یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

دلاویزترین شعر جهان

« دوستت دارم » را

من دلاویزترین شعر جهان یافته ام

این گل سرخ من است.

دامنی پر کن از این گل که دهی هدیه به خلق

که بری خانه دشمن

که فشانی بر دوست،



راز خوشیختی هرکس به پراکندن اوست!

در دل مردم عالم – به خدا -

نور خواهد پاشید

روح خواهد بخشید.



تو هم ای خوب من ! این نکته به تکرار بگو

این دلاویزترین شعر جهان را همه وقت

نه به یکبار و به ده بار، که صد بار بگو

« دوستم داری » را از من بسیار بپرس

دوستت دارم را با من بسیار بگو

javahermarket

در میان اوج نامردی به قعر نامرادی ها

صدائی خسته در صد واژه ی مبهم

وصدها واژه ای در سطر خیس قطره های اشک

میان خیسی هرخط دفتر

در تب فریاد

وچون سرخی غمبار شقایق ها

نگاهی غمزده خونین

درون سینه اش رنگ سیاهی های یک اندوه

وتکرار خطوط اشک

میان خط به خط دفتری خاموش.



واما بازهم خاموشی واندوه

ودر صدها سوال مانده در تردید

به سرگردان سکوتی

باز پیچیدن بخود... در یاس نا سامان یک" بودن"



نیازی سخت درمانده

به فریادی ز قعر سینه ای همواره درخاموشی مطلق

ویک نومیدی سخت وسیاه از هرچه بودن

در میان اوج نامردی به قعر نامرادی ها



اگر حق هم چنین باشد

چنین حق دل من نیست

نه حتی حق تودر بودنی

تنها برای زنده بودن ها .... فقط یکبار!

نه بار دیگری از روی دانش های عمری زندگی کردن

فقط یکبار!





ولیکن " زندگانی" ... "زنده بودن" نیست

بسی بالاتر از" این" حق "بودن " هاست

....

...واما عشق...

گذار رودباری در رگ خونین قلبی پر طپش اما...

رسیدن تا به مردابی میان زندگانی بین آدمها!

زدنیا حق من" اینگونه بودن"



بازهم حق دل من نیست

نه حتی تو!!!



خداوندی که جان بخشیده قلبی را

به هر تن در جهان خویش

تنی آزاده را روی زمین همواره میجوید

واما آدمی درحد جای خود

گرفته حق بودن را ....میان این زمینِ ِ تا ابد

درگیر ناحقی!!!!

نه دیگر !!! حق تو یا حق من "اینگونه بودن"نیست !!

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: جمعه 5 آبان 1391برچسب:سرگردان,سیاه,سوال,شقایق,تکرار,ادم,قلب,حق,دل,خدا,جعان,همواره,
  • کاش می توانستم به آسمان کودکیم برگردم

    دوباره دلم مثل دل آسمان امروز گرفته،

    ابری ابریست،

    آماده باریدن؛

    چرا آسمان هر چه به سمتش می روم ازمن میگریزد؟

    چه رمزیست در این چرخه تکرار؟

    چه دردیست در اینها

    که باید تاکنون یاد گرفته باشم و نگرفته ام؟

    دلم گرفته،

    از این همه بی اعتنایی روزگار دلم گرفته،

    بی پاسخ مانده ام،

    سرگردان،

    رها شده ام،

    کاش می توانستم به آسمان کودکیم برگردم

    به آسمانی که همیشه دوست داشتم نقاشیش کنم ...

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:دلنوشته,زیبا,بی اعتنا,چرخه,تکرار,روزگار,اسمان,کودک,,
  • روزه ی دلتنگی

    بغض غریبی در میان بیت ها جاری است، می فهمی؟

    وقتی اسیر غصه ای ، لبخند اجباری است، می فهمی؟

    آبی ترین بودم میان وسعت چشمت، ولی حالا

    پرپر زدن در این قفس از روی ناچاری است می فهمی؟

    وقتی كه در رویای من قاب تو خالی شد ندانستم

    تصویرهای ِ زندگی، كابوس بیداری است! می فهمی؟

    من با تو هستم تا همیشه، تو بدون من .... نه ممكن نیست

    این عشق بی فرجام هم نوعی ‌خودآزاری است، می فهمی؟

    تا سد شدی، بر اشتیاق ِ روزهای رفته از دستم

    دریای پشت پلكها، دیوان اشعاری است، می فهمی؟

    شوری به پا كن در میان دفترم موجی خروشان باش

    وقتی نباشی هر غزل هر واژه تكراری است،‌ می فهمی؟

    من روزه ی دلتنگی ام را با تبسم های تو وا می كنم

    پس " رَبَنّایَت " رابخوان، هنگام افطاری است، می فهمی؟

    javahermarket

    خدایا شکرت که آدمم ...

    کاش آدم برفی بودم !!
    دل نداشتم و با خیال راحت زندگی می کردم
    بی مهر بی کینه بی عشق و بی هزار تا
    واژه ی قشنگ دیگه
    عقل نداشتم و می فهمیدم دنیای دیوونه های
    همیشه عاقل چه رنگیه
    دماغم از جنس هویج بود نارنجیه نارنجی و هیچ وقت
    وقتی گریه می کردم قرمزیش راز چشمام را لو نمی داد
    چشمام دو تا دکمه بود شایدم دو تا
    هسته ی آلبالو خشک دو تا بچه ی شیطون
    اونوقت دیگه عینک نداشتم
    وای نمی دونید زندگی رو بی عینک دیدن چه لذتی داره
    هم خوبی هاش قشنگتره و هم زشتی هاش سیاهتر
    سفید بودم سفید سفید رنگ مقدس ترین واژه ی خدا
    رنگ صداقت اونوقت هم دماغ هویجی ام
    بیشتر خودش و نشون می داد هم شال گردنی
    که هنوز عطر دستهای مادر بزرگ رو داشت
    لباس نداشتم این همه لباس ریا و خودبینی و غرور
    از تنم در اومده بود و من فقط لباس پاکی رو تنم کرده بودم
    نه مارک لباسم برام شخصیت می آورد
    و نه رنگین بودنش از بقیه جدام می کرد
    گوش نداشتم تا بدی ها رو بشنوم و زبون نداشتم
    تا باهاش دل بسوزونم و فریاد بکشم
    آدمها با مهربونی نگام می کردن چون یه بازیچه ی قشنگ بودم
    که یا بچه ها توی شادترین لحظه ی
    زندگیشون من رو متولد کرده بودن
    یا یه پدر مهربون بالاخره از سیاهی دود و دم این روزگار
    جدا شده بود و با دستهای خستش من رو ساخته بود
    تا خنده مهمون لبهای دختر یا پسر کوچولوش بشه
    و اینکه مرگ قشنگی داشتم
    خورشید با عشق به من می تابید و من قطره قطره
    با زندگی وداع می کردم و مطمئن بودم بعد از مرگم
    روزمرگی آدها شروع می شه و چه خوب که
    تجربه ی حیاتم روزهای خوش آدما بود نه تکرار هر روزشون
    اما خدایا شکرت که آدمم چون آدم برفی ها
    دستی ندارند که حرفاشون رو وقتی که تنهایی
    بهشون فشار می یاره یواش روی یه ورق سفید داد بزنن
    سپید باشید مثل دانه های رحمت خدا .

    javahermarket

    ادم

    آدم ها ثانیه به ثانیه رنگ عوض میکنند
    از آدم های یک ساعت دیگر میترسم !
    چون درگیر هزاران ثانیه اند…
    ثانیه هایی که در هرکدام
    رنگی دگر به خود میگیرند...
    ایـن
    ایـن روزهــا….

    به قـــــول پنـــاهی

    ...دروغ گفتــــن را خــــــوب یـاد گرفتــــــــــه ام

    حــال مـ ــن خــــــــوب است

    خــوبِ خــوب

    فقـط زیــــاد تا قسمتــی هــــوای دلــ ــم طوفــــانی

    همــراه با غبـــارهـای خستگـــــــــــــی ست

    و فکـر مـی کنـــم

    ایـن روزهـــا…

    خــدا هـم از حـــرف هـای تکـــ ــراری مــ ــن خستـــه است

    چـه حــس مشتـرکـــی داریــم مــ ــن و خـــدا

    او…

    از حــرف هـای تکـــ ـــراری مــن خستـــه است

    و مـــن…

    از تکـــ ــرار غـــــم انگیــز روزهــــایم

    مـی گوینـــد….

    هـر وقــت دلـــت گرفــــــــت سکـــوت کـن

    ایـن روزهــا….

    هیــــچ کـس معنــای دلتنگـــ ـــی را

    نمـی فهمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:ادم,تکرار,غم,انگیز,غم,تنهایی,سکوت,معنا,دلتنگی,دلنوشته,خسته,تکراری,زیبا,,
  • عشق و محبت

    مردی مهربان و بذله گو به مرور زمان به آدمی ترسناک و عصبی مزاج تبدیل شده بود. زن او هر چه که به ذهنش می رسید و هر راهی را که می دانست رفت ، اما دریغ از این که چیزی عوض شود.
    روزی به ذهنش رسید به نزد راهبی که در کوهستان زندگی می کند برود، تا معجونی بگیرد و به خورد شوهرش دهد، شاید چاره ای شود ! از این رو بود که زن راه سخت و دشوار کوهستان را پیش گرفت و بعد از ساعت ها عبور از مسیرهای سخت، خود را به کلبه راهب رساند. قصه خودش را به او گفت و در انتظار نشست که ببیند چه معجونی را برایش می سازد.
    راهب نگاهی به زن کرد و گفت: چاره ی کار تو در یک تار مو از سبیل ببر کوهستان است.
    زن گفت : ببر کوهستان؟ آن حیوان وحشی؟
    راهب در پاسخ گفت: بله هر وقت تار مویی از سبیل ببر کوهستان را آوردی چیزی برایت می سازم که شوهرت را درمان کند . زن در حالتی از امید و یاس به خانه برگشت.
    نیمه شب از خواب برخاست. غذایی را که آماده کرده بود، برداشت و روانه کوهستان شد. آن شب خود را به نزدیکی غاری رساند که ببر در آن زندگی می کرد . از شدت ترس بدنش می لرزید، اما مقاومت کرد. آن شب ببر بیرون نیامد. چندین شب دیگر این عمل را تکرار کرد . هر شب چند گام به غار نزدیک تر می شد. تا آن که یک شب ببر وحشی کوهستان غرش کنان از غار بیرون آمد ، اما فقط ایستاد و به اطراف نگاهی کرد. باز هم زن شب های متوالی رفت و رفت. هر شبی که می گذشت آن ببر و زن چند گام به هم نزدیک تر می شدند.

    javahermarket

    این روزها

    این روزا آدما قیمت هر چیز رو می دونن ولی ارزش هر چیز رو نمی دونن !!

    ....................................

    خدایا آن گونه زنده ام بدار که نشکند دلی از زنده بودنم

    و آن گونه بمیران که کسی به وجد نیاید از نبودنم . . .

    ....................................

    ترجیح میدهم به جای شاخه ای گل بوته ای خار باشم!
    که دست هر کودک نابالغی نتواند پایان بخش زندگیم شود…

    اگر قلوه سنگ های ته جوی نبود ، ترنّم زیبای آب را چگونه می شنیدیم و اگر سختیها ی زندگی نبود ، چگونه خوبیهای آنرا حس می کردیم

    ....................................

    قبل از سپیده دم هوا از هر زمانی تاریکتر است

    ...............................

    بدان که در نگاه کسی که پرواز را نمی فهمد هرچه بیشتر اوج بگیری کوچکتر خواهی شد.

    ....................................

    فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند

    بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد . . .

    ....................................

    برای خندیدن منتظر خوشبختی نباش…

    شاید خوشبختی منتظر خنده ی توست…

    ....................................

    همیشه رو به نور بایستید اگر می خواهید تصویر زندگیتان سیاه نیفتد !

    .................................... هرگاه گرفتن تصمیم مهمی را دشوار یافتید بدانید که علتش تنها یک چیز است و آن اینکه تصور روشنی از ارزشهای خود ندارید


    ....................................

    اگر می خواهی پس از مرگ فراموش نشوی یا چیزی بنویس که قابل خواندن باشد یا کاری
    کن که قابل نوشتن باشد

    ....................................

    آدمی را امتحان به کردار باید کرد نه به گفتار ،چه بیشتر مردم زشت کردار و نیکو گفتارند.


    ..................................یا سخنی داشته باش دلپذیر ، یا دلی داشته باش سخن پذیر . . .

    ....................................

    عاشق خام میگه: چون به تو نیاز دارم دوستت دارم ،
    عاشق پخته می گه : چون دوستت دارم بهت نیاز دارم

    ....................................

    بجای آنکه فکر کنیم که چرا گل ها خوار دارند به آن فکر کنیم که چرا خوارها گل دارند

    ....................................

    نه طوطی باش که گفته دیگران را تکرار کنی و نه بلبل باش که گفته خود را هدر دهی


    ....................................

    التماس به خدا جرأت است . اگر برآورده شود ، رحمت است ، اگر برآورده نشود ، حکمت است . التماس به انسان خفت است . اگر برآورده شود ، منت است ، اگر برآورده نشود ، ذلت است

    ....................................

    به خودتان قول بدهید ، هیچوقت به امید تغییر دادن کسی
    با او وارد زندگی مشترک نشوید

    javahermarket

    بهونه

    جدایی

    برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ،

    از تو بیزارم ، بهانه هایت را برایم تکرار نکن

    حرفی نزن ، بی خیال ، اصلا مقصر منم ، هر چه تو بگویی ، بی وفا منم!

    نگو میروی تا من خوشبخت باشم ،

    نگو میروی تا من از دست تو راحت باشم...

    نگو که لایقم نیستی و میروی ،

    نگو برای آرامش من از زندگی ام میروی....

    این بهانه ها تکراریست ، هر چه دوست داری بگو ، خیالی نیست....

    راحت حرف دلت را بزن و بگو عاشقت نیستم ،

    بگو  دلت با من نیست و دیگر نیستم!

    راحت بگو که از همان روزاول هم عاشقم نبودی ،

    بگو که دوستم نداشتی و تنها با قلب من نبودی

    برو که دیگر هیچ دلخوشی به تو ندارم ،

    از تو بدم می آید و هیچ احساسی به تو ندارم

    سهم تو، بی وفایی مثل خودت است که با حرفهایش خامت کند،

    در قلب بی وفایش گرفتارت کند ، تا بفهمی چه دردی دارد دلشکستن!

    برو، به جای اینکه مرحمی برای زخم کهنه ام باشی ،درد مرا تازه تر میکنی !

    حیف قلب من نیست که تو در آن باشی ،

    تمام غمهای دنیا در دلم باشد بهتر از آن است که تو مال من باشی....

    حیف چشمهای من نیست که بی وفایی مثل تو را ببینند ،

    تو لایقم نیستی ، فکرنکن از غم رفتنت میمیرم!

    برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ، برو و دیگر اسم مرا صدا نکن

    بگذار در حال خودم باشم ، بگذار با تنهایی تنها باشم ...

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:جدایی,لایق,تکرار,راحت,بی وفا,بی خیال,بهانه,عاشق,احساس,حیف,غم,بهونه,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    دلاویزترین شعر جهان

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا