یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

تمنای وصال

احساست ميكنم

در پستوی تنهایی خویش

ناگهان احساس بودنت میکنم..

احساس با تو بودن دارم..

هروقت و هرجا..

احساس اینکه دیگر تنها نیستم

کسی با منست که در کنارش در تنهایی ام شکل گرفته ام

تنهایی ام

برایم بودنی ست آزاد و رها از هر چیز

رها از هر چه جز

تو

و دل

و من

...

از تمام لذت های پوچ و گنگ و پستی که در بند خاکی بودن نگهت ميدارد

با قدرت عقل و با نیروی عشق و با همت دوست داشتن از همه چیز رهایی مي یابم

سخت است

اين دل گرفته است و ديگر بارانها هم بازش نمي كند

از همه تنهایی ها

از بی کسی ها

از نابرابري ها

از مشاهده نامردي ها

دردها

راهی که همه وجودت را در بند بودن خودش نگه داشته

و تو

به ماندن و نالیدن راضی نمی شوي..

تو

دستانت را به من بده

ديگر از حديث دلتنگي لبريزم

تو از شكوه دوري بي تاب

باز هم ميمانم

باز هم ميداني

بگذار

اتفاق خود در ما جاري باشد

اين تنهايي

تمناي وصال دارد...

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:تمنای وصال,ازاد,تنهایی,احساس,ناگهان,مشاهده,نامردی,دلتنگی,حدیث,لبریز,دانلود,
  • صداي حزين تار

    در بزم شبانه كنار آتشي افروخته
    بعد خنده ها و حرفها
    بعد نوشيدنها
    بعد دوره خاطره ها
    گذر ثانيه ها
    آواز جاري ميشود
    با صداي حزين تار
    آسمان مهتابيست
    گوشه شب کشيده شده تا انتهاي باغ
    گوش ميدهم
    گوش ميدهم
    و دانه دانه اشكهايم را فرو ميخورم
    دلم اين روزها خيلي گرفته است
    نميدانم چرا..
    چه مي خواهي بگويي عزيز من
    بي تابي نكن
    در بيكران بغضهايم
    تا آنجا كه حريمش هيچگاه به خلوتي كشانده نشد
    كنار دلتنگي هاي مردي نشسته ام
    كه به سكوت رفته است
    با من حرفي نيمزند
    من محكم تر پتو را به دور خود ميكشانم
    انتظار سخت شده است
    نميدانم شراره هاي آتش امشب چه حرفي دارد؟
    نميدانم فردا چه اتفاقي به راه است؟
    نميدانم جز آنكه من عاشق تر ميمانم
    پدر نگرانتر
    نگران سكوتهاي عميق رهايش
    جاي مادرم خاليست
    ناگهان قلبم تير ميكشد
    ..
    جاي تو هم خاليست
    راستي يادت كه هست
    گفتي هيچگاه سراي تو رفتن ندارد
    آشيانه ام را ساخته ام
    مبادا طوفان گذشته ات
    دردهاي كنونت
    ويرانش كند
    من از خشم تو ميترسم...

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:دلتنگی,طوفان,اشیانه,طوفان,سکوت,دلنوشته,دلنوشته زیبا,ناگهان,قلب,ویران,بیکران,بغض,,
  • ظرفيت.......

    از خداوند بخواهیم قبل از آنکه نعمتی را بر ما ارزانی دارد ظرفیت پذیرش
    نعمت را بما عطا نماید.


    يكى از بهترين دروازه بانان فوتبال جهان دروازه بان تيم ملى اسپانيا كه
    در رئال مادريد صاحب ركوردهاى عجيب و غريبى شده، هفته قبل كارى كرد كه
    قلب همه انسان هاى عاطفى را لرزاند. ظاهراً «ايكر» همراه خانواده اش براى
    خوردن غذا به يك رستوران رفته بود كه در آنجا با يك نوجوان ۱۳ ساله كه
    دچار نقص عضو بوده روبه رو مى شود، پسرك بيمار به محض ديدن دروازه بان
    افسانه اى اسپانيا به سراغ او مى رود و مى گويد:«آقاى كاسياس ... در روز
    بازى با پرتغال، تو به اين خاطر موفق شدى پنالتى ها را دريافت كنى كه من
    و بقيه دوستانم در مدرسه بچه هاى استثنايى، برايت دعا كرديم!» ايكر
    كاسياس كه به سختى جلوى اشكش را مى گيرد از پسرك تشكر مى كند و نام و
    آدرس مدرسه را از او مى گيرد و ... فردا ظهر حوالى ظهر، ناگهان «كاسياس
    بزرگ» وارد مدرسه مذكور مى شود و در ميان بهت وحيرت مسئولان مدرسه - و
    شادى زايد الوصف شاگردان آن مدرسه - به بچه ها مى گويد:« من آمدم اينجا
    تا براى دعاهايى كه در حقم كردين كه پنالتى را بگيرم، شخصاً از شما تشكر
    كنم!» بچه هاى مدرسه كه از خوشحالى سر از پا نمى شناختند، اطراف «ايكر»
    حلقه مى زنند و با او عكس مى اندازند و امضا مى گيرند و ... كه ناگهان
    يكى از بچه ها به او مى گويد:« آقاى كاسياس توميتونى پنالتى مرا هم
    بگيرى؟» ايكر نيز بلافاصله از داخل ماشينش لباس هاى تمرين را درآورده و
    برتن مى كند و همراه بچه ها به زمين چمن مدرسه مى روند و با هماهنگى
    مسئولان مدرسه به بچه ها اين فرصت را مى دهد كه هركدام به او يك پنالتى
    بزنند و ...
    ايكر كاسياس ۲ ساعت و نيم در آن مدرسه مى ماند تا تك تك بچه هاى بيمار
    آن مدرسه به او پنالتى بزنند و ...؟

    javahermarket

    قرار مهم

    مردی که سوار بر بالن در حال حرکت بود ناگهان به یاد آورد قرار مهمّی دارد؛ ارتفاعش را کم کرد و از مردی که روی زمین بود پرسید : "ببخشید آقا ؛ من قرار مهمّی دارم ، ممکنه به من بگویید کجا هستم تا ببینم به موقع به قرارم می رسم یا نه؟"
    مرد روی زمین: بله، شما در ارتفاع حدودا ً ۶ متری در طول جغرافیایی "۱٨'۲۴ درجه ۸۷ و عرض جغرافیایی "۴۱'۲۱درجه۳۷ هستید.
    مرد بالن سوار : شما باید مهندس باشید
    مرد روی زمین : بله، از کجا فهمیدید؟؟" مرد بالن سوار : چون اطلاعاتی که شما به من دادید اگر چه کاملا ً دقیق بود به درد من نمی خورد و من هنوز نمی دانم کجا هستم و به موقع به قرارم می رسم یا نه؟"
    مرد روی زمین : شما باید مدیر باشید.
    مرد بالن سوار : بله، از کجا فهمیدید؟؟؟"
    مرد روی زمین : چون شما نمی دانید کجا هستید و به کجا می خواهید بروید. قولی داده اید و نمی دانید چگونه به آن عمل کنید و انتظار دارید مسئولیت آن را دیگران بپذیرند. اطلاعات دقيق هم به دردتان نميخورد!!

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: دو شنبه 18 مهر 1391برچسب:انتظار,مسئولیت,اطلاعات,قول,دقیق,بالن,ناگهان,مهندس,مدیر,داستان,حکایت,قرار مهم,
  • لطيفه هاي خنده دار

    حیف نون می ره کتابخونه، داد می زنه یه ساندویچ بدین با سس اضافه.
    آقاهه بهش می گه: آقا! اینجا کتابخونه هست.
    حیف نون می گه: ببخشید… بعد یواش در گوش آقاهه می گه: یه ساندویچ بدین با سس اضافه!

    —————————

    شعبده بازی روی صحنه هنر نمایی می کرد که ناگهان گفت: حالا یک خانم بیاید روی صحنه تا من کاری کنم که غیب شود!
    مردی از میان جمعیت برخاست و گفت: آقای شعبده باز! چند لحظه صبر کن تا من بروم مادر زنم را بیاورم!

    —————————

    سه نفر می خواستند چای لیپتون بخورن. اولی فنجان رو نگه می داره و لیپتون را تو فنجان تکان می ده، دومی لیپتون را نگه می داره و فنجان را تکان می ده، سومی لیپتون را به دور فنجان می ماله!

    —————————

    مادر: احمد! اگر من به تو ۱۰ تا بادام بدهم که آنها را به طور مساوی با جواد تقسیم کنی، چند تا به او می دهی؟
    احمد: سه تا!
    مادر: ببینم! مگر تو حساب کردن بلد نیستی؟
    احمد: چرا مامان من بلدم، ولی جواد که بلد نیست!

    —————————

    به حیف نون گفتن واسه زلزله بم چه کمکى کردى؟ گفت: متاسفانه من دستم خالی بود، ایشالا زلزله بعدی!

    —————————

    احمد: مامان! اجازه می دهی بروم با اکبر بازی کنم؟
    مادر: نه پسرم، اکبر بچه خوبی نیست. آدم باید همیشه با دوست بهتر از خودش بازی کند.
    احمد: پس اجازه بدهید اکبر بیاید با من بازی کند!

    javahermarket

    صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    تمنای وصال

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا