آرزویشان
    دیدن ماهی افتاده بر آبی ست!
    من...
    آرزویم
    رسیدن به ساحل و جان سپردن هایم روی شن های خواهش دستان توست!!
    آنگاه...
    تو میتوانی
    جسم بی جانم را به بیکرانی دریا بسپاری
    شاید
    مرغان ماهیخوار به آرزویشان رسیدند...!!

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:ارزو,مرغ,ساحل,جان,ارامش,بیکران,رسیدت,سپردن,
  • فریاد

    فریاد من


    ۱ دیدگاه

    من سکوت خویش را گم کرده ام

    لاجرم در این هیاهو گم شدم

    من ، که خود افسانه می پرداختم

    عاقبت افسانه ی مردم شدم

    ای سکوت ، ای مادر فریادها

    ساز جانم از تو پر آوازه بود

    تا در آغوش تو ، راهی داشتم

    چون شراب کهنه ، شعرم تازه بود

    در پناهت برگ و بار من شکفت

    تو مرا بردی به شهر یادها

    من ندیدم خوشتر از جادوی تو

    ای سکوت ، ای مادر فریادها

    گم شدم در این هیاهو ، گم شدم

    تو کجایی تا بگیری داد من؟

    گر سکوت خویش را می داشتم

    زندگی پر بود از فریاد من

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: جمعه 20 مرداد 1391برچسب:فریاد,مدرسه,فروشگاه اینترنتی,مسبی,ایرانمارکت,سکوت,شهر,ساز,جان,اغوش,شعر,پناهومادر,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    چرا رفتی.چرا؟

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا