یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

رد پای تنهایی...................!

گوش ماهی کوچک، در گوشم لالایی امواج را زمزمه کرد...

گمان کردم که امیدی هست برای تازه شدن...

فرسنگ ها ازشهر فاصله گرفتم که بشویم افکار چرک آلودم را در حوضچهء بی کرانِ آبی رنگ ...

تا شاید وقتی دوباره به اتاق سرد و تاریکم پا نهادم،

دلکم پرده های تاریک را کنار بکشد و خورشید گامی نزدیکتر شود...

رفتم تا دورها...

تا همهء خستگی هایم را روی شانه های شن های نرم رها کنم...

پرسه زدم... پرسه زدم...

و با خود گفتم:

" چه آرامشی دارد دریا !!

مرا از همهء آدم ها، از همهء خاطره ها، از همهء دلهره ها، می رهاند!! "

پرسه زدم... پرسه زدم...

اما... در روشنای آخرین فانوس که ایستادم و به راه رفته ام چشم دوختم ،

جز ردِ پای تنهایی هایم هیچ ندیدم!!

زانو زدم،

دلکم گرفت... و طرح ِ ردپایی را، کنار رد پاهایم نقاشی کردم،

چشم دوختم به هم آغوشی مرزهای آبی رنگ...

ناگاه، موجی افکارم را زیر سیل گام هایش آوار کرد،

و رنگ باختم از اندیشه ای که یکباره همهء وجودم را درنوردید ؛

دل سپردن به ژرفای این آبی بی حد و مرز!

انگار هیچ جای امیدی نیست... دریا هم، بستر یادآوری تنهایی هاست!!

.....

یک روز از همین روزهای سرد ِ خاکستری رنگ،

باید وزنه ای به پاهایم آویخته و در عمقی سرد لنگر اندازم...

تا جسدم را هیچ موجی به ساحل نرساند...!!

شاید این قصاص خوبی باشد برای آنی که فلسفهء خاک را هرگز ندانست،

که بگویند دل به دریا زد و رفت که رفت...!!

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:پرسه,خاطره,شن,دلهره,فانوس,رها,نزدیک,اتاق,بیکران,اندیشه,ساحل,هرگز,جسد,
  • لحظه دیدار نزدیک است

    لحظه ی دیدار نزدیک است

    باز من دیوانه ام مستم

    باز می لرزد دلم دستم

    باز گویی در جهان دیگری هستم

    های!نخراشی به غفلت گونه ام را تیغ!

    های نپریشی صفای زلفکم را دست!

    و آبرویم را نریزی ،دل!

    ای نخورده مست

    لحظه ی دیدار نزدیک است

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:لحظه,دیدار,نزدیک,جهان,دیوانه,مست,دل,غفلت,
  • اس ام اس مهربونی


    مهربونیات زیاده که هنوز خوب و صبوری / مثل یک حس قشنگی حتی وقتی خیلی دوری . . .

    .

    .

    .

    یادمان باشد از امروز جفایی نکنیم، یا که در خویش شکستیم صدایی نکنیم

    یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند، طلب عشق به هر بی سروپایی نکنیم

    مهربانی صفت بارز عشاق خداست، یادمان باشد از این کار ابایی نکنیم.

    .

    .

    .

    چه کسی رسد به پایت ز محبت و صفایت / به خدا ز مهربانی در جهان یگانه هستی . . .

    .

    .

    .

    کاش هرگز در محبت شک نبود / تک سوار مهربانی تک نبود

    کاش بر لوحی که بر جان و دل است / واژه تلخ خیانت حک نبود . . .

    .

    .

    .

    میشه پروانه بود و به هر گلی نشست
    اما بهتره مثل تو مهربون بود و به هر دلی نشست
    .
    .
    سلامتیه حرفایی که نه میشه اس ام اس کرد
    نه تو چت تایپ کرد
    نه میشه پای تلفن گفت
    حرفایی که فقط مال وقتیه
    که تو رو در آغوش دارم . . .
    .
    .
    .
    مه شب مرغ دلم بر سر دیوار تو بود / میپرد از قفس و عاشق دیدار تو بود
    خبرت هست که از خوبی خود بی خبری / به خدا خوبتر از خوبتر از خوبتری
    .
    .
    .
    اگر خوبان عالم جمع باشند / یقینا نزد من ، تو بهترینی
    اگر از خوبترها حلقه سازند / تو در آن حلقه ، میدانم نگینی
    .
    .
    .
    گاهی اوقات فکر کردن به بعضی‌ها…
    ناخودآگاه لبخندی روی لبانت می‌نشاند…
    دوست دارم این لبخند‌های بیگاه و آن بعضی‌ها را
    .
    .
    .
    خانه‌های جدول زندگیم را دستان مهربانت یک به یک پر کرد
    و رمز جدول چنین بود:
    دوستم بدار . . .
    .
    .
    .
    اگر باشی محبت روزگاری تازه خواهد یافت / زمین در گردشش با تو مداری تازه خواهد یافت
    دل من نیز با تو بعد از آن پاییز طولانی / دوباره چون گذشته نوبهاری تازه خواهد یافت. . .
    .
    .
    .
    در سرزمین خاطره‌ها آنان که خوبند همیشه سبزند
    و آنان که محبتها و دوستیها را بر قلبشان برافراشتند همیشه به یاد می‌مانند
     
     

    javahermarket

    اس ام اس مهربونی

    هیچ دانی نازنینم می توانی / راحت اسرار سعادت را بدانی

    رمز خوشبختی انسان نسیت جز این / مهربانی ، مهربانی ، مهربانی . . .

    .

    .

    .

    هیچ ثروتی بالاتر از مهربانی نیست ، یادت باشه تو خیلی ثروتمندی

    یه خورده از ثروتت رو هم به ما بدی چی میشه آخه !؟


    تو همان مهربانی هستی؟! یا مهربانی همان توست؟!

    نمی دانم

    می دانم بی شک با هم نسبت نزدیکی دارید . . .

    .

    .

    .

    مهربانی نقش هر نقاش نیست / هر که نقشی را کشید نقاش نیست

    نقش را نقاش معنا میدهد / مهربانی نقش یار است حیف که یار نقاش نیست . . .

    .

    .

    .

    ایمان داشته باش که کمترین مهربانی ها از ضعیفترین حافظه ها پاک نمیشوند

    پس چگونه فراموش خواهی شد تو که پیشه ات مهربانی است . . . ؟

    .

    .

    .

    مهربانی باغ سبزی است که از روزنه پنجره ها باید دید

    مهربانم مگذار لحظه ای روزنه پنجره ها بسته شود . . .

    .

    .

    .

    حالا که آمده ای ، چترت را ببند

    در ایوان این خانه جز مهربانی نمی بارد . . .

    .

    .

    .

    بی وفایی کن وفایت میکنند با وفا باشی خیانت میکنند

    مهربانی گر چه آیینه ی خوشیست مهربان باشی رهایت میکنند . . .

    .

    .

    .

    کاش میشد بر جدایی خشم کرد / شاخه های نسترن را با تواضع پخش کرد

    کاش میشد خانه ای از مهر ساخت / مهربانی را در آن سرمشق کرد . . .

    .

    .

    .

    در مهربانی همچون باران باش که در ترنمش علف هرز و گل سرخ یکیست . . .

    .

    .

    .

    مهربانی زبانی است که :

    برای کور دیدنی ، برای کر شنیدنی ، و برای لال گفتنی است . . .

    .

    .

    .

    مهربانی تزئین لحظه هاست

    برای مهربانیت جوابی جز دوست داشتن ندارم . . .

    .

    .

    .

    عشق را رنگ آبی زدم، دوست داشتن را قرمز، نامردی را سیاه، دروغ را سفید،

    ولی نمی دانم چرا به تو که میرسم نمی دانم مهربانی چه رنگی است . . .؟

    .ترنم.سیاه.دروغ.قرمز.

    javahermarket

    نفس عشق

    ** دلــــــــــــــــــــــــــم تنـــــــــــــــگ اســـــــــــــــت **

    ** نـــــمیدانم ز تنـــــهایی پـــــناه آرم کـــدامین ســــوی **

    ** پـــــریشـــــان حـــــالـــــم و بـی تـــاب میـــــگریـــــم **

    ** و قـــــلبم بی امـــــان مـــــحتاج مـــــهر تـــــوســـــت **

    ** نمیدانی چه غمگین رهسپار لحظه های بیقرارم مـــن **

    ** بـــــه دنـــــبال تــــو همـــــچون کـــودکی هســـــتم **

    ** و مـــــعصومـــــانه می جویم پـــناه شـــــانه هایت را **

    ** کــــــه شـــــایـــــد انـــــدکـــــی آرام گـــــیــــرد دل **

    ** دلـــــم تنــگ است و تـــــنهایی به لب می آورد جانم **

    ** بیا تا با تـــو گویم از هیاهــوی غریــب دل که بی پـروا **

    ** تلنگـر مـیزند بر مـــن و میــگوید بمـــن نزدیک نزدیکی **

    ** بـــــه دنبال تو می گـردم به ســـــویت پیــش می آـــیم **

    ** چه شیرین اســـــت پر از احســـاس یک خوشبختی نابم **

    ** پــــــــــــــر از امـــــید ســــــــــبز خـــــوب دیـــــــدارم **

    ** و میـــــخواهم که نامـــــت را به لوح ســـــینه بنـــگارم **

    ** و نـــــجــوایی کنـــــــــم درد و گـــــویـــــم تـــــا ابـــــد **

    ** مـــــــــــــــن دوســــــــــتت دارم. دوســــــــــتت دارم **

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:تلنگر,اساس,بی پروا,نزدیک,هیاهو,غریب,خوشبختی,غریب,شیرین,امید,لوح,سینه,ابد,نجوا,
  • عشق و محبت

    مردی مهربان و بذله گو به مرور زمان به آدمی ترسناک و عصبی مزاج تبدیل شده بود. زن او هر چه که به ذهنش می رسید و هر راهی را که می دانست رفت ، اما دریغ از این که چیزی عوض شود.
    روزی به ذهنش رسید به نزد راهبی که در کوهستان زندگی می کند برود، تا معجونی بگیرد و به خورد شوهرش دهد، شاید چاره ای شود ! از این رو بود که زن راه سخت و دشوار کوهستان را پیش گرفت و بعد از ساعت ها عبور از مسیرهای سخت، خود را به کلبه راهب رساند. قصه خودش را به او گفت و در انتظار نشست که ببیند چه معجونی را برایش می سازد.
    راهب نگاهی به زن کرد و گفت: چاره ی کار تو در یک تار مو از سبیل ببر کوهستان است.
    زن گفت : ببر کوهستان؟ آن حیوان وحشی؟
    راهب در پاسخ گفت: بله هر وقت تار مویی از سبیل ببر کوهستان را آوردی چیزی برایت می سازم که شوهرت را درمان کند . زن در حالتی از امید و یاس به خانه برگشت.
    نیمه شب از خواب برخاست. غذایی را که آماده کرده بود، برداشت و روانه کوهستان شد. آن شب خود را به نزدیکی غاری رساند که ببر در آن زندگی می کرد . از شدت ترس بدنش می لرزید، اما مقاومت کرد. آن شب ببر بیرون نیامد. چندین شب دیگر این عمل را تکرار کرد . هر شب چند گام به غار نزدیک تر می شد. تا آن که یک شب ببر وحشی کوهستان غرش کنان از غار بیرون آمد ، اما فقط ایستاد و به اطراف نگاهی کرد. باز هم زن شب های متوالی رفت و رفت. هر شبی که می گذشت آن ببر و زن چند گام به هم نزدیک تر می شدند.

    javahermarket

    كوك كن ساعتِ خويش !

    كوك كن ساعتِ خويش !

    اعتباري به خروسِ سحري، نيست دگر

    دير خوابيده و برخاسـتنـش دشـوار است

    كوك كن ساعتِ خويش !

    كه مـؤذّن، شبِ پيـش

    دسته گل داده به آب

    و در آغوش سحر رفته به خواب

    كوك كن ساعتِ خويش !

    شاطري نيست در اين شهرِ بزرگ

    كه سحر برخيزد

    شاطران با مددِ آهن و جوشِ شيرين

    دير برمي خيزند

    كوك كن ساعتِ خويش !

    كه سحرگاه كسي

    بقچه در زير بغل،

    راهيِ حمّامي نيست

    كه تو از لِخ لِخِ دمپايي و تك سرفه ي او برخيزي

    كوك كن ساعتِ خويش !

    رفتگر مُرده و اين كوچه دگر

    خالي از خِش خِشِ جارويِ شبِ رفتگر است

    كوك كن ساعتِ خويش !

    ماكيان ها همه مستِ خوابند

    شهر هم . . .

    خوابِ اينترنتيِ عصرِ اتم مي بيند

    كوك كن ساعتِ خويش !

    كه در اين شهر، دگر مستي نيست

    كه تو وقتِ سحر، آنگاه كه از ميكده برمي گردد

    از صداي سخن و زمزمه ي زيرِ لبش برخيزي

    كوك كن ساعتِ خويش !

    اعتباري به خروسِ سحري نيست دگر

    و در اين شهر سحرخيزي نيست

    و سحر نزديک است

     

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: جمعه 7 مهر 1391برچسب:کوک,ساعت,دیر,حمام,شهر,مستی,سخن,سحر,نزدیک,كوك كن ساعتِ خويش !,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    رد پای تنهایی...................!

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا