یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

پند بس كن، كه نمی گيرم پند

باز كن از سر گيسويم بند

پند بس كن، كه نمی گيرم پند

در اميد عبثی دل بستن

تو بگو تا به كی آخر، تا چند

از تنم جامه برون آر و بنوش

شهد سوزنده لب هايم را

تا به كی در عطشی دردآلود

به سر آرم همه شب هايم را

خوب دانم كه مرا برده ز ياد

من هم از دل بكنم بنيادش

باده ای، كه ز من بی خبری

باده ای تا ببرم از يادش

شايد از روزنه چشمی شوخ

برق عشقی به دلش تافته است

من اگر تازه و زيبا بودم

او زمن تازه تری يافته است

شايد از كام مردی نوشيده است

گرمی و عطر نفس های مرا

دل به او داده و برده است ز ياد

عشق عصيانی و زيبای مرا

گر تو دانی و جز اينست، بگو

پس چه شد نامه، چه شد پيغامش

خوب دانم كه مرا برده ز ياد

زآنكه شيرين شده از من كامش

منشين غافل و سنگين و خموش

مردی امشب ز تو می جويد كام

در تمنای تن و آغوشی است

تا نهد پای هوس بر سر نام

عشق توفانی بگذشته او

در دلش ناله كنان می ميرد

چون غريقی است كه با دست نياز

دامن عشق ترا می گيرد

دست پيش آر و در آغوشش گير

اين لبش، اين لب گرمش ای مرد

اين سر و سينه سوزنده او

اين تنش، اين تن نرمش، ای مرد

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:چشم,شوخ,بنیاد,شب,یاد,شاید,گرم,اغوش,طوفان,عشق,غریق,دست نیاز,
  • ما آمدنی به رنگ رفتن داريم


    ما خلوت رخوت زده ی مردابيم
    تصوير سراب تشنگی در آبيم

    عالم کفنی به وسعت بی خبری است
    ای خواب تو بيداری و ما در خوابيم





    هستی نفس ساعت سرگردانيست
    در ثانيه ها دلهره ی پنهانيست

    تسبيح قيامت است در دست زمان
    هر دانه ی آن جمجمه ی انسانيست



    ما ريشه ی لحظه های بی بنياديم
    ما خاک عبور نا کجا آباديم

    ما فلسفه ی گذشتن از خويشتنيم
    باديم و اسير هرچه بادا باديم



    چون باد هوای کوی و برزن داريم
    پيراهنی از عبور بر تن داريم

    هر جاده قدم قدم تورا می گويد
    ما آمدنی به رنگ رفتن داريم



    ای کاش حديث کوچ باور می شد
    ديواره ی هرقفس پر از در می شد

    من مانده ام و خيال پروازی سبز
    ای کاش شبی دلم کبوتر می شد



    ما وقت نگاه را دمی دانستيم
    از دانش چشم تر کمی دانستيم

    گژتابی دست ها و بی مهری سنگ
    ما آينه بوديم و نمی دانستيم



    در حنجره ام شور صدا نيست رفيق
    يک لحظه دلم ز غم جدا نيست رفيق

    بگذار که قصه را به پايان ببرم
    آخر غم من يکی دو تا نيست رفيق

    javahermarket

    صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    پند بس كن، كه نمی گيرم پند

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا