یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

قرعه عشـــق با لحظه عشـــق

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه‌ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت

عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد

عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد

برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز

دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند

دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد

جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت

دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد

حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت

که قلم بر سر اسباب دل خرم زد

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:مدعی,عشق,تماشا,حافظ,عشق,نامحرم,اتش,شعله,غیرت,
  • به تماشا سوگند

    به تماشا سوگند

    و به آغاز کلام

    و به پرواز کبوتر از ذهن

    واژه اي در قفس است

    هر که در حافظه ي چوب ببيند باغي

    صورتش در وزش بيشه ي شور

    ابدي خواهد ماند

    هر که با مرغ هوا دوست شود

    خوابش آرام ترين خواب جهان خواهد بود

    آنکه نور از سر انگشت زمان برچيند

    مي گشايد گره پنجره را....

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:تماشا,سوگند,شعر,زیبا,مرغ,هوا,پنجره,بیشه,شور,انگشت,کبوتر,ذهن,جهان,قفس,,
  • مــــــــردونه پـــــــاش وایســــا...


    دل آدما...!!

    شیشه نیست که روی آن * هــــــا * کنیم...!!

    بعد با انگـــشت قــــلب بکشیم و وایسیم آب شـــدنش رو تماشــــا کنیم
    ... ...
    و کیـــــف کنیم...

    رو شیشه نـــازک دل آدمـــا

    اگـــه قلبـــــــــی کشیدی،

    باید مــــــــردونه پـــــــاش وایســــتی...

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:دلنوشته,مردونه,شیشه,کیف,تماشا,
  • رخ زیـبـای تـو

    سـاقـی دل نـرگـس شـهـلـای تو

    مـسـتـی جـان از مـی مـیـنای تو

    ای ز ســر زلــف چــلـیـپـای تـو

    اهـل جـنـون سلسله در پای تو

    سـیـنه نهادم به دم تیغ عشق

    دیـده گـشـادم بـه تـمـاشـای تو

    چیست بلای دل صاحب‌دلان

    جـــلـــوهٔ بــالــای دل آرای تــو

    ســرو کــنــد بــا هــمـه آزادگـی

    بــنــدگــی قــامــت رعـنـای تـو

    بـاخـته‌ام از پی یک بوسه جان

    یــافــتــه‌ام قـیـمـت کـالـای تـو

    پـرده بـرانـداز کـه نـتـوان نـمـود

    قــطــع نــظــر از رخ زیـبـای تـو

    پـا نـکـشـم از سـر کـوی امـیـد

    تــا نـدهـم جـان بـه تـمـنـای تـو

    جـان فـروغـی نـرسـد بـر مـراد

    تــا نــرود بــر ســر ســودای تـو

    javahermarket

    اين حرف ها كه ميگذرند..

    فضا مملو بود از شيك پوشان
    بوي دود
    بوي عطر
    بوي پول
    و موسيقي گوش خراش
    از سمفوني سر سام آور
    بعد مرتب ميزها از بشقابهاي گوناگون پر ميشد
    لبها همه در ابهتي غرور آميز بازو بسته ميشد
    همه در پشت پولهايشان
    آدمهايي معتبر بودند
    با ابهت
    ترس آور
    و مرتب
    كساني كه گرد ميز مي چرخيدند و
    سرويس ميدادند
    يك دست به پشت و در دستي ديگر كاغذي ودستمالي و بدون لبخند
    محكم و جدي
    ميپرسيدند
    نيازي نداريد؟
    ميخواستم بگويم:
    شما در تنفس مداوم اينجا
    مسموم نميشويد؟
    يادم نميايد بحث هاي سر ميز را
    اين نشستهاي هميشگي را
    من فقط به تماشا رفته بودم
    همه شان از درون از هم مي ترسيدند
    همه شان با تمام غرورشان
    خالي بودند..
    قلب من
    بيشتر از هميشه
    وقتيكه اينجاهاست
    تنها تر ميشود
    موهايم را به كنار ميزنم
    و نگاهم به دوريست كه تو در آن نشسته اي
    آري
    من دلم تنگ توست
    اين حرف ها كه ميگذرند..

    javahermarket

    دشتی از آواز

    نه مهربانی تابان دستهای زمین
    به دوش ثانیه هاست ..
    نه بوی بوسه سیب
    نصیب لبهای ما..
    دشتی از آواز
    میان حنجره زمان می میرد ..
    کلام زیور شوریدگی و عاطفه نیست .
    درون حافظه هستی
    برودتی زالفبای سرد می گذرد .
    دل عاشق :
    از میان هیاهوی زمانه
    مرا به سرخی
    گیلاس های تازه
    به عطر عاطفه سیب
    به آبی رخسار یک ترانه
    ببر ..
    بیا و تمنای سبز دل را تماشا کن
    آن گل که کاشتی در جان
    هر صبح خورشید را
    به باور تو
    سلام صمیمانه میدهد
    اینجا
    این دل
    نام ترا هنوز
    با غروب
    می گوید

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:مهربانی,غروب,تماشا,خورشید,صمیمانه,هنوز,رخسار,ترانه,تمنا,حنجره,تابان,عطر,عاطفه,
  • یکی از بستگان خدا

    شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی.

    پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف چابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه  سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد.

     در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش نداشته‌هاش را از خدا طلب می‌کرد، انگاری با چشم‌هاش آرزو می‌کرد.

    خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد، در حالی‌که یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد.
    - آهای، آقا پسر!
    پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق می‌زد وقتی آن خانم، کفش‌ها را به ‌او داد.پسرک  با چشم‌های خوشحالش و با صدای لرزان پرسید:
    - شما خدا هستید؟
    - نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم!
    - آها، می‌دانستم که با خدا نسبتی دارید!

    خوشبخت ترين فرد كسي است كه بيش از همه سعي

     كند ديگران را خوشبخت سازد..

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:یکی از بستگان خدا,خوشبخت ترین,پسرک,خوشحال,کفش,بندگان خدا,تماشا,
  • حسرت

    اما تو بگو «دوستي» ما به چه قيمت؟

    امروز به اين قيمت، فردا به چه قيمت؟


    ای خیره به دلتنگی محبوس در این تنگ

    این حسرت دریاست تماشا به چه قيمت


    يك عمر جدايي به هواي نفسي وصل

    گيرم كه جوان گشت زليخا به چه قيمت


    از مضحكه دشمن تا سرزنش دوست

    تاوان تو را مي‌دهم اما به چه قيمت


    مقصود اگر از ديدن دنيا فقط اين بود

    ديديم، ولي ديدن دنيا به چه قيمت

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 6 تير 1391برچسب:حسرت,مقصود,دشمن,مضحکه,هوای نفس,وصل,دنیا,قیمت,تماشا,دلتنگی,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    قرعه عشـــق با لحظه عشـــق

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا