یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

روز بارانی...

اولین روز بارانی را بخاطر داری؟
غافلگیر شدیم
چتر نداشتیم..
خندیدیم.... دویدیم..
و ب شالاپ شلوپ های گل الود عشق ورزیدیم..

دومین روز بارانی چطور؟
پیش بینیش را کرده بودی..
چتر اورده بودی
من غافلگیر شدم..
سعی میکردی من خیس نشوم.
و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود..

سومین روز چطور؟
گفتی سرت درد میکند
حوصله ی نداشتی سرما بخوری..
چتر را کاملا بالای سر خودت گرفتی
وشانه سمت راست من کاملا خیس شد.

و چندین روز پیش را چطور؟
به خاطر داری؟!
که با یک چتر اضافه امدی..
و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر تووی هم نرود دو قدم ازهم دورتر راه برویم...؟
فردا دیگر برای قدم زدن نمی ایم
تنها برو.......
(دکتر علی شریعتی)

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: جمعه 5 آبان 1391برچسب:دکتر,علی,شریعتی,خیس,چتر,اضافه,باران,قرار,کنارهم,جداخنده,عشق,زیبا,تنها,برو,
  • دست هایت درد هایم را تسلا میکند

    بر مزارم گریه کن اشکت مرا جان میدهد


    بوسه هایت بوی عشق بوی باران میدهد


    دست بر قبرم بکش تا حس کنی مرگ مرا


    دست هایت درد هایم را تسلا میکند....................................................................خدایا ،

    به من زیستنی عطا کن ،

    که در لحظه مرگ ،

    بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است ،

    حسرت نخورم .

    و مردنی عطا کن ،

    که بر بیهودگی اش ، سوگوار نباشم .

    بگذار تا آن را من ، خود انتخاب کنم ،

    اما آن چنان که تو دوست داری .

    « چگونه زیستن » را تو به من بیاموز ،

    « چگونه مردن » را خود خواهم آموخت !

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:بیهودگی,حسرت,عطا,سوگوار,قبر,زیستن,مردن,انتخاب,دکتر,شریعتی,مرگ,اشک,,
  • شگفتا

    شگفتا......! وقتی که بود نمی دیدم وقتی می خواند نمی شنیدم ..



    وقتی دیدم که نبود ..وقتی شنیدم که نخواند... (دکتر علی شریعتی)


    چه غم انگیز است که وقتی چشمه ای سرد و زلال در برابرت می جوشد ...

    ....و میخواند و می نالد

    تشنه ی اتش باشی و نه اب

    و چشمه که خشکید

    چشمه که از ان اتش که تو تشنه ی ان بودی بخار شد و به هوا رفت ...

    و اتش کویر را تافت ...

    و در خود گداخت و از زمین اتش رویید و از اسمان اتش بارید .....

    تو تشنه ی اب گردی و نه تشنه ی اتش ....

    بعدعمری گداختن از غم نبودن کسی که تا بود از غم نبودن تو می گداخت!

    ای انسان بزرگ ...

    ای که دست کینه تو ز مرگ ...

    عطش.غم انگیز.بخار.هوا.اتش.مرگ.عجایبت در پیمانه های زرین کلماتت می ریختی ، مرا بیتاب کرده بود ....

    در این کویر سوخته پرهول تنها رها کرد ......

    ای که به من اموختی که عشقی فراتر از انسان و فروتر از خدا نیز هست و ان

    دوست داشتن است ....و ان بیتابی پر نیاز و دردمند دو روح خویشاوند است



    و......


    اشنایی دو تنهای سرگردان بی پناه در غربت پر هراس و خفقان اور این عالم است ....

    دیدم که تبعیدی این زمینی....

    ....و اکنون توبا مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که به هر ((نفس))((گامی))به تو نزدیکتر می شوم و..........

    ......................................این زندگی من است

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: دو شنبه 17 مهر 1391برچسب:دکتر,علی ,شریعتی,شگفتا,خواندن,نفس,هراس,غربت,پناه,رها,,
  • دل نوشته دکتر شریعتی

    ای که تو آن من دیگرمی
    ای تو که آن توی دیگرتم
    زاد سفر برگیر و قدم در راه نِه
    که من در پایان راه
    بی صبرانه منتظر رسیدن توام
    (دکتر علی شریعتی)

    ***********************************
    اما اگر آنها نام‌ خویش‌ را به‌ نان‌ فروختند ، من‌ بر آب‌ دادم‌ و پیش‌تر از خضر و پیشتازتر از اسکندر رسیدم‌
    و اگر آنها لذت‌ بردند من‌ غم‌ آوردم‌
    و اگر آنها پول‌ پرست‌ شدند من‌ بت‌ پرست‌ شدم‌
    و اگر آنها همچون‌ عنصری‌ زرآلات‌ خوان‌ گستردند و از نقره‌ دیگدان‌ زدند، من‌ همچون‌ مولوی‌ در «آفتاب‌» شکفتم‌ و در خورشید سوختم‌ و سفره‌ از دل‌ گستردم‌ و مائده‌ از درد نهادم‌ و شراب‌ از خون‌ سرکشیدم‌؛
    اگر آنها مرد ابلاغ‌ شدند من‌ مرد داغ‌ شدم‌
    و اگر آنها دل‌ به‌ زندگانی‌ بستند من‌ دل‌ به‌ زندگی‌ بستم‌
    (دکتر شریعتی)
    **************************************************************
    مرا دلی‌ می‌ستاید که‌ جهان‌ و هرچه‌ دارد برایش‌ خاکروبه‌ دانی‌ زشت‌ و عفن‌ است‌ و مگسانی‌ بر آن‌ انبوه‌، دلی‌ که‌ جز زیبایی‌ و جز ایمان‌ و جز دوست‌ داشتنی‌ نه‌ از جنس‌ این‌ دنیا در آن‌ راه‌ ندارد دلی‌ که‌ از غرور خدا را نیز به‌ اصرار من‌ می‌ستاید!

    (دکتر شریعتی)

    javahermarket

    ناب از دکتر شریعتی

     

    می روم شاید فراموشت کنم
    با فراموشی هم آغوشت کنم .
    می روم از رفتن من شاد باش
    از عذاب دیدنم آزادباش .
    گر چه تو تنها تر از ما می روی
    آرزو دارم ولی عاشق شوی .
    آرزو دارم بفهمی درد را
    تلخی بر خوردهای سرد را .

    (دکتر علی شریعتی)

    بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنارش باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید هیچ کس لیاقت اشک های تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد … باعث ریختن اشک های تو نمی شود

    (دکتر علی شریعتی)

    در نهان به آنانی دل می بندیم که دوستمان ندارند و در آشکارا از آنانی که دوستمان دارند غافلیم . شاید این است دلیل تنهایی ما!

    (دکتر علی شریعتی)

    مهم نیست قفل ها دست کیه مهم اینه که کلیدها دست خداست

    (دکتر علی شریعتی)

    ای دوست بمان،بایست و تکیه نکون هیچ کجا جایی برای تکیه کردن نیست.هیچکس شانه هایی برای تکیه کردن تو ندارد.نادانی از آن کسی که می داند به چه تکیه کند چون نمی فهمد که دیگر هیچ تکیه گاهی نیست.

    (دکتر علی شریعتی)

    من ایمانم را
    عشقم را
    به زندگی کردن نیز نخواهم آلود

    (دکتر علی شریعتی)

    هر موجودی در طبیعت “آنچنان است که باید باشد”
    و تنها انسان است که هرگز آنچنان که ابید باشد نیست

    (دکتر علی شریعتی)

    برای شنا کردن به سمت مخالف رودخانه قدرت و جرات لازمه .وگرنه هر ماهی مرده ای هم می تونه از طرف موافق جریان آب حرکت کنه

    (دکتر علی شریعتی)

    در این مثنوی بزرگ طبیعت ، مصراعی ناتمامیم که وجودمان در پی یک بیت شدن !

    (دکتر علی شریعتی)

     

    هر چه هست برای مصلحتی است,

    هر که هست به خاطر منفعتی است,

    هیچ چیز به “خودش” نمی ارزد,

    هیچ کس به “خودش” چیزی نیست,

    همه چیز را و همه کس را برای سودی و فایده ای گذاشته اند.

    (دکتر علی شریعتی)

    حقیقت را قربانی مصلحت نمی کنم!

    (دکتر علی شریعتی)

    نامم را پدرم نام خانوادگیم را هم اجدادم انتخاب کردند بگذارید راهم را خودم انتخاب کنم

    (دکتر علی شریعتی)

    فهمیدن و نفهمیدن

    تو هرچه می خواهی باش ، اما … آدم باش !!!

    چقدر نشنیدن ها و نشناختن ها و نفهمیدن ها است که به این مردم،

    آسایش و خوشبختی بخشیده است !!!

    مگر نمی دانی بزرگ ترین دشمن آدمی فهم اوست؟

    پس تا می توانی خر باش تا خوش باشی.

    امروز گرسنگی فکر ، از گرسنگی نان فاجعه انگیزتر است .

    برای خوشبخت بودن ، به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن !

    (دکتر علی شریعتی)

    حتی خدا هم دوست دارد که بشناسندش

    (دکتر علی شریعتی)

     

     

    javahermarket

    ناب از دکتر شریعتی

     

    نه در حالتی بمان نه در جایی بمان همواره روحی مهاجر باش به سوی انجا که می توانی انسان باشی به سوی انجا که از انچه هستند و هستی فاصله بگیری این رسالت دائمی توست

     

    تنها امید من به زندگی انست که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر می شوم…

    (دکتر علی شریعتی)

    داستان‌من‌داستان‌عطار است‌. ما صوفیان‌همه‌خویشاوندان‌یکدیگریم‌و پروردگان‌یک‌مکتبیم‌، مغولی‌او را از آن‌پس‌که‌ریختند و زدند و کشتند و سوختند و غارت‌کردند و بردند و رفتند، اسیر کرد و ریسمانی‌بر گردنش‌بست‌و به‌بندگی‌خویشتن‌آورد و بر باازر عرضه‌اش‌کرد تا بفروشدش‌، مردی‌آمد خریدار، گفت‌این‌بنده‌به‌چند؟ مغول‌گفت‌به‌چند خری‌؟ گفت‌به‌ هزار درهم‌. عطار گفت‌مفروش‌که‌بیش‌از این‌ارزم‌. نفروخت‌، دیگر آمد و گفت‌: به‌یک‌دینار! عطار گفت‌: بفروش‌که‌کمتر از این‌ارزم‌! مغول‌در غضب‌آمد و سرش‌را به‌تیغ‌برکند. عطار سر بریده‌خویش‌را ار خاک‌برگرفت‌. می‌دوید و در نای‌خون‌آلودش‌نعره‌ی‌مستانه‌ی‌شوق‌می‌زد و شتابان‌می‌رفت‌تا به‌آنجا که‌هم‌اکنون‌گور او است‌بایستاد و سر از دست‌بنهاد و آرام‌گرفت‌.

    آری‌، در این‌باازر سوداگری‌را شیوه‌ای‌دیگر است‌و کسی‌فهم‌کند که‌سودازده‌باشد و گرفتار موج‌سودا که‌همسایه‌دیوار به‌دیوار جنون‌است‌! و چه‌می‌گویم‌؟ جنون‌نرمش‌می‌کند و در برج‌پولاد می‌گیرد و شمع‌بیزارش‌می‌سازد و وای‌که‌چه‌شورانگیز و عظیم‌است‌عشق‌و ایمان‌! و دریغ‌که‌فهمهای‌خو کرده‌به‌اندکها و آلوده‌به‌پلیدیها آن‌را به‌زن‌و هوس‌و پستی‌شهوت‌و پلیدی‌زر و دنائت‌زور و… بالاخره‌به‌دنیا و به‌زندگیش‌آغشته‌اند! و دریغ‌! و دریغ‌که‌کسی‌در همه‌عالم‌نمی‌داند می‌شناسند که‌آدمیان‌عشق‌خدا را می‌شناسند و عشق‌زن‌را و عشق‌زر را و عشق‌جاه‌را و از این‌گونه‌… و آنچه‌با اویم‌با این‌رنگها بیگانه‌است‌، عشقی‌است‌به‌معشوقی‌که‌از آدمیان‌است‌… اما… افسوس‌که‌… نیست‌!

    معشوق‌من‌چنان‌لطیف‌است‌که‌خود را به‌«بودن‌» نیالوده‌است‌که‌اگر جامه‌ی‌وجود بر تن‌می‌کرد نه‌معشوق‌من‌بود.
    معشوق‌من‌، راز من‌، موعود بکت‌، «گودو» بکت‌است‌، منتظری‌که‌هیچ‌گاه‌نمی‌رسد! انتظاری‌که‌همواره‌پس‌از مرگ‌پایان‌می‌گیرد، چنان‌که‌این‌عشق‌نیز… هم‌!

    (دکتر علی شریعتی)

    بودا زندگی را رنج ، علی دنیا را پلید ، سارتر طبیعت را بی معنی و بکت انتظار را پوچ و کامو…..* عبث یا فته اند . همه شان به روی یک قله رسیده اند و از انجا این جهان و حیات را می نگرند . هر چند فاصله شان به دوری کفر و دین .

    (دکتر علی شریعتی)

    و رفتم و رفتم ،نه به جائی ، که نمی دانستم به کجا ؟ رفتم و رفتم تا اینجا نباشم که هرگاه می بینم طلوع امروز را در همان جایی هستم که دیروز نیز بودم، از زبونی و بیهودگی خویش بیزار می شوم.

    (دکتر علی شریعتی)

    چه می بینم ؟ این کیست ؟ این مسافر کیست ؟ این عرب نیست . چهره اش به روشنایی سپیده است ، پیشانیش باز ، سیمایش غبار راه گرفته ، چشمانش رنگ بر گشته، خسته ، کوفته ، تشنه، بیتاب….. پیداست که از سفری دور می آید پیداست که سالها آواره بوده است …. پیداست که از کویری سوخته می رسد .

    اِ ، این چهره را می شناسم ! او را دیده ام ….این همان…در کنار آتشکده …ها… در آن کلیسا….که از پنجره ناگهان بیرون پرید ….

    اِ … این سلمان است !

    و بعد سلمان ماند ، در نخستین دیدار ایمان آورد و دیگر تا پایان عمر آرام گرفت و «سلمان منّا»نام گرفت و صاحب سر «پیام آور » شد و محمد با او خود را در انبوه مهاجران و انصار ، آن کوه سنگینی که بر سینه اش آوار شده بود سبکتر احساس می کرد چه، سلمان بخشی از آن را خود بر دوش جانش گرفت ، هرگاه دردها بر جانش می ریخت سلمان را فرا می خواند و در چشم های آشنای او ناله می کرد در گفتگوی با او فریاد می زد و آسوده می شد

    خدا برای تنهائیش آدم را آفرید

    محمد سلمان را یافت

    و علی تا پایان حیاتش تنها ماند

    (دکتر علی شریعتی)

    هیچ کس و هیچ چیز در دنیا وجود ندارد که دیدنش به اندازه باز کردن تمام چشو بیرزد.

    (دکتر علی شریعتی)

    ویرانه ای بزرگ هستم که مردم از همه رنگی و همه نیازی می ایند و از من هرچه را بتوانند و بخاهند.برمیگیرند و می برند.

    (دکتر علی شریعتی)

     

    javahermarket

    زیبا از دکتر شریعتی

    وقتی دیگر نبود
    وقتی که دیگر نبود
    من به بودنش نیازمند شدم
    وقتی که دیگر رفت
    من به انتظار آمدنش نشستم
    وقتی که دیگر نمی‌توانست مرا دوست بدارد
    من او را دوست داشتم
    وقتی که او تمام کرد
    من شروع کردم
    وقتی که او تمام شد
    من آغاز کردم
    چه سخت است تنها متولد شدن
    مثل تنها زندگی کردن است
    مثل تنها مردن

    کمال
    انسان به اندازه ای که به مرحله انسان بودن نزدیک می شود ،احساس تنهایی بیشتری می کند


    عشق
    عشق مثل قایقی هست که در اعماق دریا غرق میشود ولی دوست داشتن
    مثل قایقی هست که رو این دریا آرام به حرکت ادامه میدهد پس دوست داشته باشیم نه عاشق شویم

    هنر
    هنر تجلی غریزه آفریدگاری انسان است در برابر هستی که تجلی آفریدگاری خداست  

    فریاد
    من هرگز نمی نالم...قرنها نالیدن بس است...میخواهم فریاد بزنم...!اگر نتوانستم سكوت میكنم...

    کتاب ناخوانده
    هر انسان كتابی است در انتظار خواننده اش.

    فهم
    به من بگو نگو ، نمیگویم ، اما نگو نفهم ، كه من نمی توانم نفهمم ، من می فهمم .

    فهمیدن
    انها(دشمنان)از فهمیدن تو می ترسند.از گاو که گنده تر نمیشوی می دوشنت و از اسب
    که دونده تر نمیشوی سوارت میشوند و از خر که قوی تر نمیشوی بارت میکنند. انها از
    فهمیدنتو میترسند.

    فرصت
    روزی كه بود ندیدم....روزی كه خواند نشنیدم
    روزی دیدم كه نبود....روزی شنیدم كه نخواند

    پناهگاه ابدی
    اگر تنهاترین تنهاها شوم باز خدا هست.او جانشین همه نداشتن هاست.نفرین و آفرین ها
    بی ثمر است.اگر تمامی خلق گرگ های هار شوند و از آسمان هول و کینه بر سرم بارد تو
    تنهای مهربان و جاوید و آسیب ناپذیر من هستی.ای پناهگاه ابدی !
    تو میتوانی جانشین همه بی پناهی ها شوی.


    عشق
    میقترین و بهترین تعریف از عشق این است كه :
    عشق زاییده تنهایی است.... و تنهایی نیز زاییده عشق است...
    تنهایی بدین معنا نیست كه یك فرد بیكس باشد .... كسی در پیرامونش نباشد!
    اگر كسی پیوندی ، كششی ، انتظاری و نیاز پیوستگی و اتصالی در درونش نداشته باشد تنها نیست!
    برعكس كسی كه چنین چنین اتصالی را در درونش احساس میكند...
    و بعد احساس میكند كه از او جدا افتاده ، بریده شده و تنها مانده است ؛
    در انبوه جمعیت نیز تنهاست ......

    مرگ
    .. نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد ... نمیخواهم بدانم كوزه گر از خاك اندامم چه خواهد ساخت ... ولی بسیار مشتاقم ... كه از خاك گلویم سوتكی سازد ... گلویم سوتكی باشد به دست كودكی گستاخ و بازیگوش ... تا كه پی در پی دم گرم خویش را بر گلویم سخت بفشارد .... و سراب خفتگان خفته را آشفته تر سازد ... تا بدین سان بشكند دائم سكوت مرگبارم را ...

    انسان
    همواره روحی مهاجر باش به سوی مبدا به سوی انجا که بتوانی انسانتر باشی
    و از انچه که هستی و هستند فاسله بگیری این رسالته دائمی توست

    توحید
    دایا من در كلبه حقیرانه خود كسی را دارم كه تو در ارش كبریایی خود نداری
    منچون تویی را دارم
    وتو چون خود نداری

    نیایش
    خدایا : رحمتی كن تا ایمان ، نام ونان برایم نیاورد ، قوتم بخش تا نانم را؛ وحتی نامم را در خطر ایمانم افكنم.
    تا از آنها باشم كه پول دنیا می گیرند وبرای دین كار می كنند ؛ نه آنها كه پول دین می گیرند وبرای دنیا كارمی كنند .
    مذهب
    مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد و من سال ها مذهبی بودم بدون آنکه خدایی داشته باشم.


    دوست داشتن
    دوست داشتن خیلی بهتر از عشق است. من هیچ گاه دوست داشتن خود را تا بالا ترین قله های عشق پایین نمی اورم

    ارزش
    ارزش انسان به اندازه حرف هایی هست که برای نگفتن دارد.


    انسان..
    انسان نقطه ای است بین دو بی نهایت . بی نهایت لجن و بی نهایت فرشته .بنگر به طرف کدام یک می روی
    معنای زندگی
    زندگی چیست ؟ نان . آزادی . فرهنگ . ایمان و دوست داشتن


    خوشبختی
    برای خوش بخت بودن به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن.
     

    javahermarket

    می خواستم زندگی کنم ، راهم رابستند

    ستایش کردم ، گفتند خرافات است

    عاشق شدم ، گفتند دروغ است
    گریستم ، گفتند بهانه است
    خندیدم ، گفتند دیوانه است
    دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم !
    .

    زنده بودن را به بیداری بگذرانیم که سالها به اجبار خواهیم خفت   

    ..
    .

    در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می کنند و بر حسینی می گریند که آزادانه زیست و آزادانه مرد.

    .

    .

    انسان مجبور نیست حقایق را بگوید ولی مجبور است چیزی را که می گوید
    حقیقت داشته باشد


    .

    .

    "خدایا چگونه زندگی کردن را به من بیاموز چگونه مردن را خود خواهم آموخت
    .

    .

    "تهمت و دروغ"را دشمن سفارش میدهد و منافق میسازد و عوام فریب پخش میکند
    و عامی آن را میپذیرد.

    .

      خدایا شهرت منی را که میخواهم باشم قربانی منی را که: میخواهند باشم نکن . 


    .

    زمانی مصاحبه گری از معلم صداقت و صمیمیت دکتر علی شریعتی پرسید :

    به نظر شما چه لباسی را به زن امروز بپوشانیم ؟
    دکتر علی شریعتی در جواب گفتند : نمیخواهد لباسی بدوزید و بر تن زن امروز نمائید .
    فکر زن را اصلاح کنید او خود تصمیم میگیرد که چه لباسی برازنده اوست"

    .


    انسان به اندازه ای که به مرحله انسان بودن نزدیک می شود ،احساس تنهایی بیشتری می کند.


    .

    انسان عبارت است از یک تردید. یک نوسان دائمی. هر کسی یک سراسیمگی بلاتکلیف است.



    .

    خداوندا من با تمام کوچکی ام, یک چیز از تو بیشتر دارم و آن هم خدایی است

     که من دارم و تو نداری.

    .

    هر کس بد ما به خلق گوید                  
    ما چهره به دل نمی خراشیم
    ما خوبی او به خلق گوییـم
     تا هر دو دروغ گفته باشیـم !



    .

    خدایا هر که را عقل دادی ، چه ندادی؟ و هر که را عقل ندادی ، چه دادی؟؟؟.

    .


    با شیطان هم داستان شدم, تا در برابر هیچ آدمی, سر تسلیم فرود نیاورم.


    ..

    هرگز از کسی که همیشه با من موافق بود ، چیزی یاد نگرفتم . . .


    .
    .

    مادرم میگفت عاشقی یک شب است و پشیمانی هزار شب؛
     هزار شب است پشیمانم که چرا یک شب عاشقی نکرده ام


    ..

    گاه گاهی به یادت غزلی می خوانم
    تا نگویی که دلم غافل از آن عهد و وفاست
    خوب رویان همه گر بادل من خوب شوند
    خوبِ من، با همه خوبان, حساب توجداست!


    .

    یه مرداب برای بدست آوردن یه نیلوفر سالها میخوابه تا آرامش نیلوفر به هم نخوره پس اگرکسی رو دوست داری برای داشتنش حتی شده سالها صبر کن


      بزرگترین اقیانوس آرام است
    آرام باش تا بزرگترین باشی


    .

    سخنان زیبای دکتر شریعتی دکتر شریعتی جملات دکتر شریعتی جملات زیبا از دکتر شریعتی
    سخنان دکتر شریعتی سخنان ناب دکتر شریعتی نابترین سخنان دکتر شریعتی دکتر شریعتی سخنان ناب پندهای دکتر شریعتی بهترین سخنان دکتر شریعتی سخنان زیبا از دکتر شریعتی ارشیو سخنان اموزنده


     

    javahermarket

    دلنوشته دکتر شریعتی

     

    آنجا که چشمان مشتاقی برای انسانی اشک می ریزد، زندگی به رنج کشیدنش می ارزد.


    برای خوشبخت بودن ، به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن ! پس تا می توانی خر باش تا خوش باشی.


    دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند.

     

     


    وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند:

    پرهایش سفید می ماند

    ولی قلبش سیاه میشود


    اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است


    وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم.


    اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه‌ای را بالا ببری


    به سه چیز تکیه نکن ، غرور، دروغ و عشق.آدم با غرور می تازد،با دروغ می بازد و با عشق می میرد


    برایت دعا می کنم که ای کاش خدا از تو بگیرد، هر آنچه را که خدا را از تو می گیرد.


    من چیستم؟
    لبخند پر ملامت پاییزی غروب در جستجوی شب ، که یک شبنم فتاده به چنگ شب حیات ، گمنام و بی نشان در آرزوی سر زدن آفتاب مرگ ...


    عشق تنها کار بی چرای عالم است ، چه ، آفرینش بدان پایان می گیرد.


    آیا در این دنیا کسی هست بفهمد
    که در این لحظه چه می کشم ؟ چه حالی دارم؟
    چقدر زنده نبودن خوب است ، خوب خوب خوب ...


    هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود،
    هنگامی لب به زمزمه گشودم که مخاطبی نداشتم
    و هنگامی تشنه آتش شدم،
    که در برابرم دریا بود و دربا و دریا ...!


    حرف هایی هست برای نگفتن و ارزش عمیق هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.


    دلی که عشق ندارد و به عشق نیاز دارد، آدمی را همواره در پی گم شده اش، ملتهبانه به هر سو می کشاند ...


    مهربانی جاده ای است که هرچه پیش می روند ، خطرناک تر می گردد.


    دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست، اسراف محبت است.


    مسئولیت زاده توانایی نیست ، زاده آگاهی است و زاده انسان بودن.


    دلی که از بی کسی غمگین است ، هر کسی را می تواند تحمل کند.


    ارزش عمیق هر کسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد.


    عشق به آزادی مرا همه عمر در خود گداخته است.


    اگر پیاده هم شده است سفر کن ، در ماندن می پوسی.


    خدا و انسان و عشق ، این است امانتی که بر دوش ما سنگینی می کند.


    قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد.


    مرا کسی نساخت ، خدا ساخت . نه آنچنان که کسی می خواست ، که من کس نداشتم . کسم خدا بود ، کس بی کسان.


    هر کسی را نه بدان گونه که هست احساسش می کنند ، بدان گونه که احساسش می کنند ، هست.

     

     

     

    javahermarket

    زیبا از دکتر شریعتی

    - وقتی که عشق فرمان میدهد محال سر تسلیم فرو می آورد.

    ۲-بشر یک بودن است و انسان یک شدن.

    ۳-جهان را ما نه آن چنان که واقعا هست میبینیم جهان را ما آنچنان که هستیم میبینیم

    ۴-خدایا عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار.

    ۵-در زندگی چنان باش که آنان که خدا را نمیشناسند تو را که می شناسند خدا را بشناسند

    ۶- خدایا خودخواهی را چنان در من بکش تا خودخواهی دیگران را احساس نکنم و از آن

    در رنج نباشم

    ۷-در دورانی که همه به دنبال چشمان زیبا هستند تو به دنبال نگاه زیبا باش.

    ۸- ترجیح میدهم با کفش هایم در خیابان راه بروم و به خدا فکر کنم تا اینکه در مسجد

    بنشینم و به کفش هایم فکر کنم

    ۹-من رقص زنان هندی را از نماز خواندن پدر و مادرم بیشتر دوست دارم زیرا آنها با عشق

    میرقصند و پدر و مادرم به اجبار نماز میخوانند.

    ۱۰- زنی که زیبایی اندیشه پیدا کرده باشد زیبایی بدنش را نشان نمیدهد.

    ۱۱-عاقلانه ازدواج کن تا عاشقانه زندکی کنی

    ۱۲- حوادث انسانهای بزرگ را متعالی و انسانهای کوچک را متلاشی میکند.

    ۱۳- خدایا به من کمک کن تا هروقت خواستم درباره راه رفتن کسی قضاوت کنم کمی

    با کفش های او راه بروم.

    ۱۴-توانا ترین مترجم کسی است که سکوت دیگران را ترجمه کند شاید سکوتی تلخ گویای

    دوست داشتنی شیرین باشد.

    ۱۵-چه بسیارند کسانی که همیشه حرف میزنند بی آنکه چیزی بگویند و چه کم هستند

    کسانی که حرف نمیزنند اما بسیار میگویند.

    ۱۶-انتظار امادگی است نه وادادگی.

    ۱۷-و چه شگفت است آشنایی در پس بیگانگی و خویشاوندی پنهان در نا آشنایی.

    ۱۸-هرکس آنچنان میمیرد که میخواهد.

    ۱۹-آنان که گستاخی آن را ندارند که شهادت را انتخاب کنند مرگ آنان را انتخاب خواهد کرد.

    ۲۰-از انسانها غمی به دل نگیر زیرا خود غمگین هستند! با آنکه تنهایند ولی از خود میگریزند

    زیرا به خود وبه عشق و به حقیقت خود شک دارند. پس دوستشان بدار حتی اگر

    دوستت نداشته باشند.

    ۲۱- در این مثنوی بزرگ طبیعت مصراعی ناتمامیم که وجودمان در پی یک بیت شدن است.

    ۲۲-فقر شب را بی غذا سر کردن نیست فقر روز را بی اندیشه سرکردن است.

    ۲۳-در نهان به آنانی دل می بندیم که دوستمان ندارند و در آشکارا از آنانی که دوستمان

    دارند غافلیم شاید این است دلیل تنهایی ما.

    ۲۴-مهم نیست قفل ها دست کیست مهم این است که کلیدها دست خداست

    ۲۵-سرنوشت تو متنی است که اگر ندانی دستهای نویسندگان و اگر بدانی خود میتوانی

    نوشت.

    ۲۶-هر کس مسیحی دارد که باید از غیب برسد بر او ظاهر گردد نیمه اش را در برگیرد و

    تمام شود زندگی جستجوی نیمه ها است در پی نیمه ها

    مگر نه وحدت غایت آفرینش است؟

    پروانه مسیح شمع است و شمع تنها چشم انتظار اوست.


     

    javahermarket

    صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    روز بارانی...

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا