یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

بیدار باش.....

بیدار باش...
بس است
چقدر میخوابی.
دیگر خسته نشده ای...
بس است....دیگر بس است...
من در بیداری عاشقت شدم تو هنوز خوابی..
من در بیداری تو را شریک خود کردم.تو هنوز خوابی..
بیدار باش...
بیدار شو..
کم کم دارد چشم هایم کم سو میشود از انتظار نشستن و تو را ندیدن...
تو مانند سرابی که همیشه خیالی ست در پشت یک واقعیت محال...
من دیگر خسته شدم از این بیداری و انتظار کشیدن
میخوابم برای همیشه..
تو بیدار میشوی و حسرت یک لحظه بیداری من را میکشی...
حسرت یک لحظه بیدار بودن با هم را...
اما افسوس که دیگر دیر شده....
من میخوابم...
تو بیدار باش...

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:بیدار,خیال,انتظار,هنوز,خسته,حسرت,افسوس,
  • با صدایی خسته

    با صدایی خسته و نگاهی عاشق با دستانی بی تاب و روحی آشفته آهی از آتش دل می آید و سوگوارانه نامش را زیر لب زمزمه می کنم.
    با اشکانی بر لب در وجود خود می نگرم که من کیستم؟
    تنهاترین تنها... که شاید ستاره ای در آسمان سرنوشتم بیداد می کند و با وجودی خسته فریاد غم و درد و بی کسی را نعره می کشد و وجودش را در خدای آسمانش پیدا می کند .
    من عاشقم عاشقی که تنهایش را از ترس بی کسی فیاد خواهد کشید و سرنوشت را تنها مجرم این زندان اسیری می داند.
    زندانی که از چهار گوش آن آتش خشم و کینه شعله ور می شود و رهایی را ارزو خواهم کرد.
    خنده را بر لبانم شوم و اشک را پناه بی کسی هایم می دانم و تنها ازاو یاری می خواهم ائ که حس کرد تنهایی چیست.
    نگاهم بی هدف به دور دست می نگرم حتی نقطه ای سیاه نخواهم دید.
    پر پرواز ندارم خسته ای منتظرم و در این غربت با نومیدی در کویر سوزناک عشق سکوت می کنم و هیچ نخواهم گفت.
    هیچ نمی گویم که فریادی آشکار و کوبنده باشد بر آن کس که می داند و خود را به نادانی می زند.
    او که تنهاییم را دید و با رفتنش چیزی بیش از آن را یادگار گذاشت.
    انتظار معنا گرفت عشق را حس کردم و دانستم با داشتن این دو تنهایی معنا می شود.
    از این سرزمین خفته دلگیرم که هر کس به فکر خویش است و دیگر صدایی از عشق نمی آید.
    مجنون ها رفته اند شاید ز این بی مهری ها خسته اند و تمام فرهادها به ظاهر مرده اند .
    رفته اند که نباشند من هم میروم به دور دست به جایی که عشق را در چشمان فرشتگان ببینم نه لاشخور های انسان نما.
    دلگیرم و هیچ نخواهم گفت من میدانم روزی جوانه های عشق در کویر سرد این سرزمین خواهد رویید.
    روزی که خیانت را از صفحه ی روزگار پاک کنند و تنها فقط عشق را ماندگار یابند و باز می گویم من عاشقم.و اینک لحظه ی جدایی فرا خواهد رسید.
    لحظه ای که مرگ را همرنگ زندگی خواهم دید و نیز پاسخی که اشکهایم را از ریختن باز بدارد ساده میگریم و ه ساده خواهم مرد.
    هیچ کس نخواهد دید فنا شدنم را و هیچ کس احساس تنهاییم را نشنید.
    به انتظار لحظه ی وصال آسمان را میگریم و باز صدایش خواهم کرد باشد که این انتظار پایان پذیرد باشد که مرحمی بر دلتنگم باشد . باشد که احساس نگاهت را بر تار و پود وجودم بنگرم و باور خواهم کرد که سایه تنهایی بر وجودم چیره خواهد شد....

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:صدا,خسته,دلگیر,جوانه,فرهاد,شیرین,عشق,ماندگار,غربت,تنهایی,فریاد,اشک,سایه,
  • ميخوام گريه كنم.....

    برام دعا کن عشق من،همین روزا بمیرم
    آخه دارم از رفتنت بدجوری گريم می گیرم
    دعا بکن که این نفس تموم شه تا سپیده
    کسی نفهمه عاشقت چی تا سحر کشیده
    این آخرین باره عزیز،دستامو محکم تر بگیر
    آخه تو که داری میری به من نگو بمون نمیر
    تو میریو یه باغ سبز،درش به روت بازه هنوز
    من باغ سوختم نازنین،باشه برو با من نسوز
    اگه یه روز برگشتیو گفتن فلانی مرده
    بدون كه زیر خاک سرد،حس نگاتو برده
    گریه نکن برای من قسمت ما همینه
    دستامو محکم تر بگیر لحظه ی آخرینه!

    .............

    خدایا دگر خسته شدم...امشب نا امید نا امیدم....
    فردا صبح...
    برای بیدار کردنم...اصراری نیست...
    بیدارمم نکردی بهتر...
    ميخوام كه بميرم....خودت كه ميدوني خدا هم تنهام هم شكست خورده....خودت كه ميبيني دارم هم دارم مينويسم و هم دارم گريه ميكنم......
    چي ميشد اگه فردا بيدارم نكني خدا....!!!

    شب بخیر خدا............

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 20 آبان 1391برچسب:خسته,خدا,مرگ,خاک,سرد,فلانی,مرده,نفس,سپیده,سحر,
  • زور که نیست...

    خسته ام از تظاهر به ایستادگی
    از پنهان کردن زخم هایم
    زور که نیست !
    دیگر نمیتوانم بی دلیل بخندم و
    با لبخندی مسخره وانمود کنم همه چیز رو به راه است....!
    ............اصلأ دیگر نمیخواهم که بخندم
    میخواهم لج کنم ، با خودم ، با تو ، با همه ی دنیا...!
    چقدر بگویم فردا روز دیگریست و امروز بیاید و مثل هر روز باشی....؟؟!
    خسته ام .... از تو .... از خودم....از همه ی زندگی .....
    میخواهم بکشم کنار ! از تو ... از خودم..... از همه ی زندگی .....

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 20 آبان 1391برچسب:زندگی,خسته,دلیل,خنده,دنیا,فردا,تظاهر,امروز,
  • هنوز منتظرم در دلم اذان بدهی !

    نشد که زندگی ام را کمی تکان بدهی

    نخواستی سر این عشق امتحان بدهی

    نخواستی که بمانی و دردهای مرا

    فقط یکی دو سه سالی به دیگران بدهی

    قرار بود همین روزها به هم برسیم

    قرار بود تو بابا شوی و نان بدهی

    نگو که آمده بودی سری به من بزنی

    و بعد بگذری و دل به این و آن بدهی

    نگو از اول این راه عاشقم نشدی

    نگو که آمده بودی خودی نشان بدهی

    گناه فاصله ها را به پای من زدی و

    نخواستی به تن خسته ام زمان بدهی

    چه اتفاق غریبی ست اینکه دل بکند

    کسی که حاضری آسان براش جان بدهی

    نشسته ام سر سجاده رو به روی تو باز

    هنوز منتظرم در دلم اذان بدهی !

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 20 آبان 1391برچسب:فاصله,گناه,عاشق,غریب,اتفاق,سجاده,خسته,منتظر,غریب,
  • حال دل من ...

    حالم بد نیست غم کم می خورم
    کم که نه! هر روز کم کم می خورم
    آب می خواهم، سرابم می دهند
    عشق می ورزم عذابم می دهند
    خود نمی دانم کجا رفتم به خواب
    از چه بیدارم نکردی؟ آفتاب!!!!
    عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام
    تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام
    عشق اگر اینست مرتد می شوم
    خوب اگر اینست من بد می شوم
    بس کن ای دل نابسامانی بس است
    کافرم! دیگر مسلمانی بس است
    درد می بارد چو لب تر می کنم
    طالعم شوم است باور می کنم
    من که با دریا تلاطم کرده ام
    راه دریا را چرا گم کرده ام؟؟؟
    آه! در شهر شما یاری نبود
    قصه هایم را خریداری نبود!!!
    خسته ام از قصه های شوم تان
    خسته از همدردی مسموم تان
    هیچ کس دست مرا وا کرد؟ نه!
    فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه!
    هیچ کس از حال ما پرسید؟ نه!
    هیچ کس اندوه مارا دید؟ نه

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 20 آبان 1391برچسب:خسته,تنگ,نابسامان,قصه,خریدار,اندوه,مسلمان,دریا,شهر,تیشه,ریشه,تلاطم,همدرد,
  • **یک شبی مجنون نمازش را شکست..**

    یک شبی مجنون نمازش را شکست

    بی وضو در کوچه ی لیلا نشست

    عشق آن شب مستِ مستش کرده بود

    فارغ از جام الستش کرده بود

    سجده ای زد بر لب درگاه او

    پُر ز لیلا شد دل پر آه او

    گفت یارب از چه خوارم کرده ای

    بر صلیب عشق دارم کرده ای

    جام لیلا را به دستم داده ای

    وندر این بازی شکستم داده ای

    نیشتر عشقش به جانم می زنی

    دردم از لیلاست آنم می زنی

    خسته ام زین عشق ، دل خونم نکن

    من که مجنونم ، تو مجنونم نکن

    مرد این بازیچه دیگر نیستم

    این تو و لیلای تو … من نیستم

    گفت ای دیوانه لیلایت منم

    در رگ پنهان و پیدایت منم

    سالها با جور لیلا ساختی

    من کنارت بودم و نشناختی

    عشق لیلا در دلت انداختم

    صد قمار عشق یکجا باختم

    کردمت آواره ی صحرا نشد

    گفتم عاقل می شوی اما نشد

    سوختم در حسرت یک یا ربَّت

    غیر لیلا بر نیامد از لبت

    روز و شب او را صدا کردی ولی

    دیدم امشب با منی گفتم بلی

    مطمئن بودم به من سر می زنی

    در حریم خانه ام در می زنی

    حال این لیلا که خوارت کرده بود

    درس عشقش بی قرارت کرده بود

    مرد راهش باش تا شاهت کنم

    صد چو لیلا کشته در راهت کنم

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:مجنون,نماز,شکست,صلیب,لیلا,عشق,خسته,فارغ,حسرت,حریم,خانه,دیوانه,عشق,,
  • امروز به پایان دفترم نزدیکم

    یک برگ دیگر از تقویم عمرم را پاره می کنم
    امروز هم گذشت
    با مرور خاطرات دیروز
    با غم نبودنت..و سکوتی سنگین
    و من شتابان در پی زمان بی هدف
    فقط میروم ..فقط میدوم
    یاسها هم مثل من خسته اند از خزان و سرما
    گرمی مهر تو را میخواهند
    غنچه های باغ هم دیگر بهانه میگیرند
    میان کوچه های تاریک غربت و تنهایی
    صدای قدمهایت را می شنوم اما تو نیستی
    فقط صدایی مبهم
    قول داده بودی برایم سیب بیاوری
    سیب سرخ خورشید
    سیب سرخ امید
    یادت هست؟؟؟
    و رفتی و خورشید را هم بردی
    و من در این کوچه های تنگ و تاریک
    سرگردانم و منتظر
    برگی از زندگی ام را ورق میزنم
    امروز به پایان دفترم نزدیکم

    javahermarket

    باور کن ...

    این روز ها

    به دیدار کوه ها که می روم

    به دور دست ها نگاه که می کنم

    .

    استواری عشق

    و احساست بر من چیره می شود

    .

    گاهی من هم

    کم می اورم

    .

    باور کن

    .

    فقط اغوش ارام

    تو می تواند ارام کند

    این ابرهای خسته ی احساسم را

    .

    .

    گاهی ذوب می شوم

    گاهی ناپیدا

    گاهی هم تمام می شوم

    .

    معنای ایثار را

    با تو می شود

    فهمید
    .
    .

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:دیدار,کوه,احساس,خسته,ابر,گاهی,ذوب,معنا,ایثار,کوه,چیره,نگاه,
  • چرا رفتی.چرا؟


    چــرا رفــتــی، چــرا؟- مـن بـی قـرارم

    بـــه ســـر، ســودای آغــوش تــو دارم

    نـگـفـتـی مـاهـتاب امشب چه زیباست؟

    نـدیـدی جـانـم از غـم نـاشـکـیباست؟

    نــه هـنـگـام گـل و فـصـل بـهـارسـت؟

    نــه عــاشـق در بـهـاران بـیـقـرارسـت؟

    نــگــفــتــم بــا لــبـان بـسـتـهٔ خـویـش

    بــه تــو راز درون خــســتـهٔ خـویـش؟

    خـروش از چـشـم مـن نشنید گوشت؟

    نــیــاورد از خــروشــم در خـروشـت؟

    اگــر جــانــت ز جــانـم آگـهـی داشـت

    چــرا بــی تـابـیـم را سـهـل انـگـاشـت؟

    کـــنـــار خـــانـــهٔ مــا کــوهــســارســت

    ز دیـــدار رقـــیـــبــان بــرکــنــارســت

    چــو شــمــع مــهــر خــامـوشـی گـزیـنـد

    شــب انــدر وی بــه آرامــی نــشــیــنـد

    ز مــــاه و پــــرتـــو ســـیـــمـــیـــنـــهٔ او

    حـــریـــری اوفـــتـــد بـــر ســـیــنــهٔ او

    نسیمش مستی انگیزست و خوشبوست

    پـر از عـطـر شـقـایـق هـای خودروست

    بــیــا بــا هــم شــبــی آنــجــا ســرآریــم

    دمـــار از جـــان دوری هـــا بـــرآریــم

    خــیـالـت گـرچـه عـمـری یـار مـن بـود

    امــیــدت گــرچــه در پــنـدار مـن بـود

    بـــیــا امــشــب شــرابــی دیــگــرم ده

    ز مــیــنــای حــقــیــقــت ســاغــرم ده

    دل دیــــوانـــه را دیـــوانـــه تـــر کـــن

    مــرا از هــر دو عــالــم بــی خــبــر کـن

    بــیــا! دنـیـا دو روزی بـیـشـتـر نـیـسـت

    پــی ِ فــرداش فــردای دگــر نــیــســت

    بـیـا... امـا نـه، خـوبـان خـود پـرسـتـند

    بــه بــنــدِ مــهــر، کــمـتـر پـای بـسـتـنـد

    اگــر یــک دم شـرابـی مـی چـشـانـنـد

    خــمــارآلــوده عــمــری مــی نــشــانـنـد

    دریــن شــهــر آزمــودم مــن بـسـی را

    نـــدیـــدم بـــاوفـــا زآنـــان کــســی را

    تــو هــم هــر چــنــد مــهـر بـی غـروبـی

    بـه بـی مـهـری گـواهـت ایـن کـه خـوبی

    گــذشــتــم مــن ز ســودای وصــالــت

    مـــرا تـــنــهــا رهــا کــن بــا خــیــالــت

    javahermarket

    صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    بیدار باش.....

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا