یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

دلاویزترین شعر جهان

« دوستت دارم » را

من دلاویزترین شعر جهان یافته ام

این گل سرخ من است.

دامنی پر کن از این گل که دهی هدیه به خلق

که بری خانه دشمن

که فشانی بر دوست،



راز خوشیختی هرکس به پراکندن اوست!

در دل مردم عالم – به خدا -

نور خواهد پاشید

روح خواهد بخشید.



تو هم ای خوب من ! این نکته به تکرار بگو

این دلاویزترین شعر جهان را همه وقت

نه به یکبار و به ده بار، که صد بار بگو

« دوستم داری » را از من بسیار بپرس

دوستت دارم را با من بسیار بگو

javahermarket

حالا


حالا که هر چه دریا و اقیانوس را

از نقشه جهان پاک کردی

مبادا غرق شوم در رویایت



باید اسمم را

در کتاب گینس ثبت کنم

تا همه بدانند

- زنی

با سنگین ترین بار دلتنگی

روی شانه هایش -

تو را دوست میداشت



میبینی

عشق همیشه

جاودانگی میاورد

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:شانه,دلتنگی,سنگین,رکورد,گینس,اقیانوس,غرق,رویا,جهان,نقشه,
  • نامه ای به بهشت

    به مولای متقیان علی (ع)
    علی جان سلام ، باز هم دلم هوای تو را کرده است . دیشب کنار پنجره ایستادم تا شاید کبوتری یا قاصدکی از تو برایم خبری بیاورد اما دریغ و افسوس که اینها همه خیال است خوشا به حال تو و یارانت که زیبا زندگی کردن را تجربه کردید و پر کشیدن را کبوترانه به ما نشان دادید تو رفتی و ما را با یک دنیا غم تنها گذاشتی. سالهاست کوچه های جهان بی آشنای تورا از یاد برده است علی جان کجایی؟ تا برسرشان دست مهربانی بکشی .
    ای پدر کودکان گریه و گرسنگی ، اکنون در همسایگی پروردگارت عشق را زندگی می کنی و ما اسیر زنجیرهای خاکیم . چقدر دلم گرفته بود .
    امشب این دل یاد مولا می کند
    لیله القدر است و احیا می کند
    بشنوید ای گوش دلها ،بی صدا
    نغمه فزت و رب الکعبه را

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 20 آبان 1391برچسب:نغمه,فروشگاه اینترنتی,احیا,پروردگار,اسیر,زنجیر,کوچه,جهان,کبوتر,قاصدک,
  • راز گل شقایق

    شقایق گفت با خنده نه تبدارم، نه بیمارم
    گر سرخم، چنان آتش حدیث دیگری دارم
    گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
    نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی
    یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود
    و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه
    و من بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت
    ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته
    عشق از چهره اش پیدای پیدا بود
    ز آنچه زیر لب می گفت شنیدم، سخت شیدا بود
    نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش
    افتاده بود اما طبیبان گفته بودندش
    گر یک شاخه گل آرد از آن نوعی که من بودم
    بگیرند ریشه اش را و بسوزانند
    شود مرهم برای دلبرش آندم شفا یابد
    چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را
    بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده
    و یک دم هم نیاسوده
    که افتاد چشم او ناگه به روی من
    بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من
    ه آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و
    به ره افتاد و او می رفت و من در دست او بودم
    و او هر لحظه سر را رو به بالاها
    تشکر می کرد پس از چندی
    هوا چون کوره آتش زمین می سوخت
    و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
    به لب هایی که تاول داشت گفت: اما چه باید کرد؟
    در این صحرا که آبی نیست
    به جانم هیچ تابی نیست
    اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
    برای دلبرم هرگز دوایی نیست
    و از این گل که جایی نیست
    خودش هم تشنه بود اما
    نمی فهمید حالش را چنان می رفت و
    من در دست او بودم و حالا من تمام هست او بودم
    دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟
    نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو ؟
    دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
    که ناگه روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر او کم شد
    دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد، آنگه
    مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
    نشست و سینه را با سنگ خارایی
    ز هم بشکافت! ز هم بشکافت!
    اما ! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
    زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
    و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد
    نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را
    به من می داد و بر لب های او فریاد
    بمان ای گل که تو تاج سرم هستی
    دوای دلبرم هستی بمان ای گل
    و من ماندم نشان عشق و شیدایی
    و با این رنگ و زیبایی
    و نام من شقایق شد
    گل همیشه عاشق شد

    javahermarket

    لحظه دیدار نزدیک است

    لحظه ی دیدار نزدیک است

    باز من دیوانه ام مستم

    باز می لرزد دلم دستم

    باز گویی در جهان دیگری هستم

    های!نخراشی به غفلت گونه ام را تیغ!

    های نپریشی صفای زلفکم را دست!

    و آبرویم را نریزی ،دل!

    ای نخورده مست

    لحظه ی دیدار نزدیک است

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:لحظه,دیدار,نزدیک,جهان,دیوانه,مست,دل,غفلت,
  • به تماشا سوگند

    به تماشا سوگند

    و به آغاز کلام

    و به پرواز کبوتر از ذهن

    واژه اي در قفس است

    هر که در حافظه ي چوب ببيند باغي

    صورتش در وزش بيشه ي شور

    ابدي خواهد ماند

    هر که با مرغ هوا دوست شود

    خوابش آرام ترين خواب جهان خواهد بود

    آنکه نور از سر انگشت زمان برچيند

    مي گشايد گره پنجره را....

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:تماشا,سوگند,شعر,زیبا,مرغ,هوا,پنجره,بیشه,شور,انگشت,کبوتر,ذهن,جهان,قفس,,
  • قبله عشق


    بــهــار شــد، در مــیـخـانـه بـاز بـایـد کـرد

    بــه سـوی قـبـلـه عـاشـق، نـمـاز بـایـد کـرد

    نـسـیـم قـدس بـه عـشـاق بـاغ مژده دهد

    کـه دل ز هـر دو جـهـان، بـی نیاز باید کرد

    کـنـون کـه دسـت بـه دامان سرو می‏نرسد

    بـه بـیـد عـاشـق مـجـنـون، نـیـاز بـایـد کرد

    غمی که در دلم از عشق گُلعذاران است

    دوا بــه جــام مــیِ چـاره سـاز بـایـد کـرد

    کـنـون کـه دسـت بـه دامان بوستان نرسد

    نــظــر بــه سـرو قـدی سـرفـراز بـایـد کـرد

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:نیسم,عشق,قبله,مجنون,نیاز,جهان,سرو,میخانه,بهار,
  • بهار آرزو

    بـر در مـیـکـده‏ام پـرسـه زنـان، خـواهـی دیـد

    پـیـر دلـبـاخـتـه بـا بـخـت جـوان، خـواهـی دیـد

    نـــو بـــهـــار آیـــد و گــلــزار شــکــوفــا گــردد

    بـی‏گـمـان کـوتـهـی عـمـر خـزان، خـواهـی دیـد

    مـرغ افـسـرده کـه در کـنـج قفس محبوس است

    بــر فــراز فـلـک از شـوق، پـران خـواهـی دیـد

    سـوزش بـاد دی، از صـحـنه برون خواهد رفت

    بــارش ابــر بــهــاری بــه عــیـان خـواهـی دیـد

    قــوس را بــاد بــهـاری بـه عـقـب خـواهـد رانـد

    پس از آن قوس قزح را چو کمان، خواهی دید

    دلــبــر پــردگــی از پــرده بــرون خـواهـد شـد

    پـرتـو نـور رُخـش، در دو جـهـان خـواهـی دید

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:بهار,شعر,سال نو,زیبا,عیان,عقب,جهان,رخش,قوس,صحنه,شوق,گلزار,قفس,خزان,پرسه,افسرده,شکوفا,
  • سلام


    دردیست درد عشق که هیچش طبیب نیست

    گــر دردمــنــد عـشـق بـنـالـد غـریـب نـیـسـت

    دانــنــد عــاقــلــان کــه مــجــانــیــن عـشـق را

    پــروای قــول نــاصــح و پــنــد ادیــب نـیـسـت

    هـر کـو شـراب عـشـق نـخورده‌ست و درد درد

    آنــسـت کـز حـیـات جـهـانـش نـصـیـب نـیـسـت

    در مــشـک و عـود و عـنـبـر و امـثـال طـیـبـات

    خـوشـتـر ز بـوی دوسـت دگر هیچ طیب نیست

    صــیــد از کـمـنـد اگـر بـجـهـد بـوالـعـجـب بـود

    ور نـه چـو در کـمـنـد بـمـیـرد عـجـیـب نـیـست

    گـر دوسـت واقـفـسـت کـه بـر مـن چـه می‌رود

    بـاک از جـفـای دشـمـن و جـور رقـیـب نـیـست

    بـگـریـسـت چـشـم دشـمـن مـن بر حدیث من

    فـضـل از غـریـب هـست و وفا در قریب نیست

    از خــنــده گــل چــنــان بــه قــفـا اوفـتـاده بـاز

    کــو را خــبــر ز مــشـغـلـه عـنـدلـیـب نـیـسـت

    سـعـدی ز دسـت دوسـت شـکـایـت کـجا بری

    هـم صـبـر بـر حـبـیـب کـه صبر از حبیب نیست

    javahermarket

    از هــر دری بــه غــارت دلــهــا درآمـدی

    گـه جـلـوه‌گـر ز بـام و گـه از منظر آمدی

    از هــر دری بــه غــارت دلــهــا درآمـدی

    تـا دل نـیـابـد از تـو خـلـاصی به هیچ راه

    گــه راهـزن شـدی و گـهـی رهـبـر آمـدی

    دلـهـای مـرده زنـدگـی از سـر گـرفـتـه‌انـد

    تـا چـون مـسـیـح بـا لب جان پرور آمدی

    پــیــراهــن حــیــای زلـیـخـا دریـده شـد

    تــا در لــبــاس یــوسـف پـیـغـمـبـر آمـدی

    ایـمـن ز خـیـل فـتـنـه نـشـد هیچ کشوری

    تــا بـا سـپـاه غـمـزه بـه هـر کـشـور آمـدی

    بــا صــد جـهـان نـیـاز تـو را بـر در آمـدم

    تـــا بـــا هـــزار نـــاز مـــرا در بـــر آمــدی

    غـیـرت کـشـیـد رشـته جان را ز پیکرم

    تا هم چون جان رفته به هر پیکر آمدی

    تـا اهـل دل بـه آمـدنـت جـان فـدا کـنـند

    نــیــکـو ز بـزم رفـتـی و نـیـکـوتـر آمـدی

    زان رو بـه خـدمـت تـو کـمـر بسته آفتاب

    کـز جـان غـلـام شـاه فـریدون فر آمدی

    تـاج الـمـلـوک نـاصـردیـن شـه کـه آسـمان

    مـی‌گـویـدش کـه بر همه شاهان سرآمدی

    شـاهـان کـنـون نـیـاز فـروغـی قـبـول کن

    کــز فـر بـخـت نـازش هـفـت اخـتـر آمـدی

    javahermarket

    صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    دلاویزترین شعر جهان

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا