یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

ما آمدنی به رنگ رفتن داريم


ما خلوت رخوت زده ی مردابيم
تصوير سراب تشنگی در آبيم

عالم کفنی به وسعت بی خبری است
ای خواب تو بيداری و ما در خوابيم





هستی نفس ساعت سرگردانيست
در ثانيه ها دلهره ی پنهانيست

تسبيح قيامت است در دست زمان
هر دانه ی آن جمجمه ی انسانيست



ما ريشه ی لحظه های بی بنياديم
ما خاک عبور نا کجا آباديم

ما فلسفه ی گذشتن از خويشتنيم
باديم و اسير هرچه بادا باديم



چون باد هوای کوی و برزن داريم
پيراهنی از عبور بر تن داريم

هر جاده قدم قدم تورا می گويد
ما آمدنی به رنگ رفتن داريم



ای کاش حديث کوچ باور می شد
ديواره ی هرقفس پر از در می شد

من مانده ام و خيال پروازی سبز
ای کاش شبی دلم کبوتر می شد



ما وقت نگاه را دمی دانستيم
از دانش چشم تر کمی دانستيم

گژتابی دست ها و بی مهری سنگ
ما آينه بوديم و نمی دانستيم



در حنجره ام شور صدا نيست رفيق
يک لحظه دلم ز غم جدا نيست رفيق

بگذار که قصه را به پايان ببرم
آخر غم من يکی دو تا نيست رفيق

javahermarket

سه پرسش سقراط

هر زمان شايعه اي روشنيديد و يا خواستيد شايعه اي را تکرار کنيد اين فلسفه را در ذهن خود داشته باشيد!
در يونان باستان سقراط به دليل خرد و درايت فراوانش مورد ستايش بود. روزي فيلسوف بزرگي که از آشنايان سقراط بود،با هيجان نزد او آمد و گفت:
سقراط ميداني راجع به يکي ازشاگردانت چه شنيده ام؟
سقراط پاسخ داد:
\"لحظه اي صبر کن.قبل از اينکه به من چيزي بگويي از تومي خواهم آزمون کوچکي را که نامش سه پرسش است پاسخ دهي.\"مرد پرسيد:سه پرسش؟سقراط گفت:بله درست است.قبل از اينکه راجع به شاگردم بامن صحبت کني،لحظه اي آنچه را که قصدگفتنش را داري امتحان کنيم.
اولين پرسش \"حقيقت\" است.کاملا مطمئني که آنچه را که مي خواهي به من بگويي حقيقت دارد؟مرد جواب داد:\"نه،فقط در موردش شنيده ام.\"سقراط گفت:\"بسيار خوب،پس واقعا نميداني که خبردرست است يا نادرست.
حالا بيا پرسش دوم را بگويم،\"پرسش خوبي\"آنچه را که در موردشاگردم مي خواهي به من بگويي خبرخوبي است؟\"مردپاسخ داد:\"نه،برعکس…\"سقراط ادامه داد:\"پس مي خواهي خبري بد در مورد شاگردم که حتي درموردآن مطمئن هم نيستي بگويي؟\"مردکمي دستپاچه شد و شانه بالا انداخت.سقراط ادامه داد:
\"و اما پرسش سوم \"سودمند بودن\" است.آن چه را که مي خواهي در مورد شاگردم به من بگويي برايم سودمند است؟\"مرد پاسخ داد:\"نه،واقعا…\"سقراط نتيجه گيري کرد:\"
اگرمي خواهي به من چيزي رابگويي که نه حقيقت داردونه خوب است و نه حتي سودمند است پس چرا اصلا آن رابه من مي گويي؟

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: دو شنبه 17 مهر 1391برچسب:سقراط,داستان,شایعه,شاگرد,کنجکاو,سودمند,درست,سوال,فیلسوف,فلسفه,شنیده,خوب,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    ما آمدنی به رنگ رفتن داريم

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا