تو را نیازی به داشتن من نیست
راست میگویی
تو صادقی
تو واژه های ناب صداقت را چیده ای
تو همان عطر واقعی حضوری
راست میگویی
نیازی به داشتنم نداری
تو از جنس احساسی
تو از فصلی به فصل دیگر در جریانی
تو از ماه به آسمان در خلوت تنهای شبها
محرم تری
تویی که هر شب از آسمان چشمانت
ستاره ها را میچینی و میبوسی
و لای قرآن زمان میگذاری
تا که یادش بماند هنوز ایمان به بودن واهی نیست
در زمانه هرزه نگاه و نا اهل
تویی که آیه آیه مهرت را روانه شبهای تاریک میکنی
تا که جاودان بماند
آنچه باقیست
راست میگویی
تو عاشقی
تو صادقی
و تو را نیازی به داشتن من نیست
آمدی
و نامت را جاودانه حک کردی بر این تخته سیاه دل
و حواست اصلا به رد گچ خورده تنهای روزگار من نبود
که بعد از این زیر آوار این همه خاطرات
چگونه باید بماند
تو راست میگویی
نیازی نیست که جمله ای حتی کلمه ای
حرفی بزنی
نیازی نیست
که بفهمی
دل،
تنگ لحظه های با هم بودن
شد
آنچنان که دستهایمان گلبرگهای شقایق را...