یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

ارزش عشق

دختری بود نابینا که از خودش تنفر داشت

نه فقط از خود ، بلکه از تمام دنیا تنفر داشت اما یکنفر را دوست داشت

دلداده اش را “ با او چنین گفته بود :

 

« اگر روزی قادر به دیدن باشم حتی اگر فقط برای

یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم عروس تو و رویاهای تو خواهم شد »

و چنین شد که آمد آن روزی که یک نفر پیدا شد

که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد

و دختر آسمان را دید و زمین را ، رودخانه ها و درختها را

آدمیان و پرنده ها را و نفرت از روانش رخت بر بست

دلداده به دیدنش آمد و یاد آورد وعده دیرینش شد :

« بیا و با من عروسی کن ببین که سالهای سال منتظرت مانده ام »

دختر برخود بلرزید و به زمزمه با خود گفت :

« این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند ؟ »

دلداده اش هم نابینا بود

و دختر قاطعانه جواب داد : قادر به همسری با او نیست

دلداده رو به دیگر سو کرد که دختر اشکهایش را نبیند

و در حالی که از او دور می شد گفت :

« پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشی . . .»

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:دختر,نابینا,چشم,دختر,شوم,عروسی,رخت,دیرینه,دختر,قاطعانه,دلداده,قول,روان,قاطعانه,نفرت,
  • چه زیباست بخاطر تو زیستن

    وبرای تو ماندن بپای تو مردن وبه عشق تو سوختن؛
    وچه تلخ وغم انگیز است، دور از توبودن، برای تو گریستن؛
    و به عشق و دنیای تو نرسیدن؛ ایکاش می دانستی بدون تو،
    مرگ گواراترین زندگیست؛ بدون تو وبه دور ازدستهای مهربانت،
    زندگی چه تلخ وناشکیباست. ایکاش می دانستی مرز خواستن کجاست،
    وایکاش میدیدی قلبی راکه فقط؛
    برای تو می تپد

    دوست دارم تا اخرين باقيمانده ی جانم تو را عاشق كنم
    زندگی من در زلالی چشمان تو خلاصه شده
    زندگی من در نفس های بازدم تو جاری شده
    زندگی من در همين از تو نوشتن ها وسعت يافته
    نفس كشيدن من تنها با ياد اوری زنده بودن تو امكان پذير است
    همين كه گاه نگاه چشمان پر از عشق يا سردی تو را ميبينم برايم كافی است و قانع
    كننده است كه زندگی زيباست
    اگر روزی از ديار من سفر كنی با چشمانی نابينا شده از گريستن در نبودت جای
    قدمهايت را بر روی سنگفرش خيابان گل باران ميكنم

    javahermarket

    دختر نابینا و ....

    دختری بود نابینا
    که از خودش تنفر داشت

    که از تمام دنیا تنفر داشت
    و فقط یکنفر را دوست داشت
    دلداده اش را

    و با او چنین گفته بود

    « اگر روزی قادر به دیدن باشم
    حتی اگر فقط برای یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم
    عروس حجله گاه تو خواهم شد »

    ***
    و چنین شد که آمد آن روزی
    که یک نفر پیدا شد
    که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد
    و دختر آسمان را دید و زمین را
    رودخانه ها و درختها را
    آدمیان و پرنده ها را
    و نفرت از روانش رخت بر بست

    ***
    دلداده به دیدنش آمد
    و یاد آورد وعده دیرینش شد :
    « بیا و با من عروسی کن
    ببین که سالهای سال منتظرت مانده ام »

    ***
    دختر برخود بلرزید
    و به زمزمه با خود گفت :
    « این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند ؟ »

    دلداده اش هم نابینا بود
    و دختر قاطعانه جواب داد:
    قادر به همسری با او نیست

    ***
    دلداده رو به دیگر سو کرد
    که دختر اشکهایش را نبیند
    و در حالی که از او دور می شد گفت
    « پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشی »

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: دو شنبه 17 مهر 1391برچسب:قادر,اشک,چشم,مواظب,دختر,برخورد,رها,درخت,دنیا,قادر,تنفر,نابینا,لحظه,عروس,حجله,دلداده,مواظب,
  • داستان دو خلبان

    دو خلبان نابينا که هر دو عينک‌هاي تيره به چشم داشتند، در کنار ساير خدمه پرواز به سمت هواپيما آمدند، در حالي که يکي از آن‌ها عصايي سفيد در دست داشت و ديگري به کمک يک سگ راهنما حرکت مي‌کرد. زماني که دو خلبان وارد هواپيما شدند، صداي خنده ناگهاني مسافران فضا را پر کرد. اما در کمال تعجب دو خلبان به سمت کابين پرواز رفته و پس از معرفي خود و خدمه پرواز، اعلام مسير و ساعت فرود هواپيما، از مسافران خواستند کمربندهاي خود را ببندند. در همين حال، زمزمه‌هاي توام با ترس و خنده در ميان مسافران شروع شده و همه منتظر بودند، يک نفر از راه برسد و اعلام کند اين ماجرا فقط يک شوخي يا چيزي شبيه دوربين مخفي بوده است. اما در کمال تعجب و ترس آنها، هواپيما شروع به حرکت روي باند کرده و کم کم سرعت گرفت. هر لحظه بر ترس مسافران افزوده مي‌شد چرا که مي‌ديدند هواپيما با سرعت به سوي درياچه کوچکي که در انتهاي باند قرار دارد، مي‌رود. هواپيما همچنان به مسير خود ادامه مي‌داد و چرخ‌هاي آن به لبه درياچه رسيده بود که مسافران از ترس شروع به جيغ و فرياد کردند. اما در اين لحظه هواپيما ناگهان از زمين برخاست و سپس همه چيز آرام آرام به حالت عادي بازگشته و آرامش در ميان مسافران برقرار شد. در همين هنگام در کابين خلبان، يکي از خلبانان به ديگري گفت: يکي از همين روزها بالاخره مسافرها چند ثانيه ديرتر شروع به جيغ زدن مي‌کنند و اون‌وقت کار همه‌مون تمومه ...!!

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:عصا,سفید,ارامش,مسافر,جیغ,هواپیما,ترس,خلبان,نابینا,کمربند,خنده,ترس,تعجب,دوربین,مخفی,,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    ارزش عشق

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا