یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

كمي از عشق را به آسمان آويختم

وقتي كه ميرسم
پيشتر تو رسيده اي
با گيلاس خنده هايت موقرانه
با شيار صورتت مهربانانه
با تمام دلتنگيهايت غمگينانه
با تمام شكسته هايت
دوستم ميداري
دوستت ميدارم..
ربط ميدهي مرا
تا به انتها به نفسهايت
تا كه در برت جان گيرم
تا كه در ميان حلقه دستهايم
فشرده شوي
تا كه مرا دفن كني
لابلاي لبهايت گرم گرم
ميل اين روزهاي آسمان باران دارد در سراشيب ابر
تا كه نماسد به روزگار قصه تلخ
آرام آرام بر كش بر من
تمام گرم بازواني را
كه رو به تاريكي مردمان
نهراسيد و ايستاد
از فرط سخت نداشته ها
اينجا سنگ هم بند نميشود
كمي از عشق را به آسمان آويختم
تا كه بر لوح خيالت سپيدي نقش زند
تا به جايي كه تويي
من روبه راه توام
لرزان از زير اين برودت سرما
تا به نهايت ايستادگي هر جدايي
خود را به عشق تو ميرسانم اين روزها
تو در گستردگي اين همه حادثه ايستاده اي
كمي بيشتر بمان
كنار قدمهاي تو
جاي من خاليست

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:عشق,لرزان,سپید,حادثه,سرما,جدایی,قصه ,تلخ,سراشیب,غمگین,شکسته,مهربان,صداقت,گستردگی,
  • خدایا شکرت که آدمم ...

    کاش آدم برفی بودم !!
    دل نداشتم و با خیال راحت زندگی می کردم
    بی مهر بی کینه بی عشق و بی هزار تا
    واژه ی قشنگ دیگه
    عقل نداشتم و می فهمیدم دنیای دیوونه های
    همیشه عاقل چه رنگیه
    دماغم از جنس هویج بود نارنجیه نارنجی و هیچ وقت
    وقتی گریه می کردم قرمزیش راز چشمام را لو نمی داد
    چشمام دو تا دکمه بود شایدم دو تا
    هسته ی آلبالو خشک دو تا بچه ی شیطون
    اونوقت دیگه عینک نداشتم
    وای نمی دونید زندگی رو بی عینک دیدن چه لذتی داره
    هم خوبی هاش قشنگتره و هم زشتی هاش سیاهتر
    سفید بودم سفید سفید رنگ مقدس ترین واژه ی خدا
    رنگ صداقت اونوقت هم دماغ هویجی ام
    بیشتر خودش و نشون می داد هم شال گردنی
    که هنوز عطر دستهای مادر بزرگ رو داشت
    لباس نداشتم این همه لباس ریا و خودبینی و غرور
    از تنم در اومده بود و من فقط لباس پاکی رو تنم کرده بودم
    نه مارک لباسم برام شخصیت می آورد
    و نه رنگین بودنش از بقیه جدام می کرد
    گوش نداشتم تا بدی ها رو بشنوم و زبون نداشتم
    تا باهاش دل بسوزونم و فریاد بکشم
    آدمها با مهربونی نگام می کردن چون یه بازیچه ی قشنگ بودم
    که یا بچه ها توی شادترین لحظه ی
    زندگیشون من رو متولد کرده بودن
    یا یه پدر مهربون بالاخره از سیاهی دود و دم این روزگار
    جدا شده بود و با دستهای خستش من رو ساخته بود
    تا خنده مهمون لبهای دختر یا پسر کوچولوش بشه
    و اینکه مرگ قشنگی داشتم
    خورشید با عشق به من می تابید و من قطره قطره
    با زندگی وداع می کردم و مطمئن بودم بعد از مرگم
    روزمرگی آدها شروع می شه و چه خوب که
    تجربه ی حیاتم روزهای خوش آدما بود نه تکرار هر روزشون
    اما خدایا شکرت که آدمم چون آدم برفی ها
    دستی ندارند که حرفاشون رو وقتی که تنهایی
    بهشون فشار می یاره یواش روی یه ورق سفید داد بزنن
    سپید باشید مثل دانه های رحمت خدا .

    javahermarket

    بزرگتر كه شديم...

    بزرگتر که شدیم مدادهایمان هم تکامل یافتند

    تبدیل به خودکارهایی بی رحم شدند

    تا یادمان بدهند که هر اشتباهی پاک شدنی نیست!

    اکنون اینجایم با پاک کنی یادگار از کودکی

    میخواهم پاک کنم این مشق کهنه ی اشتباه را …


    سخــت است ببـــآزی تمــآمـِ احـسآسِ پآکــَت را

    و هنــــوز نفهمـیده بآشی اصلــــا دوستـــَت دآشــت ؟؟؟!!!


    از باران که می گویم

    تر می شود لحظه هایم

    از برف که می گویم

    سپید می شود خاطره هایم

    از چشمه که می گویم

    می جوشد ترانه هایم

    از تو که می گویم

    ...

    تازه می شود بهانه هایم...


    ولی نمی توانم ...

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:بهانه,ترانه,خاطره,سپید,اصلا,دوستی,برف,احساس,,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    كمي از عشق را به آسمان آويختم

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا