یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

معنای لطیف عشق را فهمیدم

گفتی که به احترام دل باران شو باران شدم وبه روی گل تابیدم

گفتی که ببوس روی نیلوفر ازعشق تو گونه های او بوسیدم

گفتی که ستاره شو دلی روشن کن من هم چو گل ستاره هاتابیدم

گفتی که برای باغ دل پیچک باش بریاسمن نگاه تو پیچیدم

گفتی که برای لحظه ای دریا شو دریاشدم وتو را به ساحل دیدم

گفتی که بیا ولحظه ای مجنون باش مجنون شدم وز دوریت نالیدم

گفتی که شکوفه کن به فصل پاییز گل دادم وبا ترنمت روییدم

گفتی که بیا واز وفایت بگذر از لهجه بی وفاییت رنجیدم

گفتم که بهانه ات برایم کافیست معنای لطیف عشق را فهمیدم

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 20 آبان 1391برچسب:لطیف,زیبا,بهانه,لهجه,بی وفا,یاسمن,ستاره,گل,نیلوفر,شکوفه,ترنم,عشق,
  • یادمان باشد

    یادمان باشد:حرفی نزنیم که دلی بلرزد
    یادمان باشد:حرفی نزنیم که دلی بلرزد و خطی ننویسیم که کسی را آزار دهد
    یادمان باشد:جواب کینه را باکمتر از مهر و جواب دورنگی را با کمتر از صداقت ندهیم
    یادمان باشد: باید در برابر فریاد سکوت کنیم و برسر سیاهی ها تور بپاشیم
    یادمان باشد: سنگ خیلی تنهاست باید با او هم لطیف رفتار کنیم نکنه که دل تنگش بشکنه
    یادمان باشد: برای درس دادن و درس گرفتن به دنیا آمده ایم نه برای تکرار اشتباهات
    یادمان باشد: می توان با گوش دادن به آواز شبانه دوره گردی که از سازش عشق می بارد به اسرار عشق پی برد و زنده شد
    یادمان باشد:گره تنهایی و دلتنگی هر کس فقط به دست خودش باز می شود
    یادمان باشد: هیچ گاه لرزیدن دلمان را پنهان نکنیم تا تنها نمانیم
    و یادمان باشد:هیچ گاه از راستی نهراسیم؟؟؟

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: جمعه 19 آبان 1391برچسب:یادمان ,باشد,راستی,تنها,دنیا,دورنگی,صداقت,دلتنگ,سکوت,فریاد,اشتباه,اسرار,عشق,لطیف,,
  • خانم ها به این نقاط از بدن آقایان بیشتر توجه می کنند!


    آرزوی خوبی است، اما باید بدانید زمانی که نوبت به موارد بهداشتی و نگهداری از بدن می رسد، خانم ها متوجه همه چیز می شوند. و از آنجایی که بیشترین میزان توجه آنها در انتخاب همسر مناسب به مواردی نظیر بو، و بهداشت بر می گردد، جوراب های کثیف و یا ناخن های نا مرتب می توانند به راحتی رابطه شما دو نفر را بر هم زنند.

    - ابرو

    او انتظار ندارد که ابروهای شما همانند خودش کاملا دارای فرم باشد، اما ابروهای پر و در هم و بر هم نیز، چیزی نیست که او انتظار دیدنش را داشته باشد.

    در این مورد چه کنید: اگر شما جز آن دسته از مردهایی هستید که ابروهای پری دارند، باید درست کاری را انجام دهید که خانم ها انجام می دهند: ابروهایتان را بردارید. فقط کافی است موهای بین دو ابرو را بردارید (فقط موهایی که وسط دو ابرو قرار دارند)

    ۲- ناخن

    دستان شما نقطه ای هستند که مطالب بسیاری در مورد نظافت و بهداشت شخصی شما را در اختیار او قرار می دهند. پس اجازه ندهید تا ناخن های چرک و کثیف شما را از دور خارج کنند.

    در این مورد چه کنید: لازم نیست هر هفته مانیکور کنید تا ناخن هایتان فرم داشته باشند، بلکه فقط کافیست از داروخانه یک عدد سوهان خریداری نمایید و سختی ها و لبه های تیز آنرا صاف کنید. هیچ خانم دوست ندارد، کسی او را با ناخن های بد فرم و ناصاف در آغوش بگیرد.

    ۳- پوست

    هیچ خانمی نمی تواند از لمس کردن پوست لطیف و صاف اجتناب کند. آیا این دلیل کافی نیست تا شما را ترغیب به داشتن پوستی لطیف و شاداب نماید؟

    در این مورد چه کنید: خانم ها به وسیله کرم های نرم و مرطوب کننده با خشکی پوست در سرما مبارزه می کنند، آقایون اغلب این کار را انجام نمی دهند. لازم نیست موشک هوا کنید؛ فقط یک قوطی نرم کننده (ترجیحا بدون بو) خریداری کنید و آنرا مرتبا بر روی پوست خود بمالید تا خشکی ها از بین بروند. افرادی که پوست های چربی دارند، باید نمونه هایی را خریداری کنند که بدون روغن (oil free) باشند، به این ترتیب مشکلاتان به اسانی حل خواهد شد.

    ۴- پا

    ترک پا، قارچ های موضعی، ناخن ها بلند انگشت های پا، و بوی بد آن می تواند به راحتی او را از برقراری رابطه با شما منصرف کند. متاسفانه زمانی که شما کفش هایتان را در می آورید اولین چیزی که یک خانم به آن توجه می کند، همین موارد هستند. اگر نتوانید از این قسمت پنهان بدن خود به خوبی مراقبت کنید، او ممکن است تصور می کند که توانایی مراقبت و نگهداری از سایر اعضای مخفی را نیز ندارید.

    در این مورد چه کنید: اگر پودرها و پمادهای روی میز جواب نمی دهند باید با یک پزشک در این مورد مشورت کنید.

    ۵- موی بینی/ گوش

    من موی گوش و بینی یک مرد را با سبیل های بلند و نمایان یک خانم برابر می دانم. یک خانم برای از بین بردن سبیل ها، آنها را موم می اندازد، دکولوره می کند و هر کار دیگری که از دستش بر آید در این زمینه انجام می دهد. آیا شما نیز نباید همین کار را انجام دهید؟

     

    در این مورد چه می کنید:در این قسمت یک راهنمای ساده وجود دارد که باید آنرا اجرا کنید: زمانی که موهای گوش و یا بینی آنقدر بزرگ شده باشند که از سوراخ ها بیرون بزنند، باید نسبت به کوتاه کردن آنها اقدام کنید.

    ۶- دندان

    لبخندی با دندان های درخشان تحت هر شرایطی همه چیز را به نفع شما بر می گرداند. دندان های لکه دار، زرد، و پلاک دار او را به راحتی به سمت دیگری منحرف میکند.

    در این مورد چه کنید: اگر مشکلات دندان هایتان بیش از اندازه حاد شده باید، نزد دندانپزشک بروید؛ اما اگر هنوز به این مرحله نرسیده اید، بهتر است یک خمیر دندان سفید کننده و دهان شویه خریداری کنید. ایران ناز، البته باید اشاره کنم که استفاده کردن از آنها را نیز از یاد نبرید.

    ۷- کمر

    کمر شما شهوت انگیزترین نقطه بدنتان است، البته نه زمانی که پر است از جوش و موهای زائد.

    در این مورد چه کنید: اگر مشکل شما جوش های غرور است، از کرم و یا لوسیون های پاک کننده استفاده کنید. در مورد موها هم اگر مقدار آنها کم باشد اصلا مسئله ای نیست، تا به حال کمی مو هیچ را اذیت نکرده اما اگر مقدار آن بیش از حد نرمال است باید به سالن زیبایی بروید و آنها را اپیلاسیون کنید .


     

    javahermarket

    ابر متراكم چشمانم را

    ابر متراكم چشمانم را
    اين خفته در جان را
    اين تمام ساليان پنهاني را
    بي هيچ دلواپسي
    بي هيچ شكي
    در برابر كسي نشاندم و باريدم
    كه عشق را ميفهمد
    درد را
    زخم را..
    مرهمم صدايش هست
    خنده هايش
    رها گفتنش..
    توان روحيم را مضاف ميكند
    پنجره ها را به رويم ميگشايد
    و سرود سبز ايمان را بر حنجره خسته ام جاري ميسازد
    اه اي لطيف نوازش
    اينجا دلي چشم به راه توست
    برخيز
    بهتر شو
    پا گير
    و اينگونه بر رگهايمان خون حيات را جاري ساز
    دلم براي تو مهربانم
    تنگ است..

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:مهربان,تنگ,دل,حیات,حنجره,مضاف,عشق,اشک,خنده,وسواس,پنهان,خفته,لطیف,,
  • دوست دارم...دوست دارم...دوست دارم


    عشق من دوست دارم

    تو آخر خوب قصه هائی و یه رویای قشنگ

    تو یه فرشته نجات توی کابوس وحشت خوابی

    و یه دست مهربون برای نوازش گلبرگ…

    تو یک حقیقتی، یک حقیقت بی پایان…

    تو رقص دلربای ساقه های طلائی گندم تو موسیقی لطیف بادی…

    تو یه غزل عاشقانه توی رساترین شعر ذهن کودکانه منی…

    تو مثل قهر بی ریای نسترن، زیبا و جذابی …

    تو آشوب دلتنگی غم انگیز دریا برای رسیدن به لحظه غروبی…

    تو مثل یه مروارید همخونه صدف نگاه منی…

    تو مثل یه سکوت قشنگ رو دستای پر از نیایش گل های یاسی…

    تو یک حقیقتی، یک حقیقت باور نکردنی…

    یک وجود صبور و یک قلب پر از سخاوت…

    تو شیرین ترین واقعیت زندگی منی…

    تو با وقارترین و با غرور ترین نقطه شروع بهشتی خنده های منی…

    تو یه باور قشنگی تو ذهن و قلب ناباور من…

    تو یه حس لطیف تو سرسختی غربت آسمون خواسته های شیرین ر‌‌ؤیاهامی…

    شیواترین کلام شاعرانه من

    دوستت دارم… دوستت دارم…دوستت دارم…

    تو زیباترین و بی نظیرترین قاب عکس دیوار خالی نفس های منی…

    صدای تو زیباترین و شیواترین غزل بارون از آسمون پاک خداست…

    لطافت طنین لحن مهربون صدای تو

    توی خلوت سکوت تن من زیباتر از لحن قشنگ یک گیتاره…

    تو دست نیافتنی ترین بهانه لحظه های پر از دلتنگی منی…

    تو اولین لبخند زیبا رو لبهای غصه دار منی…

    تو بهترین تکنواز آهنگ حضور بهار تو زمستون سرد دلمی…

    تو عارفانه ترین نور چشمای بی فروغ منی…

    تو مثل یه بوسه لطیف رو گلبرگ پاک گل شقایقی…

    تو زیباترین و بی همتا ترین آرایش کلبه کهنه قلب منی…

    تو زیبا ترین، مونس ترین و خواستنی ترین حقیقت دلربای زندگی منی…

    دوستت دارم… دوستت دارم…دوستت دارم…

    تقدیم به عشق زندگیم..

    javahermarket

    ناب از دکتر شریعتی

     

    نه در حالتی بمان نه در جایی بمان همواره روحی مهاجر باش به سوی انجا که می توانی انسان باشی به سوی انجا که از انچه هستند و هستی فاصله بگیری این رسالت دائمی توست

     

    تنها امید من به زندگی انست که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر می شوم…

    (دکتر علی شریعتی)

    داستان‌من‌داستان‌عطار است‌. ما صوفیان‌همه‌خویشاوندان‌یکدیگریم‌و پروردگان‌یک‌مکتبیم‌، مغولی‌او را از آن‌پس‌که‌ریختند و زدند و کشتند و سوختند و غارت‌کردند و بردند و رفتند، اسیر کرد و ریسمانی‌بر گردنش‌بست‌و به‌بندگی‌خویشتن‌آورد و بر باازر عرضه‌اش‌کرد تا بفروشدش‌، مردی‌آمد خریدار، گفت‌این‌بنده‌به‌چند؟ مغول‌گفت‌به‌چند خری‌؟ گفت‌به‌ هزار درهم‌. عطار گفت‌مفروش‌که‌بیش‌از این‌ارزم‌. نفروخت‌، دیگر آمد و گفت‌: به‌یک‌دینار! عطار گفت‌: بفروش‌که‌کمتر از این‌ارزم‌! مغول‌در غضب‌آمد و سرش‌را به‌تیغ‌برکند. عطار سر بریده‌خویش‌را ار خاک‌برگرفت‌. می‌دوید و در نای‌خون‌آلودش‌نعره‌ی‌مستانه‌ی‌شوق‌می‌زد و شتابان‌می‌رفت‌تا به‌آنجا که‌هم‌اکنون‌گور او است‌بایستاد و سر از دست‌بنهاد و آرام‌گرفت‌.

    آری‌، در این‌باازر سوداگری‌را شیوه‌ای‌دیگر است‌و کسی‌فهم‌کند که‌سودازده‌باشد و گرفتار موج‌سودا که‌همسایه‌دیوار به‌دیوار جنون‌است‌! و چه‌می‌گویم‌؟ جنون‌نرمش‌می‌کند و در برج‌پولاد می‌گیرد و شمع‌بیزارش‌می‌سازد و وای‌که‌چه‌شورانگیز و عظیم‌است‌عشق‌و ایمان‌! و دریغ‌که‌فهمهای‌خو کرده‌به‌اندکها و آلوده‌به‌پلیدیها آن‌را به‌زن‌و هوس‌و پستی‌شهوت‌و پلیدی‌زر و دنائت‌زور و… بالاخره‌به‌دنیا و به‌زندگیش‌آغشته‌اند! و دریغ‌! و دریغ‌که‌کسی‌در همه‌عالم‌نمی‌داند می‌شناسند که‌آدمیان‌عشق‌خدا را می‌شناسند و عشق‌زن‌را و عشق‌زر را و عشق‌جاه‌را و از این‌گونه‌… و آنچه‌با اویم‌با این‌رنگها بیگانه‌است‌، عشقی‌است‌به‌معشوقی‌که‌از آدمیان‌است‌… اما… افسوس‌که‌… نیست‌!

    معشوق‌من‌چنان‌لطیف‌است‌که‌خود را به‌«بودن‌» نیالوده‌است‌که‌اگر جامه‌ی‌وجود بر تن‌می‌کرد نه‌معشوق‌من‌بود.
    معشوق‌من‌، راز من‌، موعود بکت‌، «گودو» بکت‌است‌، منتظری‌که‌هیچ‌گاه‌نمی‌رسد! انتظاری‌که‌همواره‌پس‌از مرگ‌پایان‌می‌گیرد، چنان‌که‌این‌عشق‌نیز… هم‌!

    (دکتر علی شریعتی)

    بودا زندگی را رنج ، علی دنیا را پلید ، سارتر طبیعت را بی معنی و بکت انتظار را پوچ و کامو…..* عبث یا فته اند . همه شان به روی یک قله رسیده اند و از انجا این جهان و حیات را می نگرند . هر چند فاصله شان به دوری کفر و دین .

    (دکتر علی شریعتی)

    و رفتم و رفتم ،نه به جائی ، که نمی دانستم به کجا ؟ رفتم و رفتم تا اینجا نباشم که هرگاه می بینم طلوع امروز را در همان جایی هستم که دیروز نیز بودم، از زبونی و بیهودگی خویش بیزار می شوم.

    (دکتر علی شریعتی)

    چه می بینم ؟ این کیست ؟ این مسافر کیست ؟ این عرب نیست . چهره اش به روشنایی سپیده است ، پیشانیش باز ، سیمایش غبار راه گرفته ، چشمانش رنگ بر گشته، خسته ، کوفته ، تشنه، بیتاب….. پیداست که از سفری دور می آید پیداست که سالها آواره بوده است …. پیداست که از کویری سوخته می رسد .

    اِ ، این چهره را می شناسم ! او را دیده ام ….این همان…در کنار آتشکده …ها… در آن کلیسا….که از پنجره ناگهان بیرون پرید ….

    اِ … این سلمان است !

    و بعد سلمان ماند ، در نخستین دیدار ایمان آورد و دیگر تا پایان عمر آرام گرفت و «سلمان منّا»نام گرفت و صاحب سر «پیام آور » شد و محمد با او خود را در انبوه مهاجران و انصار ، آن کوه سنگینی که بر سینه اش آوار شده بود سبکتر احساس می کرد چه، سلمان بخشی از آن را خود بر دوش جانش گرفت ، هرگاه دردها بر جانش می ریخت سلمان را فرا می خواند و در چشم های آشنای او ناله می کرد در گفتگوی با او فریاد می زد و آسوده می شد

    خدا برای تنهائیش آدم را آفرید

    محمد سلمان را یافت

    و علی تا پایان حیاتش تنها ماند

    (دکتر علی شریعتی)

    هیچ کس و هیچ چیز در دنیا وجود ندارد که دیدنش به اندازه باز کردن تمام چشو بیرزد.

    (دکتر علی شریعتی)

    ویرانه ای بزرگ هستم که مردم از همه رنگی و همه نیازی می ایند و از من هرچه را بتوانند و بخاهند.برمیگیرند و می برند.

    (دکتر علی شریعتی)

     

    javahermarket

    صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    معنای لطیف عشق را فهمیدم

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا