یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

حـلـقـهٔ زلـف تـو در خـواب نمودند به من

مــیــزنــد غـمـزهٔ مـرد افـکـن او تـیـر مـرا

دوستان چیست در این واقعه تدبیر مرا

مـن دیـوانـه نـه آنـم کـه نـصـیحت شنوم

پــنــد پــیــرانــه مــده گــو پــدر پـیـر مـرا

مـنـم و نـالـهٔ شـبـگیر بدین سان که منم

کــی بـه فـریـاد رسـد نـالـهٔ شـبـگـیـر مـرا

صـنـمـا عـشـق تـو بـا جـان بدر آید ناچار

چـون فـرو رفـت غم عشق تو با شیر مرا

گـر نـه زنـجـیـر سـر زلـف تـو باشد یکدم

نـتـوان داشـت در ایـن شـهر به زنجیر مرا

حـلـقـهٔ زلـف تـو در خـواب نمودند به من

جـز پـریـشـانی از آن خواب چه تعبیر مرا

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:دلنوشته,عاشقانه,زیبا,شعر,ناب,نصیحت,فقر,عشق,زنجیر,تعبیر,خواب,ناچار,شبگیر,واقعه,فریاد,
  • شکرشکن

    من ندانستم از اول که تو بي مهر و وفايي

    و بجز مهري هات بر سر هيچ عهد نپايي

    اين همه آدم خو شتيپ و موفق سر راهت

    چه شد آخر به سرت زد که دل من بربايي؟

    دوستان عيب کنندم که چرا دل به تو دادم

    واقعا خام شدم، فارغ از اين چون و چرايي

    اي که گفتي مرو اندر پي خوبان زمانه

    خب! گرفتم پي بدهاي زمانه؛ نه! خدايي...

    اين نصيحت که نمودي، ز کجاي تو در آمد؟

    تو کجايي که ببيني منِ بدبخت! کجايي؟!

    مرد آن است که از دام تاهل بگريزد

    که تاهل همه بند است و تجرد، چو رهايي

    آن نه خال است و زنخدان و سر زلف پريشان

    که کند شاد مرا، بلکه طلاق است و جدايي

    من ندانم به چه نحوي بدهم مهريه ات را

    شايد آخر بروم در پي دزدي و گدايي

    فقر و درويشي و انگشت نمايي و ملامت

    همه سهل است؛ تحمل بکنم بار جدايي

    خلق گويند: (برو یک زن ديگر بسِتان ) نه!

    زن گرفتن، همه خبط است؛ چه مفرد، چه دوتايي


    "شکرشکن"

    javahermarket

    داستان

    روزي مردي داخل چاهي افتاد و بسيار دردش آمد

    يک روحاني او را ديد و گفت :حتما گناهي انجام داده اي

    يک دانشمند عمق چاه و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت

    يک روزنامه نگار در مورد دردهايش با او مصاحبه کرد

    يک يوگيست به او گفت : اين چاله و همچنين دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعيت وجود ندارند

    يک پزشک براي او دو قرص آسپرين پايين انداخت

    يک پرستار کنار چاه ايستاد و با او گريه کرد

    يک روانشناس او را تحريک کرد تا دلايلي را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاه کرده بودند پيدا کند

    يک تقويت کننده فکر او را نصيحت کرد که : خواستن توانستن است

    يک فرد خوشبين به او گفت : ممکن بود يکي از پاهات رو بشکني

    سپس فرد بيسوادي گذشت و دست او را گرفت و او را از چاه بيرون آورد

            

    javahermarket

    صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    حـلـقـهٔ زلـف تـو در خـواب نمودند به من

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا