یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

من كه از ياد نبردم و نخواهم برد اما....

من كه از ياد نبردم
و نخواهم برد
اما تو ميتواني
كه فراموش كني
آمدي و مرا به اوج رساندي
تو سبزو ساده ترين اتفاق بودي
و پلك هاي تبسم مرا صدا كردي
دستهاي غريبه ات به تارو پود خسته ام گلي داد
دستهايم را فشردي
گل را به امانش سپردي
خواستي عهدي باشد گرم براي روز هاي سردي كه مي آيند
اما سردي زمانه كافي نبود كه خودت را هم دريغ كردي؟
نه تو نميداني
كه من تا آخرين نفس
وفادار عهد توام
نه ازآن رو كه وابسته بمانم
گرچه تو دل به هزاران سرا داري و يادي نميكني
كه اينجا اگر راهي ميجويي اميني ست از دلي كه برايت روان شد
اما من گلبرگهاي مهرت را گرامي ميدارم
تو در حضور نفس گرم تابستان
پر از سخاوت سرخ يك ترانه بودي
تمام دفتر جانم را پر از خودت كردي
بهانه اي شدي و رفتي
من
به سايه روشن تقدير شدم تسليم
حال كجايي تا مرا رساني تا به اوج؟
دلم دوباره برايت بهانه ميگيرد
اگر دوباره نگويي
قصه از آغاز

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:نفس,تسلیم,تقدیر,روان,عهد,خسته,گل,صداقت,دلنوشته,تابستان,سایه,روشن,بهانه,اوج,سخاوت,
  • چشمه ای بر آمده از بلندای کوه غرور

    چراغ ها خاموشند
    و کوچه در تاریکی عمیقی فرورفته است.
    آرامش شب در همه جا حاکم است
    اما بر دل من نور می بارد.
    میبینم که چقدر این زندگی با همه کوچک بودنش و گذران بودنش در زیر نور زیباست.
    نور چه لطافتی به این لحظه ها داده است.
    چشمانم غرق در تبلور اشکهایی است که بی امان می بارند
    باران می بارد
    تا آنجا که چشمه ای از هجوم بی امانش به خروش آید.
    تا آنجا که رودی جاری شود.
    و نگاهم میگرید تا آنجا که جام وجودم سرشار از حضورتو شود
    و دل کوچکم به سوی تو روان گردد.
    من چو چشمه ای بر آمده از بلندای کوه غرور
    خروشان شده از بارش اشکها
    در آستانه دریای تو تسلیم بودن توام.
    حس حضور اشکها درلطافت احساس عشق توست.
    تو ای محبوب من .
    در پناه کدام ابری
    در پشت کدام اندوه
    که باهزاران بار باریدن این ابرها و گریستن این چشمها بازهم ترا نمیابم.
    تو نوید سبزبهاری.
    شکوه شکوفایی زمین مرده.
    امشب در قطره قطره این باران بوی تو را احساس میکنم.
    و در بارش نگاهم عطر حضورت را.
    من امشب لبریز از رهایی به زیر باران نشسته ام
    تا در هر قطره آن ن.ازش دستان ترا بر وجودم احساس کنم .
    تا بفهمم که آغ.ش گرم اخلاص و یک رنگی
    تنها پناه دل " انسانهای تنهایی" است
    که بودن ترا احساس می کنند.
    من امشب طراوت زیستنی دوباره را دارم. ..

    javahermarket

    صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    من كه از ياد نبردم و نخواهم برد اما....

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا