یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

با ناز . . .

باران نرمي نرم مي باريد با ناز

ماندن نماندن ابر در ترديد با ناز

بالاي تپه چشم آهوي غريبي

استاده بود و دشت مي پاييد با ناز

باغ نگاهي روبرويم بود زيبا

چشمي به نرمي باغ را مي ديد با ناز

وقتي که دزدانه نگاهش کردم از دور

از من نگاه خويش را دزديد با ناز

از لابه لاي خستگيهاي شبانه

عطر نگاهش را به من پاشيد با ناز

تصوير دشتي بود با يک بيد مجنون

ليلي ميان دشت مي رقصيد با ناز

وقت سحر در ابتداي آفرينش

حوا ز آدم هم کمي رنجيد با ناز

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 20 آبان 1391برچسب:ادم,سحر,افرینش,شبانه,لیلی,عطر,نگاه,تصویر,ناز,باغ,مجنون,دردانه,استاد,
  • مـــــــــــــرد است ديگر...

    مـــــــــــــرد است ديگر...

    گاهي تند ميشود گاهي عاشقانه ميگويد...

    مـــــــــــــرد است ديگر...

    غرورش آسمان و دلش درياست...

    تو چه ميداني ازبغض گلو گير کرده يک مـــــــــــــرد...

    تو چه ميداني که چشمانت دنياي او شده...

    تو چه ميداني از هق هق شبانه او که فقط خودش خبردارد و بالشش؟...

    مـــــــــــــرد را فقط مـــــــــــــرد ميفهمد و مـــــــــــــرد

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:دلنشته,شعر,داستان,بغض,چشم,شبانه,خبر,غرور,عاشقانه,خبر,بالش,
  • حس غريبيست در اتمام

    از گوشه چشم نگاهش ميكنم
    موقرانه ايستاده و به تابلوهايم خيره مانده
    چند تكه كيك را در بشقاب ميگذارم و فنجانها را پر ميكنم از چاي
    باد خنك از پنجره به صورتم ميخورد
    نفس ميكشم
    ميگويد:تمامش نكردي هنوز
    ميگويم : حس غريبيست در اتمام
    مينشينم و سيني را روي ميز ميگذارم
    ورقهايم را دست ميكشد
    ميز مملو از كتاب است و جزوه و طرح
    گلهايي را كه ديشب خريده بوديم
    كنار تخت گذاشته ام
    نگاهشان حس خوبي به من ميدهد
    خوشحالم از حضورش
    خوشحال است از بودنم
    هردو نگاهي ميكنيم بهم
    ...
    ميگويم
    بيشتر از دوساعت در كل شبانه روز نمي خوابم
    اين روزها كارهايم زياد است
    و رفت و امدهايم
    بماند به كارهايي كه هميشه بايد من
    انجامشان دهم
    ...
    ميگويد:
    ممنونم براي نوشته هايت
    اما من چشمهايم را بر ميگيرم...
    Hري حس غريبي دارد اتمام
    خودش هم ميداند

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:حس,غریب,شبانه,انجام,خوشحال,غریب,تخت,جزوه,شبانه,نوشته,
  • تو را نیازی به داشتن من نیست

    راست میگویی
    تو صادقی
    تو واژه های ناب صداقت را چیده ای
    تو همان عطر واقعی حضوری
    راست میگویی
    نیازی به داشتنم نداری
    تو از جنس احساسی
    تو از فصلی به فصل دیگر در جریانی
    تو از ماه به آسمان در خلوت تنهای شبها
    محرم تری
    تویی که هر شب از آسمان چشمانت
    ستاره ها را میچینی و میبوسی
    و لای قرآن زمان میگذاری
    تا که یادش بماند هنوز ایمان به بودن واهی نیست
    در زمانه هرزه نگاه و نا اهل
    تویی که آیه آیه مهرت را روانه شبهای تاریک میکنی
    تا که جاودان بماند
    آنچه باقیست
    راست میگویی
    تو عاشقی
    تو صادقی
    و تو را نیازی به داشتن من نیست
    آمدی
    و نامت را جاودانه حک کردی بر این تخته سیاه دل
    و حواست اصلا به رد گچ خورده تنهای روزگار من نبود
    که بعد از این زیر آوار این همه خاطرات
    چگونه باید بماند
    تو راست میگویی
    نیازی نیست که جمله ای حتی کلمه ای
    حرفی بزنی
    نیازی نیست
    که بفهمی
    دل،
    تنگ لحظه های با هم بودن
    شد
    آنچنان که دستهایمان گلبرگهای شقایق را...

    javahermarket

    برگرد

    چه کار کردي ؟؟

    چه کردی با من؟...

    میخواهم بنویسم...

    اما از چه ؟ از کی ؟ و برای چی؟...

    وجود ملتهبم در انتظار گذشت لحظه هاست...

    اما برای شنیدن چه کلامی؟...

    می خواهم بنویسم...

    از تو....

    از این نیامدن و قصد رفتن کردنت....

    می خواهم بنویسم اما دستهایم می لرزد...

    چه کردی با من؟...

    چه خواستم ز تو که دریغ میکنی؟

    چه خواستی که نکردم؟...

    غم نبودنت به جانم نیشتر میزند ...

    اما درمانی نیست که به مقابلش روم...

    آخر تو تنها امید بودی ... تنها دعای شبانه ام

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:تنها,امید,دعا,شبانه,عاشقانه,غم,درمان,,
  • نه ...همین که هستی کافی نیست!

    نمی دانی این فقط بودنهایت چقدر آزارم می دهد!

    گویی که معلق در میان ِ نبودن های کابوس وارت ایستاده ام.

    من تو را لبریز از خودت می خواهم…

    با تمام نفس بریده گی هایت وقتی که سنگینی نام ِ مرا صدا می زنی

    وقتی که هجوم ِ نگاه غریبانه ات،

    قلعه ی قلب ِ سنگی ام را بی هیچ مقاومتی تسخیر می کند.

    نه! همین که هستی کافی نیست!

    من تو را شبیه خودت می خواهم…

    شبیه لحظه هایی که دلبرانه آغاگر ِ دلواژه های شبانه ام می شوی

    همین که فقط هستی ... کافی نیست

     

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: جمعه 7 مهر 1391برچسب:همین,تنها,دلبرانه,هستی,شبیه,شبانه,دلوازه,ازار,سنگینی,مقاومت,تسخیر,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    با ناز . . .

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا