یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

دلاویزترین شعر جهان

« دوستت دارم » را

من دلاویزترین شعر جهان یافته ام

این گل سرخ من است.

دامنی پر کن از این گل که دهی هدیه به خلق

که بری خانه دشمن

که فشانی بر دوست،



راز خوشیختی هرکس به پراکندن اوست!

در دل مردم عالم – به خدا -

نور خواهد پاشید

روح خواهد بخشید.



تو هم ای خوب من ! این نکته به تکرار بگو

این دلاویزترین شعر جهان را همه وقت

نه به یکبار و به ده بار، که صد بار بگو

« دوستم داری » را از من بسیار بپرس

دوستت دارم را با من بسیار بگو

javahermarket

قاصدك.......

قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟
از کجا، وز که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی، امّا، امّا
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی.
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیّاری - باری،
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس،
برو آنجا که ترا منتظرند.
قاصدک!
در دل من همه کورند و کرند.
دست بردار از این در وطن خویش غریب.
قاصدک تجربه های همه تلخ،
با دلم می گوید
که دروغی تو، دروغ
که فریبی تو، فریب.
قاصدک! هان، ولی ...
راستی آیا رفتی با باد؟
با توام، آی کجا رفتی؟ آی...!
راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمی، جایی؟
در اجاقی- طمع شعله نمی بندم - اندک شرری هست هنوز؟
قاصدک!
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند.

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 20 آبان 1391برچسب:ابر,عالم,خبر,خاکستر,دل,قاصدک,طمع,تلخ,خبر,تجربه,فروشگاه اینترنتی,غریب,
  • اس ام اس



    ای عزیزان به شما هدیه زیـــــــــزدان آمد

    عید فرخنـــــــده ی نورانی قربـــــــــان آمد

    حاجیان سعی شما شد به حقیقت مقبول

    رحمت واسعــــه ی حضــرت ســـبحان آمد . . .

    .

    .

    .

    اس ام اس عید قربان

    بر پیکر عالم وجود جان آمد

    صد شکر که امتحان به پایان آمد

    از لطف خداوند خلیل الرحمن

    یک عید بزرگ به نام قربان آمد . . .

    .

    .

    .

    پیامک عید قربان

    عید قربان زنده دارد یاد قربان‌گشتگان را

    پاسداران و اسیران و به خون آغشتگان را

    خیز و در این عیدقربان سوی قربانگاه رو کن

    معنی بیت و حرم را در شهادت جست‌وجو کن . . .

    .

    .

    .

    متن تبریک عید قربان

    عید قربان عیدی که یاد بود خاطره است

    خاطره یک پدر و قصه یک پسر

    عیدی که یادبود ابراهیم خلیل است

    عیدی که قصه ایثار اسماعیل

    بیائید به یاد بود بابای ابراهیم به قربان گاه برویم

    و الله اکبر را زمزمه کنیم

    .

    .

    .

    متون رسمی عید قربان

    عید قربان با نماز و عبادتش، با ذکر و دعایش، با قربانى و صدقات و احسانش

    بسترى براى جارى ساختن مفهوم عبودیت و بندگى است . . .

    .

    .

    .

    شعر عید قربان

    ز اسماعیل جان تا نگذری مانند ابراهیم

    به کعبه رفتنت تنها نماید شاد شیطان را

    کسی کو روز قربان، غیر خود را می کند قربان

    نفهمیده است هرگز معنی و مفهوم قربان را . . .

    .

    .

    .

    دوبیتی عید قربان

    شوق دیدار قرار از دل ِ بیمار زدست / هی به تن ، حال ِ دل ِ زار نبینی چه نشست

    گفتمش خیز به پا موسم ِ حج ، چون دگران / خانه را سیر تماشا ، دلِ معشوقه پرست

    .

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: جمعه 19 آبان 1391برچسب:اس ام اس,پیامک,جدید,زیبا,عید قربان,سبحان,پیکر,عالم,
  • زن که باشی . . .

    زن که باشی همه ی دیوانگی های عالم را بلدی.
    میتوانی زیر لب ترانه بخوانی و آشپزی کنی...
    میتوانی جلوی آینه موهایت را شانه کنی و حس کنی نگاهش را
    میتوانی ساعتها به امید گره خوردن شالش دور گردنش..ببافی و در هر رج عشق بکاری برای روزهای مبادا که کنارش نیستی...
    زن که باشی باید صبور باشی مدارا کنی و با همه ی بغض ات لبخند بزنی
    زن که باشی...هزار بار هم که بگوید:دوستت دارد!!!
    بازهم خواهی بپرسی:دوستم داری؟؟؟
    و ته دلت همیشه خواهد لرزید...

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:دلنوشته,شعر,زیبا,عاشقانه,عالم,دیوانگی,شانه,حس,لبخند,ترانه,اشپزخانه,
  • چرا رفتی.چرا؟


    چــرا رفــتــی، چــرا؟- مـن بـی قـرارم

    بـــه ســـر، ســودای آغــوش تــو دارم

    نـگـفـتـی مـاهـتاب امشب چه زیباست؟

    نـدیـدی جـانـم از غـم نـاشـکـیباست؟

    نــه هـنـگـام گـل و فـصـل بـهـارسـت؟

    نــه عــاشـق در بـهـاران بـیـقـرارسـت؟

    نــگــفــتــم بــا لــبـان بـسـتـهٔ خـویـش

    بــه تــو راز درون خــســتـهٔ خـویـش؟

    خـروش از چـشـم مـن نشنید گوشت؟

    نــیــاورد از خــروشــم در خـروشـت؟

    اگــر جــانــت ز جــانـم آگـهـی داشـت

    چــرا بــی تـابـیـم را سـهـل انـگـاشـت؟

    کـــنـــار خـــانـــهٔ مــا کــوهــســارســت

    ز دیـــدار رقـــیـــبــان بــرکــنــارســت

    چــو شــمــع مــهــر خــامـوشـی گـزیـنـد

    شــب انــدر وی بــه آرامــی نــشــیــنـد

    ز مــــاه و پــــرتـــو ســـیـــمـــیـــنـــهٔ او

    حـــریـــری اوفـــتـــد بـــر ســـیــنــهٔ او

    نسیمش مستی انگیزست و خوشبوست

    پـر از عـطـر شـقـایـق هـای خودروست

    بــیــا بــا هــم شــبــی آنــجــا ســرآریــم

    دمـــار از جـــان دوری هـــا بـــرآریــم

    خــیـالـت گـرچـه عـمـری یـار مـن بـود

    امــیــدت گــرچــه در پــنـدار مـن بـود

    بـــیــا امــشــب شــرابــی دیــگــرم ده

    ز مــیــنــای حــقــیــقــت ســاغــرم ده

    دل دیــــوانـــه را دیـــوانـــه تـــر کـــن

    مــرا از هــر دو عــالــم بــی خــبــر کـن

    بــیــا! دنـیـا دو روزی بـیـشـتـر نـیـسـت

    پــی ِ فــرداش فــردای دگــر نــیــســت

    بـیـا... امـا نـه، خـوبـان خـود پـرسـتـند

    بــه بــنــدِ مــهــر، کــمـتـر پـای بـسـتـنـد

    اگــر یــک دم شـرابـی مـی چـشـانـنـد

    خــمــارآلــوده عــمــری مــی نــشــانـنـد

    دریــن شــهــر آزمــودم مــن بـسـی را

    نـــدیـــدم بـــاوفـــا زآنـــان کــســی را

    تــو هــم هــر چــنــد مــهـر بـی غـروبـی

    بـه بـی مـهـری گـواهـت ایـن کـه خـوبی

    گــذشــتــم مــن ز ســودای وصــالــت

    مـــرا تـــنــهــا رهــا کــن بــا خــیــالــت

    javahermarket

    می خواهم بمیـــــرم...

    میخواهم بمیرم

    نه اینکه قلبم از کار بایستد

    و تنم سرد شود

    و با خاک یکسان شوم

    میخواهم بمیرم نه اینکه هیچ صدایی به گوشم نرسد

    و هیچ خورشیدی بر من نتابد

    و از دیدن ماه و ستارگان کور باشم

    میخواهم به مرگی کاملاْ غیر عادی بمیرم

    مرگی شبیه بخار شدن آب

    روئیدن دانه

    غروب خورشید

    ابری شدن آسمان

    میخواهم نیست شوم

    تا در دنیایی دیگر ظاهر شوم

    دنیایی که هنوز آنرا ننامیده ام

    دنیایی که مزه آنرا کاملاْ نچشیده ام

    دنیایی شبیه عالم خیال

    که در آن همه چیز عادی باشد

    جز وحشت از نیستی

    جز درماندگی

    جز تنهایی...................

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:دنیا,تنهایی,وحشت,نیستی,عالم,خیال,ظاهر,مزه,عالم,خیال,اشمان,غروب,خورشید,مرگ,باران,شبیه,
  • سخنی چند در عشق

    مراکز عشق به ناید شعاری
    مبادا تا زیم جز عشق کاری
    فلک جز عشق محرابی ندارد
    جهان بی‌خاک عشق آبی ندارد
    غلام عشق شو کاندیشه این است
    همه صاحب دلان را پیشه این است
    جهان عشقست و دیگر زرق سازی
    همه بازیست الا عشقبازی
    اگر بی‌عشق بودی جان عالم
    که بودی زنده در دوران عالم
    کسی کز عشق خالی شد فسردست
    کرش صد جان بود بی‌عشق مردست
    اگر خود عشق هیچ افسون نداند
    نه از سودای خویشت وارهاند
    مشو چون خر بخورد و خواب خرسند
    اگر خود گربه باشد دل در و بند
    به عشق گربه گر خود چیرباشی
    از آن بهتر که با خود شیرباشی
    نروید تخم کس بی‌دانه عشق
    کس ایمن نیست جز در خانه عشق
    ز سوز عشق بهتر در جهان چیست
    که بی او گل نخندید ابر نگریست
    شنیدم عاشقی را بود مستی
    و از آنجا خاست اول بت‌پرستی
    همان گبران که بر آتش نشستند
    ز عشق آفتاب آتش پرستند
    مبین در دل که او سلطان جانست
    قدم در عشق نه کو جان جانست
    هم از قبله سخن گوید هم از لات
    همش کعبه خزینه هم خرابات
    اگر عشق اوفتد در سینه سنگ
    به معشوقی زند در گوهری چنگ
    که مغناطیس اگر عاشق نبودی
    بدان شوق آهنی را چون ربودی
    و گر عشقی نبودی بر گذرگاه
    نبودی کهربا جوینده کاه
    بسی سنگ و بسی گوهر بجایند
    نه آهن را نه که را می‌ربایند
    هران جوهر که هستند از عدد بیش
    همه دارند میل مرکز خویش

    javahermarket

    ما آمدنی به رنگ رفتن داريم


    ما خلوت رخوت زده ی مردابيم
    تصوير سراب تشنگی در آبيم

    عالم کفنی به وسعت بی خبری است
    ای خواب تو بيداری و ما در خوابيم





    هستی نفس ساعت سرگردانيست
    در ثانيه ها دلهره ی پنهانيست

    تسبيح قيامت است در دست زمان
    هر دانه ی آن جمجمه ی انسانيست



    ما ريشه ی لحظه های بی بنياديم
    ما خاک عبور نا کجا آباديم

    ما فلسفه ی گذشتن از خويشتنيم
    باديم و اسير هرچه بادا باديم



    چون باد هوای کوی و برزن داريم
    پيراهنی از عبور بر تن داريم

    هر جاده قدم قدم تورا می گويد
    ما آمدنی به رنگ رفتن داريم



    ای کاش حديث کوچ باور می شد
    ديواره ی هرقفس پر از در می شد

    من مانده ام و خيال پروازی سبز
    ای کاش شبی دلم کبوتر می شد



    ما وقت نگاه را دمی دانستيم
    از دانش چشم تر کمی دانستيم

    گژتابی دست ها و بی مهری سنگ
    ما آينه بوديم و نمی دانستيم



    در حنجره ام شور صدا نيست رفيق
    يک لحظه دلم ز غم جدا نيست رفيق

    بگذار که قصه را به پايان ببرم
    آخر غم من يکی دو تا نيست رفيق

    javahermarket

    **داستان "فرشته بیکار"**

    مردی خواب عجیبی دید . او در عالم رویا دید که نزد فرشتگان رفته و به کارهای آنها

    نگاه می کند هنگام ورود ، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند

    و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند ، باز می کنند و آنها را

    داخل جعبه هایی می گذارند.

    مرد از فرشته‌ای پرسید : شما دارید چکار می کنید ؟

    فرشته در حالیکه داشت نامه ی را باز می کرد ، جواب داد : اینجا بخش دریافت است ،

    ما دعاها و تقاضاهای مردم زمین را که توسط فرشتگان به ملکوت می رسد به خداوند

    تحویل می دهیم

    مرد کمی جلوتر رفت . باز دسته بزرگ دیگری از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل

    پاکت می گذارند و آنها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.

    مرد پرسید : شماها چکار می کنید ؟

    یکی از فرشتگان با عجله گفت : اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمات خداوند

    را توسط فرشتگان به بندگان زمین می فرستیم.

    مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته!!

    مرد با تعجب از فرشته پرسید : شما اینجا چکار می کنی و چرا بیکاری ؟

    فرشته جواب داد : اینجا بخش تصدیق جواب است . مردمی که دعاهایشان مستجاب شده

    ، باید جواب تصدیق دعا بفرستند ولی تنها عده بسیار کمی جواب می دهند .

    مرد از فرشته پرسید : مردم چگونه می توانند جواب تصدیق دعاهایشان را بفرستند ؟!

    فرشته پاسخ داد : بسیار ساده است ، فقط کافیست بگویند :خدایا متشکریم

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 8 مهر 1391برچسب:فرشته,بنده,پیک,کاغذ,تحویل,تصدیق,ساده,متشکرم,تنها,رویا,عالم,مشغول,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    دلاویزترین شعر جهان

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا