یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

تقدیم به کسی که منو به خدا نزدیکتر کرد

داشتم از این شهر میرفتم

صدایم کردی

جا ماندم

از کشتی ای که رفت و غرق شد

البته...

این فقط می تواند یک قصه باشد

در این شهر دود و آهن

دریا کجا بود

که من بخواهم سوار کشتی شوم و...

تو صدایم کنی

فقط می خواهم بگویم

تو نجاتم دادی

تا اسیرم کنی

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:اسیر,صدا,نجات,قصه,شهر,غرق,,
  • حالا


    حالا که هر چه دریا و اقیانوس را

    از نقشه جهان پاک کردی

    مبادا غرق شوم در رویایت



    باید اسمم را

    در کتاب گینس ثبت کنم

    تا همه بدانند

    - زنی

    با سنگین ترین بار دلتنگی

    روی شانه هایش -

    تو را دوست میداشت



    میبینی

    عشق همیشه

    جاودانگی میاورد

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:شانه,دلتنگی,سنگین,رکورد,گینس,اقیانوس,غرق,رویا,جهان,نقشه,
  • عشق صدای فاصله هاست

    دچار
    یعنی عاشق....
    و فکر کن که چه تنهاست
    اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد...
    - چه فکر نازک غمناکی
    - و غم تبسم پوشیده نگاه گیاهست
    و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست
    - خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
    و دست منبسط نور روی شانه آنهاست
    - نه وصل ممکن نیست...
    همیشه فاصله ای هست
    ....
    و عشق صدای فاصله هاست
    صدای فاصله هایی که غرق ابهامند
    ....
    سهراب سپهری

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:سهراب,سپهری,غرق,وحدت,گیاهان,نازک,دریا,بیکران,دچار,چادر,عاشق,
  • اس ام اس تبریک تولد


    آرزویم این است دلت خوش باشد/نرود لحظه ای از صورت ماهت لبخند/نشود غصه دمی نزدیکت/لحظه هایت همه زیبا باشند/از خدا می خواهم/که تو را سالم و خوشبخت بدارد همه عمر/و نباشی دلتنگ.
    نازنینم تولدت مبارک.

     

     

    تولدته میدونم تولدمنم بوده تولد اوناهم بوده هیچی فقط میخاستم بگم تولدت مبارک

     

     

     

    تولدت گل زيبا بهار،بر خانواده محترمتان مبارك . ما از تولد شما در اين ماه خوشحاليم . بازم تولدت مبارك باد

     

     

     

    باور کن روزهاست که دنبال بهترین جمله بودم تا برای امروز کنار بگذارم و با تمام وجود بهت این جملات را نثار کنم اما این لحظه همه جملات فرار کردند,همین طور بی وزن و بی هوا آمدم بگویم سالروز شکفتندمبارک عشق من....

     

     

    زندگی قشنگ ما وقتی داشت یکنواخت می شد خدا یکی از فرشته هاش را از آسمون کم کرد و تو را به ما هدیه داد تا زندگی ما روز به روز قشنگ تر و شیرین تر بشه ، و ما با همه وجودمان پاره تن و عصاره زندگی مان را دوست می داریم و روز تولدت را جشن می گیریم .

     

     

    امشب که شب تولدته بهترین ها رو آرزو کن . من هم از خدا همون بهترین ها رو برات آرزومندم . تولدت مبارک !

     

     

    باور کن روزهاست که دنبال بهترین جمله بودم تا برای امروز کنار بگذارم و با تمام وجود بهت این جملات را نثار کنم اما این لحظه همه جملات فرار کردند,همین طور بی وزن و بی هوا آمدم بگویم اولین روز تابستون سالروز شکفتندمبارک عشق من....

     

     

     

    جان تولد تو تولد من است ، من تمام طول سال بیدار مانده ام
    که مبادا روز تولد تو تمام شود ، و من در خواب بمانم
    و نتوانم به تو بگویم ، تولدمان مبارک

     

     

    روز ميلاد تو، روز صدور شناسنامه عشق است
    عشق من تولدت مبارک

     

     

     

    وجود زيبايت وارد به دنيا ميشود
    هديه سالروزش اين آوا ميشود
    عاشقي چون من بي پروا ميشود
    در شعر تولد غرق رويا ميشود
    اينگونه سالي دگر ازعمر تو آغاز ميشود
    تولدت مبارک

     

    javahermarket

    ارزش

    دو دوست در بیابان همسفر بودند. در طول راه با هم دعوا كردند. یكی به دیگری سیلی زد. دوستی كه صورتش به شدت درد گرفته بود بدون هیچ حرفی روی شن نوشت: « امروز بهترین دوستم مرا سیلی زد».

    آنها به راهشان ادامه دادند تا به چشمه ای رسیدند و تصمیم گرفتند حمام كنند.

    ناگهان دوست سیلی خورده به حال غرق شدن افتاد. اما دوستش او را نجات داد.

    او بر روی سنگ نوشت:« امروز بهترین دوستم زندگیم را نجات داد .»

    دوستی كه او را سیلی زده و نجات داده بود پرسید:« چرا وقتی سیلی ات زدم ،بر روی شن و حالا بر روی سنگ نوشتی ؟» دوستش پاسخ داد :«وقتی دوستی تو را ناراحت می كند باید آن را بر روی شن بنویسی تا بادهای بخشش آن را پاك كند. ولی وقتی به تو خوبی می كند باید آن را روی سنگ حك كنی تا هیچ بادی آن را پاك نكند.»

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 29 مهر 1391برچسب:سنگ,جالب,داستان,سیلی,نجات,غرق,بیابان,ناراحت,دوست,دعوا,شن,بخشش,
  • داستان رهگذر

    جوانک گوشه ی خیابان نشسته بود و فریاد کمک سر می داد. اصلاً به ظاهرش نمی خورد که گدا باشد. یک جوان رشید، زیبا و تمام عیار بود، ولی هر رهگذری که از کنارش رد می شد،  با چنان لحن ملتمسانه ای می گفت: « تو را به خدا، التماس می کنم کمکم کنید. » که دل سنگ هم آب می شد.

    پیرزن از کنارش رد شد، جوانک التماس کرد، اما او خودش را کنار کشید و گفت: خجالت بکش مردک حیا کن، واقعاً که آدم نمی دونه چی بگه ؟

    پیرمردی از دور، نگاه عاقل اندر سفیهانه ای به او انداخته بود و مرتب سرش را به نشانه ی تأسف تکان می داد.

    زنان و مردان جوان تر، بی اینکه کوچکترین محلی به او بگذارند، از کنارش رد می شدند و او همچنان از ته دل التماس می کرد.

    رهگذر به خودش جرأت داد، جلو رفت و چند ثانیه به او نگاه کرد، سپس به آرامی گفت: چی می خوای؟

    جوانک نگاهی به او انداخت و بغضش ترکید. و به شدت گریست. وقتی گریه کمی آرامش کرد، گفت: نمی خوام.

    -          چی...؟ چیو نمی خوای؟

    -           نمی خوام غرق بشم

    -          توی چی؟

    -          تو دنیا.

    -          مگه داری غرق می شی؟

    -          آره... آره... دارم غرق می شم.

    -          خوب ، مگه چی می شه؟

    -          هیچی ، می شم مثل اینا.

    -          مگه آدمی که داره غرق می شه خودش می تونه به کسی کمک کنه؟

    -           نه.

    -          پس چرا داری از اینا کمک می خوای؟

    -          پس از کی بخوام؟

    -          رهگذر سرش را بالا گرفت و به آسمان نگاه کرد، جوان هم همین کار را کرد. وقتی سرش را پایین آورد ، او آنجا نبود.

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:رهگذر,کمک,اسمان,نگاه,جوان,خیابان,عاقل,التماس,حیا,خجالت,غرق,,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    تقدیم به کسی که منو به خدا نزدیکتر کرد

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا