یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

در گیر و گدار این سکوت

در گیر و گدار این سکوت

تنهایی هم دردیست که بر درد های دگر می افزاید

دریغا نه درمانی

نه لبخندی

نه حتی گریه ای

که سر لوحه دل ما را به سخنی بیا راید

حال این دل عاشق

که عشق هم از هر صدایی بی صدا تر است

در این بی رنگی سکوت

هیچ اعتراضی را به فریاد نمی الاید

صبر

تلخ است

سخت است

با این رنج بی دریغ و جهل بی دلیل

طلوع ازدی ما

شاید هرگز نمی اید

ز مخمصه برون جستن

که نه به از خویش گریختن

بل شاید همان عشق است

که در این تنهای و سکوت

ترانه زندگی را به امید می سراید!!

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 20 آبان 1391برچسب:زندگی,اعتراض,تلخ,سخت,فریاد,لبخند,گریه,درمان,دریغ,تنها,سکوت,ترانه,زندگی,
  • آرزوی نقش بر آب

    در من غم بيهودگيها مي زند موج

    در تو غرور از توان من فزونتر

    در من نيازي مي كشد پيوسته فرياد

    در تو گريزي مي گشايد هر زمان پر

    اي كاش در خاطر گل مهرت نمي رست

    اي كاش در من آرزويت جان نمي يافت

    اي كاش دست روز و شب با تار و پودش

    از هر فريبي رشته عمرم نمي بافت

    انديشه روز و شبم پيوسته اين است

    ‌من بر تو بستم دل ؟

    دريغ از دل كه بستم

    افسوس بر من، گوهر خود را فشاندم

    در پاي بتهائي كه بايد مي شكستم

    اي خاطرات روزهاي گرم و شيرين

    ديگر مرا با خويشتن تنها گذاريد

    در اين غروب سرد دردانگيز پائيز

    با محنتي گنگ و غريبم واگذاريد

    اينك دريغا آرزوي نقش بر آب

    اينك نهال عاشقي بي برگ و بي بر

    در من،

    غم بيهودگيها مي زند موج

    در تو،

    غروري از توان من فزونتر

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 20 آبان 1391برچسب:غرور,اندیشه,ارزو,شب,تار,پود,فریب,رشته,دریغ,غریب,موج,بی برگ,بیهوده,
  • ماجرای مرد خبیثی

    ماجرای مرد خبیثی که روزی در کوچه‌ای راه می‌رفت و فکر می‌کرد که من هر گناه و خباثتی که وجود دارد, انجام داده‌ام. این شیطان چه کار کرده که من نکرده‌باشم؟ که پیرمردی آرام آرام جلو آمد و با صدایی لرزان گفت: پسرم با من کاری داشتی؟
    - شما؟
    - من شیطانم, گویا نام مرا می‌بردی.
    - بله, میخواهم بدانم تو چه کرده‌ای که اینقدر به بدی مشهوری. من هر فعل بدی که به ذهن برسد انجام داده‌ام و مطمئنم که صدبار از تو بدترم. کاری هست که تو کرده‌باشی و من نکرده‌باشم؟
    - نمیدونم پسرم, میخواهی یک مسابقه با هم بدهیم تا ببینیم که من چه کار می‌توانم بکنم و تو چه کار؟
    - موافقم.
    - پس وعده ما یک ماه دیگر, همین جا.
    مرد خبیث می‌رود و در این یک ماه از هیچ قتل و جنایت و ##### و خباثتی دریغ نمی‌کند. دزدی می‌کند و به حق دیگران ##### می‌کند و با استفاده از سیاست‌های پلید, ملت‌های مختلف را به جان هم می‌اندازد و جنگ درست می‌کند. و خلاصه هر عمل ناشایست و هر فعل کثیفی از او سرمی‌زند. بعد از یک ماه به کوچه محل قرار باز می‌گردد. پیرمرد یا همان شیطان خودمان آرام آرام می‌آید. مرد می‌پرسد: خب پیرمرد چه کردی؟ شیطان با صدایی لرزان می‌گوید: پسرم اول تو بگو چکار کردی؟ و مرد شروع می‌کند به تعریف آنچه از بدی و کثیفی در این یک ماه کرده‌.
    - خب, می‌بینی که من از هیچ خباثتی کم نگذاشته‌ام. حالا تو بگو چکار کردی؟

    javahermarket

    دوستت دارم ...........

    دوستت دارم
    نه برای آنکه بگویم
    و نه برای آنکه بشنوند
    و نه حتی برای اینکه
    درجمع دوستدارانت باشم
    دوستت دارم...
    چون عشقت زیباست
    زلال است....
    عاشقت بودن مرا به اوج می رساند !
    مرا به لذتی دست نیافتنی دچار می سازد

    می خواهم بدانی
    که تو بخوانی یا نخوانی ،
    بخواهی یا نخواهی
    من عاشقت هستم ...
    و تا انتهای این دنیای پر از تهی
    هیچ کاری به جزدوست داشتنت ندارم !!
    هیچ دلیلی برای تنها گذاشتنت ندارم
    هیچ بهانه ای برای از یاد بردنت
    حتی برای لحظه ای
    ندارم ...!
    و هیچ راهی
    برای ترک خاطره ات ندارم .
    پس ،
    ای زیبای زیبا ترین خاطراتم !
    همین کافی ست که من دوستت دارم...

    فقط می خواهم
    آن تنها نگاه پاک را
    از این همه تنهایی
    دریغ نکنی ....!

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:دریغ,تنهایی,پاک,زیبا,دچار,لحظه,عشق,زیبا,زلال,دوست,تنها,خاطرات,
  • خانم راز دار

    آدمی مفلس و بیچاره و درویش شبی جانب کاشانه ی خویش آمد و رخسار زن

    خویش ببوسید و بخندید و زنش دید که او خرم و خوشحال تر است از همه شب

    های دگر، سخت در اندیشه فرو رفت و به خود گفت: که این عیش و خوشی بی

    سببی نیست. لذا روی بدو کرده و پرسید؟ سبب چیست که امشب تو چنین لولی

    و شنگولی و منگولی و دلشاد. چو شوهر بشنید این سخنان، گفت: دریغا که تو زن

    هستی و زن رازنگه دار نمی باشد و زین رو نتوانم به برت راز دل ابراز کنم، زانکه

    مباد تو کنی راز مرا فاش و از این راه شوی مایه ی رنج و ضرر ما.

    کرد زن آن قدر اصرار که آن مرد ز اسرار درون، پرده برافکند و به وی گفت: اگر قول

    دهی تا که نگویی به کسی، قصه ی خود را به تو می گویم و زن هم متعهد شد و

    آن مرد به وی گفت که پس گوش بده، علت خوشحالی من این است که امروز فلان

    جا به فلان کوجه یکی کیف پر از پول بدیدم که لب جوی درافتاده و تا چشم من افتاد

    بدان زود برش داشتم از خاک و نمودم در آن باز و بدیدم که در آن کیف نود اسکن

    پانصد تومنی چیده و فی الفور نهادم وسط جیبم و راضی شدم از طالع بیدار که یار

    است مددکار و شود باعث فتح و ظفر ما

    شب دیگر چو شد او وارد منزل ز زن خویش سخن خویش بپرسید که آن راز که

    گفتم به تو، گفتی به کسی یا که نه؟ زن گفت: برو خاطر خود جمع نگه دار که زن

    حاجی و گلباجی و زرتاجی و زن دائی و معصومه و کبری و گلین باجی و صغری

    و زن آقا و ثریا و حسین و حسن و اکبر و عباس و غلام و تقی و کل نقی و خالقزی

    و گل پری و خال زری و اقدس و پوران و مهین، جمله ی اهل در و همسایه و

    خویشان و عزیزان،،، همه را دیدم و بر هر که رسیدم قسمش دادم و زو قول

    گرفتم که لب خویش فروبندد و نشنیده بگیرد زمن این قصه، مبادا کند این راز به

    شخص دگر ابراز و دهد درد سر ما.

    (از بحرطویل های هدهدمیرزا)

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: دو شنبه 17 مهر 1391برچسب:رازدار,فتح,وسط,طالع,شب,خاطر,منزل,هدهد,بحر,قصه,مبادا,مفلس,بیچاره,دل,ابراز,سخنان,دریغ,
  • کاری به کار عشق ندارم..

    نه!

    کاری به کار عشق ندارم!

    من هیچ چیز و هیچ کسی را

    دیگر

    در این زمانه دوست ندارم

    انگار

    این روزگار چشم ندارد من و تو را

    یک روز

    خوشحال و بی ملال ببیند

    زیرا

    هر چیزی و هر کسی را

    که دوستتر بداری

    حتی اگر یک نخ سیگار

    یا زهرمار باشد

    از تو دریغ میکند...

    پس

    من با همه وجودم

    خود را زدم به مردن

    تا روزگار، دیگر

    کاری به کار من نداشته باشد

    این شعر تازه را هم

    ناگفته میگذارم...

    تا روزگار بو نبرد...
    خوشحال
    گفتم که

    کاری به کار عشق ندارم!

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:کاری به کار عشق ندارم,سیگار,عشق,دوست,دریغ,شعر,ناگفته,روزگار,خوشحال,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    در گیر و گدار این سکوت

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا