یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

تو...

تو مرا آنقدر آزری...

که خودم کوچ کنم از شهرت...

تو خیالت راحت...

میروم از قلبت...
میشوم دورترین خاطره در شبهایت...

تو به من میخندی...

و به خود می گویی...
باز می آید و میسوزد از این عشق.....

ولی...

بر نمیگردم ...

نه !!

می رم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد

عشق زیباست و حرمت دارد....

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:عشق,زیباست,تب,قلب,شب,خاطره,شهرت,,
  • غفلت کرده‌ای مــادر !

    غفلت کرده‌ای مــادر !

    پشت ِ یک قلب ِ عـاشق ،

    فرزندت آرام آرام می‌‌میرد !

    و تــو ،

    فراموش کردن را ،

    به من نیاموختی !

    مــادر ؛

    به من بیاموز ،

    چگونه دوست نداشته باشم ،

    مـرا دریـاب مـادر...

    خالی‌ ِلحظه‌های ِمن ، پُر از اندوهی ژرف است !

    که مرا به نبودن ،

    نزدیک و نزدیک تر می‌کند...

    مــادر ؛

    از ضربان ِقلب ِمن بگیر ، این غم ِ کُشنده را...

    من ،

    آرام آرام

    می‌میرم !!!

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:غفلت,مادر,ضربان,قلب,اندوه,فراموش,
  • من می مانمـ و قصه ی تو

    غروب که می شود

    دست از سرِ ثانیه ها برمی دارمـ و تنها به تو فکر می کنمـ . .

    پلک هایمـ کنارِ نفسهایتــ سنگینی می کند و خدا برایمـ از تو می گوید . .

    وقتی قصه اش به نقطه می رسد

    تو آخر قصه نشسته ای رویِ دستانِ خدا

    و نگاهتــ مبهوت نگاهِ بی کلامـ من است . .

    خدا در انتهایِ وجودمـ آرامـ به من می رسد

    و تو را روی دیواره ی بلند قـلبمـ تنها می گذارد . .

    من می مانمـ و قصه ای

    که روی قلبمـ

    قدر دستانِ خدا سنگینی می کند . . .

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:خدا,سنگین,خدا,تنها,انتها,دیوار,قلب,غروب,
  • می دونم دوستم نداری ...

    می دونم دوستم نداری می دونم منو نمی خوای

    اونقدَر بدم برا تو ، که تو خوابمم نمی یای!

    می دونم خیلی حقیرم واسه داشتن دل تو

    نمیخوای که باشم هرگز حتی لحظه ای برا تو

    می دونم هیچی ندارم واسه دادن به تو نازم

    ولی خُب جونمو آخر ، پای عشق تو می بازم

    می دونی خیلی می خوامت توُ تمامه لحظاتم

    من وفادار به عشقم تا همیشه من باهاتم

    تو فقط اینو بدون که ، تا ابد دل به تو دادم

    تو تپش دادی به قلبم ، اینو من دارم به یادم

    اگه شد روزی دوباره تو شدی تنهای تنها

    اگه دنیای تو پُر شد از همه دردا و غمها

    تو بدون که من همیشه پای عشق ِ تو نشستم

    دلمو واسه نگاهت رو همه آدما بستم

    اگه زنده بودم اون روز ، تو بیا بازم کنارم

    من واسه داشتن چشمات تا همیشه بی قرارم

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 20 آبان 1391برچسب:چشم,درد,همیشه,قلب,تنها,بی قرار,وفادار,
  • راز گل شقایق

    شقایق گفت با خنده نه تبدارم، نه بیمارم
    گر سرخم، چنان آتش حدیث دیگری دارم
    گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
    نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی
    یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود
    و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه
    و من بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت
    ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته
    عشق از چهره اش پیدای پیدا بود
    ز آنچه زیر لب می گفت شنیدم، سخت شیدا بود
    نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش
    افتاده بود اما طبیبان گفته بودندش
    گر یک شاخه گل آرد از آن نوعی که من بودم
    بگیرند ریشه اش را و بسوزانند
    شود مرهم برای دلبرش آندم شفا یابد
    چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را
    بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده
    و یک دم هم نیاسوده
    که افتاد چشم او ناگه به روی من
    بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من
    ه آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و
    به ره افتاد و او می رفت و من در دست او بودم
    و او هر لحظه سر را رو به بالاها
    تشکر می کرد پس از چندی
    هوا چون کوره آتش زمین می سوخت
    و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
    به لب هایی که تاول داشت گفت: اما چه باید کرد؟
    در این صحرا که آبی نیست
    به جانم هیچ تابی نیست
    اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
    برای دلبرم هرگز دوایی نیست
    و از این گل که جایی نیست
    خودش هم تشنه بود اما
    نمی فهمید حالش را چنان می رفت و
    من در دست او بودم و حالا من تمام هست او بودم
    دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟
    نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو ؟
    دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
    که ناگه روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر او کم شد
    دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد، آنگه
    مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
    نشست و سینه را با سنگ خارایی
    ز هم بشکافت! ز هم بشکافت!
    اما ! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
    زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
    و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد
    نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را
    به من می داد و بر لب های او فریاد
    بمان ای گل که تو تاج سرم هستی
    دوای دلبرم هستی بمان ای گل
    و من ماندم نشان عشق و شیدایی
    و با این رنگ و زیبایی
    و نام من شقایق شد
    گل همیشه عاشق شد

    javahermarket

    سربازآمریکایی

    ر ما خواهد بود.ما فقط مسئوول زندگی خودمان هستیم و اجازه نمی دهیم او آرامش زندگی ما را بر هم بزند. بهتر است به خانه بازگردی و او را فراموش کنى ،دراین هنگام پسر با ناراحتی تلفن را قطع کرد و پدر و مادر او دیگر چیزی نشنیدند.

    چند روز بعد پلیس نیویورک به خانواده پسر اطلاع داد که فرزندشان در سانحه
    سقوط از یک ساختمان بلند جان باخته و آنها مشکوک به خودکشی هستند.
    پدر و مادر آشفته و سراسیمه به طرف نیویورک پرواز کردند و برای شناسایی جسد پسرشان به پزشکی قانونی مراجعه کردند.
    با دیدن جسد؛ قلب پدر و مادر از حرکت ایستاد.
    پسر آنها یک دست و پا نداشت !

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: جمعه 19 آبان 1391برچسب:داستان,پسر امریکایی,قلب,پدر,مادر,پسر,اطلاع,سانحه,ارامش,تلفن,بهتر,فراموش,
  • عشق

    در پاسخ به (اونی که...)


    هروقت دل کسی رو شکستی

    روی دیوار میخی بکوب

    تا ببینی چقدر دل شکستی

    هروقت دلشان را به دست اوردی

    میخی را از روی دیوار بکن

    تا ببینی چقدر دل به دست اوردی

    اما چه فایده...؟؟ که جای میخ ها بر روی دیوار می ماند

    دوست عزیز من هنوز شما رو نشناختم و نمی دانم منظورت از این حرف ها

    چیست؟ من رفیق بازی نکردم من عاشق شوهرم هستم و به خواسته او

    این وبلاگ را درست کرده ام و به نظر دوستان پاسخ میدهم .حصار کردن دل

    عاقلانه نیست و زدن حرف هایی که سال ها در مخروبه دلم پنهان بود!!!!!!

    حالا ابراز کردن احساس درونی من چه ربطی به ازدواج کردن یا نکردن من

    دارد؟؟؟ از کدام نقاب حرف میزنید منی که سالها بدون نقاب بودم و شناخته

    نشدم الان با نقاب تردید و تهمت شما باید محاکمه شوم؟؟زندگی بازی

    های زیادی با من کرد که هیچ کس را یارای شنیدنش نیست چه رسد به

    درک

    آن.....

    خیلی دوست داشتم با صراحت خودتان را معرفی میکردید تا میشناختم

    کسی را که عطر نارنج را دوست ندارد و مرا از بو کردن آن محروم می

    کند !! دوستم ندارد اما خود را دشمن نیز نمی شمارد

    من سال ها وجودم انقباضی دردناک بود زیاد نیست که لطافت باران را حس

    میکنم بی رحمی نکن و انبساط خاطرم را بر هم نزن..........

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: جمعه 19 آبان 1391برچسب:دوست,عزیز,دیوار,میخ,دل,حرف,رفیق,حصار,پنهان,شوهر,عاشقشکست,قلب,
  • تنهایی

    روزگاری در گوشه ای از دفترم نوشته بودم

    تنهایی را دوست دارم چون بی وفا نیست

    تنهایی را دوست دارم چون تجربه اش کردم

    تنهایی را دوست دارم چون عشق دروغین در آن نیست

    تنهایی را دوست دارم چون در خلوت تنهاییم در انتظار خواهم گریست و هیچ کس اشک هایم را نمیبیند

    اما از روزی که با تو آشنا شدم

    از تنهایی بیزارم چون تنهایی یاد آور لحظات تلخ بی تو بودن است

    از تنهایی بیزارم چون فضای غم گفته سکوتم تو را فریاد میزند

    از تنهایی بیزارم چون به تو وابسته ام

    از تنهایی بیزارم چون با تو بودن را تجربه کرده ام

    از تنهایی بیزارم چون خداوند هیچ انسانی را تنها نیافریده است

    از تنهایی بیزارم چون خداوندتو را برایم فرستاد تا تنها نباشم

    از تنهایی بیزارم چون هر وقت در تنهایی گریه می کنم دستان مهربانت را برای پاک کردن اشک هایم کم میاورم

    از تنهایی بیزارم چون شیرین ترین لحظاتم با تو بودن است

    از تنهایی بیزارم چون مرداب مرده ی تنم با آفتاب نگاه تو جان میگیرد

    از تنهایی بیزارم چون کویر خشک لبانم عطش باران محبت لبانت را دارد

    از تنهایی بیزارم چون به قداست شانه هایت ایمان دارم.

    از تنهایی بیزارم چون تمام واژه های شعرم با تو بودن را فریاد میزند.

    از تنهایی بیزارم چون هیچگاه تنهایی را درک نکرده ام

    همیشه… همه جا… در هر حال… حضورت را در قلبم حس کرده ام پس بگذار با تو باشم

    و عاشقانه در آغوش پر مهر تو بمیرم تا همیشه ماندگار باشم. پس تنهایم نگذار…

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:تنهایی,گریه,مهربانی,بیزار,تجربه,تلخ,شیرین,قلب,احساس,عاشقانه,اغوش,
  • دشنم شکست

    من از  رویای حقیقت نام تو را جویا شدم
    بر اسمه حقیقت فال تو را جویا شدم
    جویای بر اسمت شدم
    حرفای روزگارتم این
    چنین قلم من را شکاند
    رسیدن به عمق دلت
    همچنین عهد شکاند
    .
    .
    .
    سلام بهانه
    غریبی توی غربت
    نشستم به راهه لطقت
    سنگینس نگاتم
    بر قلبم نشست

    بی انکه خوب بشناسمت
    بفرما داده ام

    بی انکه درکت کنم بفرما دادام

    اینم فرمان من بود
    اینم مجازاته من بود
    اینم یه طوری حقه من بود

    حقم بود ببینم خیانتت
    حقم بود درکت کنم
    حقم بود
    حقی که از قبلم بود


    .

    ..
    شاید یه جور تاوان بود
    درگیر عشقت شوم
    عشق بی مهرت شوم
    عشقی
    که جز تظاهر نداشت بر من خیری
    عشقی جز شعار نداشت بر من چیزی
    عشقه دروغین که عاشقم کرد
    این چنین نابودم کرد
    از سایه غریبه ها اخر
    دشنه ی سادگی کمرم را شکست
     

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:دشنه,شکست,درک,قلب,بهانه,عهد,راه,عشقوسایه,غریبه,دروغ,عاشق,نابود,فروشگاه اینترنتی,همه چی,
  • در میان اوج نامردی به قعر نامرادی ها

    صدائی خسته در صد واژه ی مبهم

    وصدها واژه ای در سطر خیس قطره های اشک

    میان خیسی هرخط دفتر

    در تب فریاد

    وچون سرخی غمبار شقایق ها

    نگاهی غمزده خونین

    درون سینه اش رنگ سیاهی های یک اندوه

    وتکرار خطوط اشک

    میان خط به خط دفتری خاموش.



    واما بازهم خاموشی واندوه

    ودر صدها سوال مانده در تردید

    به سرگردان سکوتی

    باز پیچیدن بخود... در یاس نا سامان یک" بودن"



    نیازی سخت درمانده

    به فریادی ز قعر سینه ای همواره درخاموشی مطلق

    ویک نومیدی سخت وسیاه از هرچه بودن

    در میان اوج نامردی به قعر نامرادی ها



    اگر حق هم چنین باشد

    چنین حق دل من نیست

    نه حتی حق تودر بودنی

    تنها برای زنده بودن ها .... فقط یکبار!

    نه بار دیگری از روی دانش های عمری زندگی کردن

    فقط یکبار!





    ولیکن " زندگانی" ... "زنده بودن" نیست

    بسی بالاتر از" این" حق "بودن " هاست

    ....

    ...واما عشق...

    گذار رودباری در رگ خونین قلبی پر طپش اما...

    رسیدن تا به مردابی میان زندگانی بین آدمها!

    زدنیا حق من" اینگونه بودن"



    بازهم حق دل من نیست

    نه حتی تو!!!



    خداوندی که جان بخشیده قلبی را

    به هر تن در جهان خویش

    تنی آزاده را روی زمین همواره میجوید

    واما آدمی درحد جای خود

    گرفته حق بودن را ....میان این زمینِ ِ تا ابد

    درگیر ناحقی!!!!

    نه دیگر !!! حق تو یا حق من "اینگونه بودن"نیست !!

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: جمعه 5 آبان 1391برچسب:سرگردان,سیاه,سوال,شقایق,تکرار,ادم,قلب,حق,دل,خدا,جعان,همواره,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    تو...

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا