یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

دردهای من

دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز ،، نای ،،جان بر آورم

دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است

انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است

دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟

این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج

اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟

دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟

درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: جمعه 5 آبان 1391برچسب:دلنوشته,زیبا,جالب,خواندنیی,رد,دوستی,نهفته,چکامه,زخم,بی پناه,شعر,,
  • هرروز قاشق قاشق در دهانم ميگذارد

    سراسر زخمه هاييست كه
    زندگي
    هرروز قاشق قاشق در دهانم ميگذارد و بس..
    حس غريبي ميگذارد
    نميدانم چرا..
    نه مثل كودكيم كه با گرفتن اسباب بازي
    آرام شود
    نه مثل بزرگسالي كه با تحسين و آري شاد..
    كه دستهاي پنهان در پشت دادن
    نياز دل گرفته ام شده است
    حال هربار به بهانه ي هم آغوشي با من
    جز گريه ممتد چيزي نميماند
    تقصير تو نيست
    كه روزها دارد بي ما ميگذرد
    كه حواسش نيست
    كه ديگر معيار پيري و فرسودگي گذر سن نيست
    كه پرنده ها ي خانه مان هم
    يكي يكي
    كوچ ميكنند
    باز هم
    اما
    به رشته در مي اورم
    مهرت را
    مهرم را
    خنده هايم را
    و بودنت را...

    javahermarket

    فقر

    دیریست که بر این خلق زخم میزنی


    ای فقر، ای الهه ی ویران نشین درد


    نقاش چیره دستی و بی رحم میزنی


    بر کهنه خرقه های زمین نقشهای سرد


    در لابه لای شکاف دیوارهای خیس


    متن حضور تو را میتوان نوشت


    یا در میان گریه ی مشکوک کودکی


    آواز شوم تو را میتوان گرفت

    تا ملک بوده وشاهی و دولتی


    با رعیتان زمین هم آغوش بوده ای


    یادت که هست تازه عروسان شاد را


    پژمرده در شب اربابها نموده ای

    از ناز شست تو دیوارها شد بنا


    اما چه پشتها که به رقت خمیده شد


    چون شاهکاری به جا مانده است زتو


    آن لکه ها که به دامن تنتیده شد

    ما را خیال وجود تو هیچ نیست


    ما نقش قالیمان جای پای توست


    هر دم به کدام حادثه تحدید میکنی؟


    دیریست که سینه نشان خدنگ توست

    پس بیخبر مباش که هر آینه از وجود تو


    پروانه ها به جای جای زمین پر کشیده اند


    آرام باش که مبادا رها شوند


    این پیله ها که به بالت تنیده اند


    این سینه هست و ذکر شکیبایی و دعا


    تا اینچنین به کنج مدارا نشسته ایم


    امروز اگر امیر لشکر تقدیر گشته ای


    خندان مشو که وعده ز فردا گرفته ایم

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:فقر,خندان,فردا,شکیبا,پیله,رها,تهدید,اغوش,مشکوک,شکاف,ویران,زخم,خلق,گریه,کودک,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    دردهای من

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا