یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

فرشته بیکار

مردی خواب عجیبی دید . او در عالم رویا دید که نزد فرشتگان رفته و به کارهای آنها

نگاه می کند هنگام ورود ، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند

و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند ، باز می کنند و آنها را

داخل جعبه هایی می گذارند.

مرد از فرشته‌ای پرسید : شما دارید چکار می کنید ؟

فرشته در حالیکه داشت نامه ی را باز می کرد ، جواب داد : اینجا بخش دریافت است ،

ما دعاها و تقاضاهای مردم زمین را که توسط فرشتگان به ملکوت می رسد به خداوند

تحویل می دهیم

مرد کمی جلوتر رفت . باز دسته بزرگ دیگری از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل

پاکت می گذارند و آنها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.

مرد پرسید : شماها چکار می کنید ؟

یکی از فرشتگان با عجله گفت : اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمات خداوند

را توسط فرشتگان به بندگان زمین می فرستیم.

مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته!!

مرد با تعجب از فرشته پرسید : شما اینجا چکار می کنی و چرا بیکاری ؟

فرشته جواب داد : اینجا بخش تصدیق جواب است . مردمی که دعاهایشان مستجاب شده

، باید جواب تصدیق دعا بفرستند ولی تنها عده بسیار کمی جواب می دهند .

مرد از فرشته پرسید : مردم چگونه می توانند جواب تصدیق دعاهایشان را بفرستند ؟!

فرشته پاسخ داد : بسیار ساده است ، فقط کافیست بگویند :خدایا متشکریم

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:فرشته,کاغذ,بیکار,داستان,مرد,جهنم,بهشت,شیطان,خدا,دعا,خدایا,شکر,سوال,
  • تا حالا قصه شو شنیدید ..دیدید ..

    یاد دارم در غروبی سرد سرد

    میگذشت از کوچه ما دوره گرد

    داد میزد کهنه قالی میخرم

    دسته دوم جنس عالی میخرم

    کاسه و ظرف سفالی میخرم

    گر نداری کوزه خالی میخرم

    اشک در چشمان بابا حلقه بست

    عاقبت آهی کشید بغضش شکست

    اول ماه است و نان در سفره نیست

    ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟

    بوی نان تازه هوشش برده بود

    اتفاقا مادرم هم روزه بود

    خواهرم بی روسری بیرون دوید

    گفت آقا سفره خالی میخرید....................................اینو واسه حال اونا گذاشتم خیلی صحنش درد داشت کمک کردم ولی ایا اونا تا ابد سیر میشن

    javahermarket

    بنام خدا

    نام و یادخدا آرامبخش قلبهاست.




    گاه مورد امتحان و آزمون قرار مي گيريم . گاه گويي موهبت دلخواهمان به

    سراغ يكايك افراد پيرامون ما مي رود.اگر بتوانيم صادقانه بركت و موهبت
    ديگران را بستاييم به جاي رشك و حسد و انتقام ، شادمانه خدا را شكر كنيم
    ،آنوقت مي توانيم مطمئن باشم كه
    همان بركتها و موهبت ها و حتي بسي عظيمتر از آن ها به سراغ خودمان نيز خواهد آمد.
    هرچه موهبت ها ديرتر به سراغتان بيايد عظيمتر خواهند بود ،پس چرا بايد به
    موهبت ديگري رشك ورزيد؟
    بلعكس، هرگاه براي ديگري موهبتي پيش مي آيد ،نشانه ي آن است كه موهبت شما
    نزديك است.
    از طريق نوشتن فهرستي از خواسته هايتان مي توانيد آن ها را به سوي خود
    بكشانيد و موجب تجلي بي درنگ خواسته هايتان بشويد
    آرزو هاي راستين خودتان را بنويسيد نه آنچه را كه ديگري فكر مي كند
    برايتان خوب است و بايد داشته باشيد.
    به هنگام تهيه فهرست از خواسته ها ،تنها در رضايت خودتان بكوشيد ،نه در
    جلب رضايت ديگران.

    javahermarket

    من پاکباز عاشقم از عاشقان تو

    این عشق ماندنی

    این شعر بودنی

    این لحظه های با تو نشستن

    سرودنی است

    این لحظه های ناب

    در لحظه های بی خودی و مستی

    شعر بلند حافظ تو ستودنی ست

    این سر نه مست باده

    این سر که مست مست دو چشم سیاه توست

    اینک به خاک پای تو می سایم

    کاین سر به خاک پای تو با شوق سودنی ست

    تنها تو را ستودم

    آن سان ستودمت که بدانند مردمان

    محبوب من به سان خدایان ستودنی ست

    من پاکباز عاشقم از عاشقان تو

    با مرگم آزمای

    با مرگ اگر که شیوه تو آزمودنی است

    این تیره روزگار در پرده غبار دلم را فرو گرفت

    تنها به خنده

    یا به شکر خنده های تو

    گرد و غبار از دل تنگم ستودنی ست

    در روزگار هر که ندزدید مفت باخت

    من نیز می ربایم

    اما چه ؟

    بوسه بوسه از آن لب ربودنی ست

    تنها تویی که بود و نمودت یگانه بود

    غیر از تو هر که بود هر آنچه نمود نیست

    بگشای در به روی من و عهد عشق بند

    کاین عهد بستنی این در گشودنی ست

    این شعر خواندنی

    این شعر ماندنی

    این شور بودنی

    این لحظه های پرشور

    این لحظه های ناب

    این لحظه های با تو نشستن

    سرودنی ست

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:روزگار,شکر,خدا,تیره,مفت,مرگ,مست,شوق,خاک,حافظ,مست,شعر,ماندنی,سرودنی,مستی,باده,تنها,لحظه ناب,
  • نمی تونم توضیح بدم

    نمی تونم توضیح بدم
    حالم اصلا خوب نیست



    كه اين دل

    ميداند رد زندگي همينهاست

    كنار داشته ها و بر خورداري از آنها

    آنقدرها هم بد نيست

    يك خدارا شكر ميتوان گفت و لب را به توكلش تر كرد

    به اميدواري و زيستن بهتر..

    اما

    ...نميدانم چگونه بگويم

    كه اين دل من مدتيست

    بي قراري دارد

    دلم تنگ است

    تنگ چيزهايي

    دلم ميخواهد به خانه باز گردم

    لباسهايم را بكنم وسايل را بچينم و در خلوت خانه خودم باشم و پنجره و سكوت و كليد

    و كتري كه هميشه ميگذارمش باشد گرم

    و چاي تازه دم با عطر نعنا

    من خانه ام را ميخواهم.

    نه توالي اين روزهاي پر از كار

    نه خستگي شيفتهايي كه هر بار ميشمارم كي به پايان ميرسد

    نه هر بار چيدن درد آدمها

    كه هر اشكي جانم را مي خراشد و هر آهي قلبم را مي فشارد.

    من خواب مي خواهم و انتظار آمدنت را زود زود.

    شب تو باز گردي

    و من در را بگشايم

    پشت به تمام دروغها و ترسها بيايستم و دستت را باور كنم

    تو بنشيني و من سر بر سينه ات گذارم

    تمام روزت را بگويي و من بشنوم

    خستگيت را بتكانم

    ببوسمت و تنگ در آغوشم گيري، تنگ تنگ

    ..

    زندگي كنيم

    اما به واقـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــع

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:دلنوشته,زندگی,برخورد,خدا,شکر,توکل,بیقرار,لباس,بهترین,نعنا,عطر,شیفته,کتری,ترس,دروغ,تنگ,زندگی,
  • تمام شيشه ها را چيديم پشت پنجره

    تمام شيشه ها را چيديم پشت پنجره
    در سرما ي صبح پاييزي امروز
    مادر ترشي هايش را گذاشت
    و من خنده هايم را
    روز خوبيست
    آرامم
    صداي باران
    صداي صبح
    مهر تو
    گرمي عطر مادر
    و نوشته هاي من
    بايد بروم
    دلم تنگ خانه ميشود
    زود
    اما بايد بروم
    همينگونه در رفت و آمدي مداومم
    تو مايوس مباش
    بگذارد بر روال خود بگذرد كارها
    در انتها ي روز وقتي خسته باز گشتي
    وقتي دلت گرفت
    و دلتنگيم را داشتي
    وقتي آغوشي خواستي و اندك تسلايي براي گرم شدن
    بياو به نوشته هايم سربزن
    اين دل نوشته ها
    براي توست
    براي تمام دلهايي كه ميخوانند و ميدانند
    فصل عاشقي
    فصل غريبيست
    بيا و واژه هايم را بچين
    بنگر كه تا چه حد" دوستت ميدارم"
    روزگار اينجا هم تعريفي ندارد
    تا دلت بخواهد تنهاييست
    اما باز هم شكر...
    دل تنگي كه تمامي ندارد
    قصه دل
    نوشته بر اضطراب هر لحظه بغض هاييست
    كه تمايلي به شكستن دارند
    باران امروز را دوست دارم...
    و با " تو بودن را بيشتر "

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:نوشته,فصل,اندک,تسلا,انتها,دلتنگی,اظطراب,شکر,اغوش,مادر,خنده,
  • ممنونم که نجاتم دادی .......

    الهی من نه آنم که زفیض نگهت چشم بپوشم
    نه تو آنی که گدا را ننوازی
    به نگاهی باز کن در
    که جز این خانه مرا نیست پناهی ..



    از قدیم گفته اند دل به دل راه داره ولی ما در طول روز چقدر به خدا فکر میکنیم که باید انتظار داشته باشیم او نیز به فکر ما باشد،چند بار واقعا برای نعمت های بیکرانش او را شکر میکنیم،شاید بتوان به جرئت گفت اندک کسانی هستند از ما که شکر بجای می آورند ولی باز آنقدر فراموشکار هستیم که دوباره طلب یاری میکنیم،همه تجربه کرده ایم وقتی در مخمصه ای گیر میکنیم و میدانیم احتمالا به دست یک بشری حل میشود به هزار و یک ترفند متوسل میشویم تا شاید به یاری مان بیاید از تماسهای تلفنی گرفته تا شیرینی و ملاقاتهای پرهزینه،چقدر دیگران را راضی نگه می داریم به این امید که شاید روزی حلال مشکلی از مشکلاتمان باشند ولی غافلیم از او که ارحم الراحمین است،او که می بخشد بی آنکه چیزی بخواهد،

    خدایا شکرت و باز خدایا کمکم کن تا بتوانم باورت کنم آنگونه که هستی،نه آنگونه که کسانی که دم از شناخت تو میزنند میگویند




    خدایا.........

    خدایا..........

    خدایا..........







    ممنونم که نجاتم دادی. ممنوم که نفسم را قطع نکردی .ممنون که.............

    دوووووستت دارم نفسم

    مرسی خدای نازم. مرسی

    این پست رو تقدیم میکنم به بهترین و عزیزترین دوستی که در طول عمرم داشتم ...امیدوارم خدای بزرگ همیشه و در همه جا پشت و پناهش باشد...

    javahermarket

    قضاوت

    پس از رسيدن يک تماس تلفنی برای يک عمل جراحی اورژانسی، پزشک با عجله راهی بيمارستان شد , او پس از اينکه جواب تلفن را داد، بلافاصله لباسهايش را عوض کرد و مستقيم وارد بخش جراحی شد.
    او پدر پسر را ديد که در راهرو می رفت و می آمد و منتظر دکتر بود. به محض ديدن دکتر، پدر داد زد: چرا اينقدر طول کشيد تا بيايی؟ مگر نميدانی زندگی پسر من در خطر است؟ مگر تو احساس مسئوليت نداری؟

    پزشک لبخندی زد و گفت: "متأسفم، من در بیمارستان نبودم و پس از دريافت تماس تلفنی، هرچه سريعتر خودم را رساندم , و اکنون، اميدوارم شما آرام باشيد تا من بتوانم کارم را انجام دهم ,

    پدر با عصبانيت گفت: "آرام باشم؟! اگر پسر خودت همين حالا توی همين اتاق بود آيا تو ميتوانستی آرام بگيری؟ اگر پسر خودت همين حالا ميمرد چکار ميکردی؟"
    پزشک دوباره لبخندی زد و پاسخ داد: "من جوابی را که در کتاب مقدس انجيل گفته شده ميگويم" از خاک آمده ايم و به خاک باز می گرديم ,,, شفادهنده يکی از اسمهای خداوند است ,,, پزشک نميتواند عمر را افزايش دهد ,,, برو و برای پسرت از خدا شفاعت بخواه ,,, ما بهترين کارمان را انجام می دهيم به لطف و منت خدا "

    پدر زمزمه کرد: (نصيحت کردن ديگران وقتی خودمان در شرايط آنان نيستيم آسان است ),,,

    عمل جراحی چند ساعت طول کشيد و بعد پزشک از اتاق عمل با خوشحالی بيرون آمد ,,, خدا را شکر! پسر شما نجات پیدا کرد ,,,

    و بدون اينکه منتظر جواب پدر شود، با عجله و در حاليکه بيمارستان را ترک می کرد گفت : اگر شما سؤالی داريد، از پرستار بپرسيد ,,,

    پدر با ديدن پرستاری که چند لحظه پس از ترک پزشک ديد گفت: "چرا او اينقدر متکبر است؟ نمی توانست چند دقيقه صبر کند تا من در مورد وضعيت پسرم ازش سؤال کنم؟
    پرستار درحاليکه اشک از چشمانش جاری بود پاسخ داد : پسرش ديروز در يک حادثه ی رانندگی مرد ,,, وقتی ما با او برای عمل جراحی پسر تو تماس گرفتيم، او در مراسم تدفين بود ,,, و اکنون که او جان پسر تو را نجات داد ,,, او با عجله اينجا را ترک کرد تا مراسم خاکسپاری پسرش را به اتمام برساند."

    هرگز کسی را قضاوت نکنيد چون شما هرگز نميدانيد زندگی آنان چگونه است و چه بر آنان ميگذرد يا آنان در چه شرايطی هستند

    javahermarket

    داستان دخترک

    دخترک چند روزی بود که پاش شکسته بود و توی خونه مونده بود.از اینکه خونه نشین شده بود ونمی تونست راه بره کلافه شده بود .تصمیم گرفت به پارک بره تاحال وهواش عوض بشه .
    وقتی روی نیمکت پارک نشست ،چشمش به دختری که د و پاش فلج بود وروی نیمکت روبرو نشسته بود افتاد .از مادرش که اونو به پارک برده بود خواست تا روی اون نیمکت کنار اون دختر بشینه.
    وقتی نشست سلام کرد وسر صحبت رو با اون باز کرد.با حالتی اندهناک وگلایه مند گفت، خیلی سخته که دیگران راه می رن وما نمی تونیم. دختری که پاهاش فلج بود با تعجب به اون نگاه کرد. دخترک ادامه داد،تازه امثال شماها رو درک می کنم. دختر در جوابش خندید .
    دخترک پرسید ،چرااز حرفهای من تعجب کردی ،چرا خندیدی.دختر جواب داد ، دلیل خنده ی من اینه که تو فکر می کنی امثال منو درک می کنی. دخترک گفت ،مگه ما مثل هم نیستیم. دختر جواب داد نه،چون تو پرنده ای هستی که آزاد بودی . چند روزه که اسیر شدی. برای همینه که خودتو به در ودیوار می کوبی و حسرت آزادی رو می خوری. ولی من از بدو تولد تو قفس بودم.
    معنی آزادی رو نفهمیدم که حسرت اونو بخورم و برای رسیدن بهش تلاش کنم. برای همینه که
    متعجبم از شکوه های تو. من خیلی راضیم از این وضع.
    دخترک خیلی فکر کرد حق با اون دختر بود. خدارو شکر کرد که اونقدر خوشبخت بود که می تونست تفاوت بین سختی و آسایش رو درک کنه. تازه فهمیده بود که همیشه این آدمهای خوشبختند که درد رو حس می کنند ومی نالند وشکوه می کنند. چرا که اون کسی که خوشبختی رو حس نکرده از بدبختی شکوه ای نداره.

    javahermarket

    هرگز از یاد نبر، منِ جامانده بسی محتاجم.



    سحر گاهان که شبنم آیتی از پاک بودن را به گلها هدیه می بخشید به آن محراب پاکش آرزو کردم برایت خوب دیدن، خوب بودن، خوب ماندن را .



    لحظات شادی خـــدا را ستایش کن

    لحظات سختی خــدا را جستجو کن

    لحظات آرامش خدا را مناجات کن

    لحظات دردآور به خدا اطمینان کن

    تـمام لحـظات خــدا را شـــکر کـن

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:هرگز,محتاج,خدا,شکر,لحظات,ارزو,ستایش,سحر,سحرگاهان,شبنمگلها,هدیه,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    فرشته بیکار

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا