تمام شيشه ها را چيديم پشت پنجره
تمام شيشه ها را چيديم پشت پنجره
در سرما ي صبح پاييزي امروز
مادر ترشي هايش را گذاشت
و من خنده هايم را
روز خوبيست
آرامم
صداي باران
صداي صبح
مهر تو
گرمي عطر مادر
و نوشته هاي من
بايد بروم
دلم تنگ خانه ميشود
زود
اما بايد بروم
همينگونه در رفت و آمدي مداومم
تو مايوس مباش
بگذارد بر روال خود بگذرد كارها
در انتها ي روز وقتي خسته باز گشتي
وقتي دلت گرفت
و دلتنگيم را داشتي
وقتي آغوشي خواستي و اندك تسلايي براي گرم شدن
بياو به نوشته هايم سربزن
اين دل نوشته ها
براي توست
براي تمام دلهايي كه ميخوانند و ميدانند
فصل عاشقي
فصل غريبيست
بيا و واژه هايم را بچين
بنگر كه تا چه حد" دوستت ميدارم"
روزگار اينجا هم تعريفي ندارد
تا دلت بخواهد تنهاييست
اما باز هم شكر...
دل تنگي كه تمامي ندارد
قصه دل
نوشته بر اضطراب هر لحظه بغض هاييست
كه تمايلي به شكستن دارند
باران امروز را دوست دارم...
و با " تو بودن را بيشتر "