یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

چگونه با تو سخن بگويم ..

چگونه با تو سخن بگويم ..

نمي دانم …

لحظه هايي است همه اش لذت مهر


گويا كه دير زماني است كه بانوازش پر مهر دستان لطيف مهربانت

شاخه هاي ذهنم تازه جوانه زده است.

سر از خاك بلندكرده است

و از آن همه رنج و دشواري و عذاب بي كسي و غم تنهايي ،

كه همه چون دستان پليد گوري آن را در بر گرفته بودند

و هردم در بستر ساكت و سياه و خشن خاك ميخواباندند ،

سر بركشيده

و تمام آن تار و پود پوچي و سياهي ظلمت تباهي يك عمر دررنج و عذاب سوختن
را

پاك دريده است.

ديدگانم را به سوي آبي بيكران آسمان گشوده اي.

آن دستان بي جان و ضعيفي را كه تنها براي بودن و ماندن مي خراميد را

رها كرده اي

و اينك آزاد

بر آمده بسوي تو

براي نياز...

براي عشق ...

براي سلام...

باغ جان من رنگ تازه اي گرفته است.

ديگر آن پاييز شوم خاطرات گذشته و سياهي تنهايي و زندان بودن راضي ام نمي
كند. .

برايم رنگ پوچي گرفته اند.

اينك


مي جويم …..


javahermarket

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


narvan1285

نارون

narvan1285

http://narvan1285.loxblog.com

یک نفس تا خدا

چگونه با تو سخن بگويم ..

یک نفس تا خدا

ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

یک نفس تا خدا