یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

سربازآمریکایی

ر ما خواهد بود.ما فقط مسئوول زندگی خودمان هستیم و اجازه نمی دهیم او آرامش زندگی ما را بر هم بزند. بهتر است به خانه بازگردی و او را فراموش کنى ،دراین هنگام پسر با ناراحتی تلفن را قطع کرد و پدر و مادر او دیگر چیزی نشنیدند.

چند روز بعد پلیس نیویورک به خانواده پسر اطلاع داد که فرزندشان در سانحه
سقوط از یک ساختمان بلند جان باخته و آنها مشکوک به خودکشی هستند.
پدر و مادر آشفته و سراسیمه به طرف نیویورک پرواز کردند و برای شناسایی جسد پسرشان به پزشکی قانونی مراجعه کردند.
با دیدن جسد؛ قلب پدر و مادر از حرکت ایستاد.
پسر آنها یک دست و پا نداشت !

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: جمعه 19 آبان 1391برچسب:داستان,پسر امریکایی,قلب,پدر,مادر,پسر,اطلاع,سانحه,ارامش,تلفن,بهتر,فراموش,
  • قلب های شکسته

    داستانی که می خواهم برایتان نقل کنم درباره ی سربازی است که پس از جنگ ویتنام می خواست به خانه ی خود برگردد.

    سرباز قبل از اینکه به خانه برسد، از نیویورک با پدر و مادرش تماس گرفت و گفت: " پدر و مادر عزیزم، جنگ تمام شده و من می خواهم به خانه بازگردم، ولی خواهشی از شما دارم ، رفیقی دارم که می خواهم او را به خانه بیاورم."

    پدر و مادر او در پاسخ گفتند: "ما با کمال میل مشتاقیم که او را ببینیم."

    پسر ادامه داد:" ولی موضوعی است که باید در مورد او بدانید، او در جنگ به شدت آسیب دیده و در اثر برخورد به مین یک دست و پای خود را از دست داده است و جایی برای رفتن ندارد و من می خواهم که اجازه دهید او با ما زندگی کند."

    پدرش گفت: " پسر عزیزم ، متاسفم که این مشکل برای دوست تو به وجود آمده است، ما کمک می کنیم تا او جایی برای زندگی در شهر پیدا کند."

    پسر گفت :" نه ، من می خواهم که او در منزل ما زندگی کند."

    آنها در جواب گفتند:" نه، فردی با این شرایط موجب دردسر ما خواهد بود. ما فقط مسئول زندگی خودمان هستیم و اجازه نمی دهیم آرامش زندگی ما را برهم بزند. بهتر است به خانه بازگردی و او را فراموش کنی."

    در این هنگام پسر با ناراحتی تلفن را قطع کرد و پدر و مادر او دیگر چیزی نشنیدند.

    چند روز بعد پلیس نیویورک به خانواده پسر اطلاع داد که فرزندشان در سانحه سقوط از یک ساختمان بلند جان باخته و آنها مشکوک به خودکشی هستند.

    پدر و مادر آشفته و سراسیمه به طرف نیویورک پرواز کردند و برای شناسایی جسد پسرشان به پزشکی قانونی رفتند.

    با دیدن جسد پسر ، قلب پدر و مادر از حرکت ایستاد. پسر آنها تنها یک دست و پا داشت!

    javahermarket

    صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    سربازآمریکایی

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا