یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

آدمهای امروزی......

این روزهـا کسـی،

به خـودش زحمـت نمیدهـد یک نفـر را کشـف کنـد !

زیبـایی هـایش را بیـرون بکشـد …

… تلخـی هـایش را صبـر کنـد …

آدمهـای ِ امـروز، دوستـی هـای ِ کنسـروی می خواهنـد !

یک کنسـرو که درش را بـاز کننـد …


… بعـد …


یکنفـر، شیرین و مهـربـان، از تویش بپـردبیـرون !

و هی لبخنـد بزنـد و بگویـد :


“حـق بـا تـوسـت“

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 29 مهر 1391برچسب:ادم,امروزی,لبخند,مربان,حق,با,توست,کنسرو,زحمت,کشف,
  • ♫ کسی بخودش نگیره ...............

    از دوستم شنیده بودم یه جا سراغ داره که دل شکسته رو خوب می خرن.
    آدرس اونجا رو به زحمت پیدا کردم،
    صاحب مغازه یه پیرمرد بود که روی یه صندلی چوبی و قدیمی نشسته بود و داشت با زحمت با یه تکه نخ محکم یه قلب تیکه تیکه شده رو وصله میزد !
    وای چه قدر قلب اونجا بود !!! ..
    رفتم تو ...
    - سلام ،
    یه دل آوردم واسه فروش
    پیرمرد بدون اینکه حتی نگاهی به من بندازه پرسید:
    - چند بار شکسته؟
    - مگه مهمه؟
    - بله، هر چی کمتر بهتر
    قلبم و گرفتم کف دستم ... پیرمردبدون توجه به لرزش انگشتام اون وگرفت و در حال ورانداز کردنش زیر لب یه چیزایی زمزمه کرد:
    - این دو تا درست میشه، این یکی خیلی بزرگه...
    یه مرتبه سرش و آورد بالا پرسید:
    - دل خودته یا پیداش کردی؟ از کسی خریدی؟
    - نه مال خودمه ، چند میخریش؟
    - قیمتی نداره.
    - من اگه بخوام یکی ازت بخرم چند میدی؟
    - بستگی داره.
    - به چی؟
    - کدومش رو بخوای
    - مثلآ اون
    - فروشی نیست
    - چرا؟
    - عتیقست ... !
    - مال کی بوده؟
    - مجنون
    - خب اون
    - فروشی نیست
    - آخه چرا مگه مال کیه؟
    - سواد داری زیرش نوشته که ... فرهاد
    - خب اون چی؟
    - اون اصلآ فروشی نیست
    - مال کیه؟
    - مال خودمه
    - حالا مال منو چند می خری؟
    - مال تو ... یه آهم نمی ارزه !
    چشام از کاسه زد بیرون،آخه چرا؟
    - قلبت خیلی وصله داره ...!
    چند جاش هم اصلآ درست نمیشه
    آدم معروفی هم که نیستی
    - خب نیستم ولی عــــاشق که هستم
    پوزخندی زد و گفت:
    - عاشق ... !
    این قلبهایی رو که میبینی همه مال عاشقایی هست که از عشق حقیقی مردن ،
    تو هنوز خیلی تا این عشق فاصله داری ،
    نه ، قلبت به دردم نمی خوره ...!
    پیرمرد این و گفت و با سردی دلم و گوشه ای گذاشت ،
    دلم و بر داشتم و تو راه برگشت همش به جمله های آخر پیرمرد فکر میکردم « عاشق ... ؟! این قلبهایی رو که میبینی همه مال عاشقهایی هست که از عشق حقیقی مردن ، ... تو هنوز خیلی تا این عشق فاصله داری ، قلبت به دردم نمی خوره ... به دردم نمی خوره...

    باخودم گفتم من قلب خودم دوست ندارم چه توقع داری کس دیگه دوست داشته باشه .........

    javahermarket

    باد آورده

    در زمان سلطنت خسرو پرویز بین ایران و روم جنگ شد و در این جنگ ایرانی ها پیروز شدند و قسطنطنیه که پایتخت روم بود به محاصره ی ارتش ایران درآمد و سقوط آن نزدیک شد.

    مردم رم فردی را به نام هرقل به پادشاهی برگزیدند. هرقل چون پایتخت را در خطر می دید، دستور داد که خزائن جواهرت روم را در چهار کشتی بزرگ نهادند تا از راه دریا به اسکندیه منتقل سازند تا چنانچه پایتخت سقوط کند، ‌گنجینه ی روم بدست ایرانیان نیافتد.

    این کار را هم کردند. ولی کشتی ها هنوز مقداری در مدیترانه نرفته بودند که ناگهان باد مخالف وزید و چون کشتی ها در آن زمان با باد حرکت می کردند، هرچه ملاحان تلاش کردند نتوانستند کشتی ها را به سمت اسکندریه حرکت دهند و کشتی ها به سمت ساحل شرقی مدیترانه که در تصرف ایرانیان بود در آمد.

    ایرانیان خوشحال شدند و خزائن را به تیسفون پایتخت ساسانی فرستادند.

    خسرو پرویز خوشحال شد و چون این گنج در اثر تغییر مسیر باد بدست ایرانیان افتاده بود خسرو پرویز آن را ( گنج باد آورده ) نام نهاد. از آن روز به بعد هرگاه ثروت و مالی بدون زحمت نصیب کسی شود، آن را بادآورده می گویند.

    javahermarket

    داستان زن بدكار و سگ

    زنى عیّاش و بدکار که در مجالس لهو و لعب شرکت مى کرد، یک روز در هنگام مسافرتش در بیابان به چاهى مى رسد، هرچه نگاه مى کند سطلى پیدا کند ولى چیزى نمى یابد آخرش به تَهِ چاه مى رود و آب مى خورد و بالا مى آید.

    در این هنگام مشاهده مى کند که سگى تشنه است و دنبال آب مى گردد. دلش به حال او مى سوزد کفش خود را سطل و موى و گیسوان خود را مى بُرد و طناب درست مى کند و به چاه مى اندازد و با زحمت از ته چاه آب بیرون مى آورد و سگ را سیراب مى کند. بعد مى گوید خدایا سگى را به سگى ببخش. می گوید من یک سگ هستم و منو به این سگ ببخش.

    چون به یک سگ ترحم مى کند و او را سیراب می کند خدا هم به او رحم مى کند و او را وسیله آمرزشش قرار مى دهد. بعد زن گریه زیادى کرده و توبه مى کند. این کار خیر سبب توبه و بازگشتش به سوى خدا مى شود و با سعادت از دنیا مى رود.

    ســـــرا پا غــــرق عصیانم خـــدایا

    ز مـن بگــذر پشـیــمانم خــــــدایا

    هـمى دانم که غــفّار الــذّنــوبــى

    ببخشا جــرم و عصــیانم خــــدایـا

    ندانســـتم اگــر کــــردم خطـــایى

    که مــن آن عبد نادانـــم خــــــدایـا

    اگر بخـــشى گناه بنــــده خویـش

    خجل زان لطف و احسانم خــدایـا

    یقـــین دارم کـه ســـتّارالعـــیوبـى

    بپوشان عیب و نقــصانم خــــدایـا

    گنه کارم مـن و بخشـــنده اى تـو

    به درگاه تو گــــــریانم خـــــــــدایـا

    ز مــن بگـــذر بـــحقّ شاه مــردان

    که عــبد شـــاه مـــردانم خــــدایـا

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:زن,شاه,داستان,حکایت,سگ,خدایا,عیاش,بدکار,سیراب,زحمت,طناب,تشنه,داستان زن بدكار و سگ,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    آدمهای امروزی......

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا