یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

برای دل کوچکم گریه کن

برای دل کوچکم گریه کن

به دریا قسم

که من بی قرارم بیا یار خوبم

کنارم بیا

برایم حکایت کن ازعشق

از زندگی از شکفتن

تو خوبی

تو خوبی ومن عاشق خوب بودن

کنارم بمان و با چشمهای

که زیباترین رنگ دنیا ست

نگاهم کن هر روز

که من با نگاهت

به قلبت سفر می کنم

برای دل کوچکم گریه کن

که من سخت بی تابم امشب

کنارم بیا

مرا هم صدا کن

بیا آسمان را بجویم

و بیداری لحظه ها را

کنارم بیا

بیا تا که باران ببارد

و دنیای ما را طراوت بگیرد

بیا سبز باشیم

و سبزینه ها را بکاریم

برای دل کوچکی گریه کن

که خواهان دریاست

که پرواز را دوست دارد

که آبی ترین شعر خود را

فقط با امید تو ای عشق زیبا

برا ی دلت می سراید

برای دل کوچکی گریه کن

که دلتنگ آری دلتنگ و تنهاست

برای دل مهربانی

که با هرچه خوبیست

تو را دوست دارد

تورا تا ابد دوست دارد

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:قلب,سفر,نگاه,زیباترین,رنگ,دنیا,عاشق,چشم,حکایت,زندگی,سبز,ابی,شعر,دلتنگ,تنها,ابد,دوست,
  • چگونه با تو سخن بگويم ..

    چگونه با تو سخن بگويم ..

    نمي دانم …

    لحظه هايي است همه اش لذت مهر


    گويا كه دير زماني است كه بانوازش پر مهر دستان لطيف مهربانت

    شاخه هاي ذهنم تازه جوانه زده است.

    سر از خاك بلندكرده است

    و از آن همه رنج و دشواري و عذاب بي كسي و غم تنهايي ،

    كه همه چون دستان پليد گوري آن را در بر گرفته بودند

    و هردم در بستر ساكت و سياه و خشن خاك ميخواباندند ،

    سر بركشيده

    و تمام آن تار و پود پوچي و سياهي ظلمت تباهي يك عمر دررنج و عذاب سوختن
    را

    پاك دريده است.

    ديدگانم را به سوي آبي بيكران آسمان گشوده اي.

    آن دستان بي جان و ضعيفي را كه تنها براي بودن و ماندن مي خراميد را

    رها كرده اي

    و اينك آزاد

    بر آمده بسوي تو

    براي نياز...

    براي عشق ...

    براي سلام...

    باغ جان من رنگ تازه اي گرفته است.

    ديگر آن پاييز شوم خاطرات گذشته و سياهي تنهايي و زندان بودن راضي ام نمي
    كند. .

    برايم رنگ پوچي گرفته اند.

    اينك


    مي جويم …..


    javahermarket

    شما یادتون نمیاد

    شما یادتون نمیاد
    اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم، رو در مینوشتن: آمدیم منزل، تشریف نداشتید!!!




    شما یادتون نمیاد
    وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیمش



    شـمــا یـادتــون نـمــیــــــــاد…
    بـزرگتـــــریـن کابـوس شب عیــــد “پـیــــک نـوروزی” بود …



    شما یادتون نمیــــــــاد…
    خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا با مداد قرمز بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره می کشیدیم



    شما یادتون نمیاد
    تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم



    شما یادتون نمیاد
    یه زمانی همه تیم ها رو میذاشتم تو قوطی درشو می بستم
    “مسی”









    شـمــا یـادتــون نـمــیــــــــاد…
    از کلاس اول دبستــــان تـا آخرین روز دبیـرستــــان،
    همه معلمها و ناظم ها:
    کلاس شما “بـــــدتریـن” کلاسیه که تا حالا داشتم …



    شما یادتون نمیاد
    پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد.



    شما یادتون نمیاد
    دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم



    شما یادتون نمیاد
    یه زمانی همه تیم ها رو میذاشتم تو قوطی درشو می بستم
    “مسی”



    شما یادتون نمیاد
    بعضی وقتا جلو جلو، حاشیه ی صفحه های بعدی دفترمون رو هم خط کشی میکردیم که بعدا راحت باشیم



    شـمــا یـادتــون نـمــیــــــــاد…
    به سلامتی اون باجـــــه تلفنی که تو بارون میرفتی زیر سقفش ،
    یدونه دو زاری مینداختی توش…
    یه ساعت حرف می‌زدی.. .
    آخـرشــــم پولتــــو پس می‌داد …



    شما یادتون نمیاد
    آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست، اونا یه درس از ما عقب تر باشن



    شما یادتون نمیاد
    تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم خانوم دفترمونو جا گذاشتیم!!



    شما یادتون نمیاد
    ستاره آی ستاره، پولک ابر پاره، به من بگو وقتی که خواب نبودی بابامو تو ندیدی؟
    دیدمش از اونجا رفت، اون بالا بالاها رفت، بالا پیش خدا رفت
    خدا که مهربونه، پیش بابام میمونه
    گریه نمیکنم من، که شاد نباشه دشمن



    شما یادتون نمیاد
    تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن آب بخوریم



    شما یادتــون نمیـــــــــــاد…
    از لوک خوش شانس بودن ؛
    آخرش تنهایی سمت غروب رفتنو یاد گرفتیم و بس !



    زمـانی که خاطــــره هـایــت از امیـــــدهایت قــوی تر شـدند
    پیـــر شـدنت شـــروع میشــود … پیـــر شـدیـمـــا
    امید.خاطره.شروع

    javahermarket

    صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    برای دل کوچکم گریه کن

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا