نمیدونم چرا دیگه مثله همیشه هر چی با ستاره های چشمك زن آسمون حرف
میزنم
دیگه آروم نمیشم ؟
نمیدونم دیگه چرا سو سو زدن ستاره های آسمون آبی واسم قشنگ و دیدنی نیست ؟
نمیدونم چرا دیگه رقص شنای ماهیهای قرمز كوچك توی حوض چشمامو نوازش نمیده ؟
نمیدونم چرا دیگه هر چی ترانههای عاشقونه میخونم حتی دلم یه ذره هم
سبك نمیشه ؟
نمیدونم چرا دیگه هر چی اسمتو صدا میزنم و گریه میكنم دیگه آرومم نمیكنه؟
نمیدونم .... ولی فقط میدونم كه جوابه تمومه این سوالها رو تو میدونی .
نمیدونم دلتنگی هایم را با كدام واژه به تصویر بكشم... دلتنگیهای شبانهام را به دست كدوم باد بسپارم... آیا بادی هست برای دلتنگی های وقت و بی وقت این دل خسته....؟!
رهگذر
به زندگی نگاه می کنیم ...
و ادامه می دهیم !!!
سخت است
ولی
بالاتر از سیاهی که رنگی نیست !!
می دانم توان تحمل تفاوت ها را نداریم !
می دانم شکسته ایم !!
باز هم...
ادامه می دهیم !!
این جاده
بی انتهاست !!!
ما رهگذریم.....................................................................................کاش آدمها از حرفهای تلخی که میزدن با خبر بودند ... گاهی چقدر تلخ نظر میدیم ، چقدر تلخ به قضاوت میشینیم ، و چقدر تلخ مجازات میکنیم ................................................................................................
شب است ودر بدر کوچه های پر دردم
فقیر وخسته
به دنبال گم شده ام میگردم
اسیر ظلمتم
ای ماه پس کجا ماندی؟
من به اعتبار تو فانوس نیاوردم...
تفاوت وبلاگ پسر با دختر
وبلاگ یک دختر
وااااااااااااااااای امروز تفلدمه
تفلد تفلد تفلدم مبارک
۲۵۶۵۵۵۵۵۵۴۴۸۸۴تا کامنت
-تولدت مبارک خانومی
.
.
.
-شما از طرف بلاگفا بهتربن وبلاگ نویس معرفی شدید
آرزو می کنم روزی برسه که همه انسان ها بتوانند با هر عقیده رنگ و قومیتی در کنار هم آزادانه زندگی کنند
۱ کامنت
-حرف مفت نزن
(تازه همون یه نفر هم آدرس وبلاگ خودشو گذاشته)
طنز
تفاوت بچه های قدیم و جدید ! ( طنز )
بچه 9 ساله الان
کامپیوتر داره
اینتزنت داره
ف ی س ب وک داره
توییتر داره
ایکس باکس داره
پی اس تری داره
ویدیو سی دی داره
موبایل داره
آیپاد داره...
بچه 9 ساله زمان ما
دفتر نقاشی داشت
خمیر بازی داشت
دبرنا بازی میکرد با نخود و لوبیا
توپ دو لایه میکرد که حس توپ چهل تیکه بهش دست بده
گل یا پوچ، چشمک، شاه دزد وزیر، اسم فامیل، خر پلیس، هفت سنگ
دیگه فوق فوقش یه آتاری یا میکرو با کلی التماس براش میخریدن
تـــــــــــو رو با هـ ـ مه بدیـــــــ ـات..
تورو با همه خوبیات
تو رو با همه ای بدی هات
تو رو با همه ای خوبی یا
حتی با بی تفاوتی هات
دوست داشتمت
نمی دونم چی شد که تنهام گذاشتی
رفتی
چیزی نمونده برام یک دنیا بد بختی
خیلی دوست داری بدونی الان چه حالی دارم
می دونی که نمی ونم بدون تو دووم بیارم
یاد میاد بعد که چند وقت منو دیدی
حس می کردی که خوشبخت ترین دختر روی زمینی
می گفتی که یکی پیدا شده که خیلی دوست داره
پس چی شد الان اونم عزاداره
آنقدر دوستت دارم که...
آنقدر دوستت دارم
که هر چه بخواهی
همان را
بخواهم
اگر بروی
شادم
اگر بمانی
شادتر
تو را شادتر
می خواهم
- با من یا بی من –
بی من اما
شادتر اگر باشی
کمی
- فقط کمی –
ناشادم
واین
همان عشق است
عشق
همین تفاوت است
همین تفاوت
که به مویی بسته است
وچه بهتر
که به موی تو
بسته باشد
خواستن تو
فقط یک مرز دارد
که نخواستن توست....
(عبدالله صمدیان )
داستان دخترک
دخترک چند روزی بود که پاش شکسته بود و توی خونه مونده بود.از اینکه خونه نشین شده بود ونمی تونست راه بره کلافه شده بود .تصمیم گرفت به پارک بره تاحال وهواش عوض بشه .
وقتی روی نیمکت پارک نشست ،چشمش به دختری که د و پاش فلج بود وروی نیمکت روبرو نشسته بود افتاد .از مادرش که اونو به پارک برده بود خواست تا روی اون نیمکت کنار اون دختر بشینه.
وقتی نشست سلام کرد وسر صحبت رو با اون باز کرد.با حالتی اندهناک وگلایه مند گفت، خیلی سخته که دیگران راه می رن وما نمی تونیم. دختری که پاهاش فلج بود با تعجب به اون نگاه کرد. دخترک ادامه داد،تازه امثال شماها رو درک می کنم. دختر در جوابش خندید .
دخترک پرسید ،چرااز حرفهای من تعجب کردی ،چرا خندیدی.دختر جواب داد ، دلیل خنده ی من اینه که تو فکر می کنی امثال منو درک می کنی. دخترک گفت ،مگه ما مثل هم نیستیم. دختر جواب داد نه،چون تو پرنده ای هستی که آزاد بودی . چند روزه که اسیر شدی. برای همینه که خودتو به در ودیوار می کوبی و حسرت آزادی رو می خوری. ولی من از بدو تولد تو قفس بودم.
معنی آزادی رو نفهمیدم که حسرت اونو بخورم و برای رسیدن بهش تلاش کنم. برای همینه که
متعجبم از شکوه های تو. من خیلی راضیم از این وضع.
دخترک خیلی فکر کرد حق با اون دختر بود. خدارو شکر کرد که اونقدر خوشبخت بود که می تونست تفاوت بین سختی و آسایش رو درک کنه. تازه فهمیده بود که همیشه این آدمهای خوشبختند که درد رو حس می کنند ومی نالند وشکوه می کنند. چرا که اون کسی که خوشبختی رو حس نکرده از بدبختی شکوه ای نداره.