آسمان آبی چشمان تو را کم دارد
آسمان آبی چشمان تو را کم دارد
این غزل ذوق غزلخوان تو را کم دارد
دیر سالیست در این خانه که ویران تر باد
دست من گوشه ی دامان تو را کم دارد
بس که در جان و تنم زلزله انداخته ای
سر نوشتم سرو سامان تو را کم دارد
حجم این دغدغه ی پوچ رسیدن چندیست
لذت گرمی دستان تو را کم دارد
التماس تن من وسعت دردیست که آن
شب آغوش پریشان تو را کم دارد
مثل احساس ترک خوردن باران شوم است
آسمان آبی چشمان تو را کم دارد