یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

دلم

دلم را ورق می زنم

به دنبال نامی که گم شد

در اوراق زرد و پراکنده ی این کتاب قدیمی

به دنبال نامی که من...

ـمنِ شعرهايم كه من هست و من نيست-

به دنبال نامی که تو...

-توی آشنا-ناشناس تمام غزلها-

به دنبال نامی که او...

به دنبال اویی که کو؟

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:ناشناس,دلنوشته,زیبا,عاشقانه,کتاب,قدیمی,غزل,,
  • يكی را دوست می‌دارم

    يكی را دوست می دارم
    يكی تنهاتر از خود را
    در اين صحرای بی پايان
    دلی درياتر از خود را
    ******
    يكی را دوست می‌دارم
    يكی مثل حضور گل
    كه از باغ نگاهش مست
    می‌گردد دل بلبل
    ******
    يكی را دوست می‌دارم
    ولی نامش به يادم نيست
    هوايش بال و پر بشكست
    ولی بامش به يادم نيست
    ******
    يكی را دوست می‌دارم
    تن باران سر انگشتش
    چه تنها با خيالش رفت
    دل تنگ من از پشتش
    ******
    يكی را دوست می‌دارم
    هوايی كرده چشمم را
    خودش اهل همين جا بود
    كجايی كرده چشمم را
    ******
    يكی را دوست می دارم
    كه خوابم را تصرف كرد
    ردیف نرم گيسويش
    كتابم را تصرف كرد
    ******
    يكی را دوست می‌دارم
    كه من را دوست می‌دارد
    نگاهش مثل مهتاب است
    كه روی بركه می‌بارد

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 29 مهر 1391برچسب:کجا,دوست,خیال,اهل,تنها,دلتنگ,گیسو,مهتاب,نگاه,برکه,کتاب,ردیف,صحرا,دریا,پایان,هوا,بلبل,,
  • به نام عشق

    تمام غصه ها دقیقا از همان جایی آغاز می شوند
    که ترازو بر می داری می افتی به جان دوست داشتنت .
    اندازه می گیری !
    حساب و کتاب می کنی !
    مقایسه می کنی !
    و خدا نکند حساب و کتابت برسد به آنجا که زیادتر دوستش داشته ای ،
    که زیادتر دل داده ای ،
    که زیادتر گذشته ای ،
    که زیادتر بخشیده ای ،
    به قدر یک ذره ،یک نقطه ،یک ثانیه حتی !
    درست از همانجاست که توقع آغاز می شود
    و توقع آغاز همه ی رنج هایی است که به نام عشق می بریم ...!!!

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:دلنوشته,غصه,عشق,قدر,رنج,توقع,حساب,کتاب,,
  • این یک جمله امری ست

    بیا

    مرا ورق بزن

    تمام روزهای هفته من

    پر از صدای شکستن است

    تمام روزهای رفته من

    پر از نا تمام هاست

    کتابت را ببند و چشمهایت را هم

    این یک جمله امری ست

    عزیزم

    دستت را به من بده

    گوش کن

    حدیث دبگری میگوید این دفتر

    فصل خودخواهی نیست

    انکه رهاست

    غرور در بندش نمی کشاند

    منیت ها را بردند

    آن هنگام که ساقه هایش را شکستند

    به یغما بردند

    و اما خرده هایش را گذاشتند

    تا که هر بار زخمی تر برگردد

    برای یاد گرفتن معلوم و مجهولها

    نقطه ها و علا مت ها و اشاره ها

    و تمام این سوء تفاهم ها

    همیشه هم فرصت اگر باشد

    توانی نیست

    آهسته تر قدم بردار

    """"این دل کمی اگر ماندست آن هم برای توست""""

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:اهسته,قدم,فرصت,تفاهم,ورق,چشم,کتاب,شکستن,ساقه,زخمی,معلوم,مجهول,
  • آخرین......

    تو آیا عاشقی کردی بفهمی عشق یعنی چه؟

    تو آیا با شقایق بوده‌ای گاهی؟

    نشستی پای اشکِ شمعِ گریان تا سحر یک شب؟

    تو آیا قاصدک‌های رها را دیده‌ای هرگز،

    که از شرم نبود شاد ‌پیغامی،

    میان کوچه‌ها سرگشته می‌چرخند؟

    نپرسیدی چرا وقتی که یاسی، عطر خود تقدیم باغی می‌کند

    چیزی نمی‌خواهد

    و چشمان تو آیا سوره‌ای از این کتاب هستی زیبا،

    تلاوت کرده با تدبیر؟



    تو از خورشید پرسیدی، چرا

    بی‌منت و با مهر می‌تابد؟

    تو رمز عاشقی، از بال پروانه، میان شعله‌های شمع، پرسیدی؟

    تو آیا در شبی، با کرم شب‌تابی سخن گفتی

    از او پرسیده‌ای راز هدایت، در شبی تاریک؟



    تو آیا، یاکریمی دیده‌ای در آشیان، بی‌عشق بنشیند؟

    تو ماه آسمان را دیده‌ای، رخ از نگاه عاشقان نیمه‌شب‌ها بربتاباند؟

    تو آیا دیده‌ای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک گل؟

    و گلبرگ گلی، عطر خودش، پنهان کند، از ساحت باغی؟

    تو آیا خوانده‌ای با بلبلان، آواز آزادی؟

    تو آیا هیچ می‌دانی،

    اگر عاشق نباشی، مرده‌ای در خویش؟

    نمی‌دانی که گاهی، شانه‌ای، دستی، کلامی را نمی‌یابی ولیکن سینه‌ات لبریز از
    عشق است…


    تو پرسیدی شبی، احوال ماه و خوشه زیبای پروین را؟

    جواب چشمک یک از هزاران اخترِ آسمان را، داده‌ای آیا ؟!

    ببینم، با محبت، مهر، زیبایی،

    تو آیا جمله می‌سازی؟



    نفهمیدی چرا دل‌بستِ فالِ فالگیری می‌شوی با ذوق!

    که فردا می‌رسد پیغام شادی!

    یک نفر با اسب می‌آید!

    و گنجی هم تو را خوشبخت خواهد کرد!



    تو فهمیدی چرا همسایه‌ات دیگر نمی‌خندد؟

    چرا گلدان پشت پنجره، خشکیده از بی‌آبیِ احساس؟

    نفهمیدی چرا آیینه هم، اخمِ نشسته بر جبینِ مردمان را برنمی‌تابد؟

    نپرسیدی خدا را، در کدامین پیچ، ره گم کرده‌ای آیا؟

    جوابم را نمی‌خواهی تو پاسخ داد، ای آیینه دیوار!!؟

    ز خود پرسیده‌ام در تو!

    که عاشق بوده‌ام آیا!!؟

    جوابش را تو هم، البته می‌دانی

    سکوت مانده بر لب را

    تو هم ای من!

    به گوش بسته می‌خوانی


    javahermarket

    به نام عشق ...

    تـمام غصه ها از همان جایی آغاز می شوند که،

    ترازو بر می داری می افتی به جان دوست داشتنت .

    انـدازه مـی گـیـری !

    حسـاب و کـتـاب مـی کـنـی !

    مقـایـسـه مـی کـنـی !

    و خدا نـکـنـد حسـاب و کـتـابـت بـرسـد بـه آنـجـا کـه زیـادتر دوستش داشته ای ،

    کـه زیـادتـر گذشـتـه ای ،

    که زیـادتـر بـخـشـیـده ای ،

    به قـدر یـک ذره ،

    یک ثانیه حتی !

    درست از همانجاست که توقع آغاز می شود

    و توقع آغاز همه ی رنج هایی است که به نام عشق می بریم…!

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:توقع,عشق,رنج,ثانیه,مقایسه,گذشته,حساب,حساب,کتاب,غصه,
  • اهای با تو هستم دنیای مجازی

    کتاب بازنشسته شد.دکتر ها آنلاین جراحی میکنند.مسافر ها آنلاین مسافرت میکنند.گشنه ها آنلاین غذا سفارش میدن.دانش آموزها با هم کلاسی ها و معلم هاشون آنلاین حرف میزنند.مدرسه هم اینترنتی شده.آمریکا موشک و ماهواره هاشو آنلاین هدایت میکنه!پول مجازی شده.فوتبال هم که رفته تو کامپیوتر ها. اما من نمیدونم تو چرا هیچ تغییری نکردی ...آره با تو هستم بی خود این ور اون ور رو نگاه نکن!تو دنیا سه میلیون کتاب خانه داریم ،تو دنیا 7 میلیون دکتر داریم، مسافرهای دنیا رو هم که نمیشه شمرد،گشنه هم که تمومی نداره(البته تو کشور ما که خدا رو شکر گشنه نداریم!!!!!)،دانش آموز هم که هممون یکی هستیم، خب پول هم که علف خرس نیست!! ولی مگه تو چه قدر بزرگی؟ها؟مگه چقدر بزرگی که این همه آدم(7 میلیارد) توی تو زندگی میکنند و مثلا یه خونه دارن توی تو!هی جالبه همه به خصوص خود تو بدونی که کوچیکی ولی بزرگ میای به نظر میای.خالی هستی ولی پر به نظر میای.تاریکی ولی روشن به نظر میای.دوری ولی نزدیک به نظر میای.غریبی ولی آشنا به نظر میای.من تو رو ساختم ولی خود ساخته به نظر میای .اصلا ولش کن من دیگه با تو کاری ندارم آخه مردم تو رو روشن میکنن و باهات کار میکنند خودت که تقصیر نداری تو دیگه برو خوش باش من با اونایی کار دارم که مشغولن با تو.

    javahermarket

    کافکا و داستان عروسک

    داستان از اين قرار است که يک روز جناب کافکا ، در حال قدم زدن در پارک ، چشمش به دختربچه‌اي مي افتد که داشت گريه مي کرد.
    کافکا جلو مي‌رود و علت گريه ي دخترک را جويا مي شود...
    دخترک همانطور که گريه مي کرد پاسخ مي‌دهد : عروسکم گم شده !
    کافکا با حالتي کلافه پاسخ مي‌دهد : امان از اين حواس پرت! گم نشده ! رفته مسافرت !!!
    دخترک دست از گريه مي‌کشد و بهت زده مي‌پرسد : از کجا ميدوني؟
    کافکا هم مي گويد : برات نامه نوشته و اون نامه پيش منه !
    دخترک ذوق زده از او مي پرسد که آيا آن نامه را همراه خودش دارد يا نه که کافکا مي‌گويد : نه . تو خونه‌ست. فردا همينجا باش تا برات بيارمش ...
    کافکا سريعاً به خانه‌اش بازمي‌گردد و مشغول نوشتنِ نامه مي‌شود و چنان با دقت که انگار در حال نوشتن کتابي مهم است !
    و اين نامه‌ نويسي از زبان عروسک را به مدت سه هفته هر روز ادامه مي‌دهد ؛ و دخترک در تمام اين مدت فکر مي‌کرده آن نامه ها به راستي نوشته‌ عروسکش هستند...
    و در نهايت کافکا داستان نامه‌ها را با اين بهانه‌ عروسک که «دارم عروسي مي کنم» به پايان مي‌رساند...
    *
    اين؛ داستان همين کتاب “کافکا و عروسک مسافر” است.
    اينکه مردي مانند فرانتس کافکا سه هفته از روزهاي سخت عمرش را صرف شاد کردن دل کودکي کند و نامه‌ها را – به گفته‌ي همسرش دورا – با دقتي حتي بيشتر از کتابها و داستان‌هايش بنويسد؛ واقعا تأثيرگذار است...
    او واقعا باورش شده بود. اما باورپذيري بزرگترين دروغ هم بستگي به صداقتي دارد که به آن بيان مي‌شود.
    - امّا چرا عروسکم براي شما نامه نوشته؟
    اين دوّمين سوال کليدي بود و کافکا خود را براي پاسخ دادن به آن آماده کرده بود ، پس بي هيچ ترديدي گفت : چون من نامه‌رسان عروسک‌ها هستم...!



    پی نوشت :

    فرانتس کافکا (۳ ژوئیه، ۱۸۸۳ - ۳ ژوئن، ۱۹۲۴) یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان آلمانی‌زبان در قرن بیستم بود.
    آثار کافکا ـ که با وجود وصیت او مبنی بر نابود کردن همهٔ آنها، اکثراً پس از مرگش منتشر شدند ـ در زمرهٔ تأثیرگذارترین آثار در ادبیات غرب به شمار می‌آیند.

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: دو شنبه 18 مهر 1391برچسب:نویسنده,عروسک,داستان,زیبا,جالب,پر فروشترین,تردید,کلید,سوال,نامه,کتاب,عروسی,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    دلم

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا