یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

ميخوام گريه كنم.....

برام دعا کن عشق من،همین روزا بمیرم
آخه دارم از رفتنت بدجوری گريم می گیرم
دعا بکن که این نفس تموم شه تا سپیده
کسی نفهمه عاشقت چی تا سحر کشیده
این آخرین باره عزیز،دستامو محکم تر بگیر
آخه تو که داری میری به من نگو بمون نمیر
تو میریو یه باغ سبز،درش به روت بازه هنوز
من باغ سوختم نازنین،باشه برو با من نسوز
اگه یه روز برگشتیو گفتن فلانی مرده
بدون كه زیر خاک سرد،حس نگاتو برده
گریه نکن برای من قسمت ما همینه
دستامو محکم تر بگیر لحظه ی آخرینه!

.............

خدایا دگر خسته شدم...امشب نا امید نا امیدم....
فردا صبح...
برای بیدار کردنم...اصراری نیست...
بیدارمم نکردی بهتر...
ميخوام كه بميرم....خودت كه ميدوني خدا هم تنهام هم شكست خورده....خودت كه ميبيني دارم هم دارم مينويسم و هم دارم گريه ميكنم......
چي ميشد اگه فردا بيدارم نكني خدا....!!!

شب بخیر خدا............

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 20 آبان 1391برچسب:خسته,خدا,مرگ,خاک,سرد,فلانی,مرده,نفس,سپیده,سحر,
  • شما بودید چه واکنشی نشان می‌دادید؟

    پس از ۱۱ سال زوجی صاحب فرزند پسری شدند. آن دو عاشق هم بودند و پسرشان را بسیار دوست داشتند. فرزندشان حدودا دو ساله بود که روزی مرد بطری باز یک دارو را وسط آشپزخانه مشاهده کرد و چون برای رسیدن به محل کار دیرش شده بود، به همسرش گفت که در بطری را ببندد و آن را در قفسه قرار دهد. مادر پرمشغله موضوع را به‌کل فراموش کرد.
    پسربچه کوچک بطری را دید و رنگ آن توجهش را جلب کرد، به سمتش رفت و همۀ آن را خورد. او دچار مسمومیت شدید شد و به زمین افتاد. مادرش سریع او را به بیمارستان رساند ولی شدت مسمومیت به حدی بود که آن کودک جان سپرد. مادر بهت‌زده شد و بسیار از این‌که با شوهرش مواجه شود وحشت داشت.
    وقتی شوهر پریشان‌حال به بیمارستان آمد و دید که فرزندش از دنیا رفته، رو به همسرش کرد و فقط سه کلمه به زبان آورد.
    فکر می‌کنید آن سه کلمه چه بودند؟
    شوهر فقط گفت: «عزیزم دوستت دارم!»
    عکس‌العمل کاملا غیرمنتظرۀ شوهر یک رفتار فراکُنشی بود. کودک مرده بود و برگشتنش به زندگی محال. هیچ نکته‌ای برای خطاکار دانستن مادر وجود نداشت. به‌علاوه، اگر او وقت می‌گذاشت و خودش بطری را سر جایش قرار می‌داد، شاید آن اتفاق نمی‌افتاد. هیچ دلیلی برای مقصر دانستن وجود نداشت. مادر نیز تنها فرزندش را از دست داده بود و تنها چیزی که در آن لحظه نیاز داشت، دلداری و همدردی از طرف شوهرش بود. و آن‌‌ همان چیزی بود که شوهرش به وی داد.
    گاهی اوقات ما وقتمان را برای یافتن مقصر و مسئول یک رخداد صرف می‌کنیم، چه در روابط، چه محل کار یا افرادی که می‌شناسیم؛ و فراموش می‌کنیم که می‌توانیم کمی ملایمت و تعادل برای حمایت از روابط انسانی داشته باشیم. در ‌‌نهایت، آیا نباید بخشیدن کسی که دوستش داریم آسان‌ترین کار ممکن در دنیا باشد؟ داشته‌هایتان را گرامی بدارید. غم‌ها، درد‌ها و رنج‌هایتان را با نبخشیدن دوچندان نکنید.
    اگر هرکسی می‌توانست با این نوع طرز فکر به زندگی بنگرد، مشکلات بسیار کمتری در دنیا وجود می‌داشت.
    حسادت‌ها، رشک‌ها و بی‌میلی‌ها برای بخشیدن دیگران، و همچنین خودخواهی و ترس را از خود دور کنید و خواهید دید که مشکلات آن‌چنان هم که شما می‌پندارید حاد نیستند.

    javahermarket

    صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    ميخوام گريه كنم.....

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا