به تو...
به تو دستمیسايم و جهان را درمیيابم،
به تو میانديشم
و زمان را لمسمیکنم
معلق و بیانتها
عريان.
میوزم، میبارم، میتابم.
آسمانام
ستارهگان و زمين،
و گندم عطر آگینی که دانه می بندد
رقصان
در جانِ سبزِ خويش.
از تو عبورمیکنم
چنان که تُندری از شب.ــ
میدرخشم
و فرومیريزم