یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

جوک

غضنفر میره نانوایی
نانوا میگه هر کسی اومد
بگو پشت سرت نایستد
نون نمی رسه
غضنفر هم هر کسی می اومده
می گفته بیا جلوی من بایست
پشت سرم نون نمی رسه !!!
.
غضنفر داشته با خانوادش از جلوی رستوران رد می شده
بوی خوب غذا رو احساس می کنن
به بچه هاش میگه : اگه بچه های خوبی باشین
یه دفعه دیگه هم از اینجا ردتون می کنم !!!
.
هواپیما داشت سقوط می کرد
همه داشتند جیغ می زدند به جز غضنفر !
ازش می پرسن چرا تو ساکتی ؟!
میگه : ماله بابام که نیست بذار سقوط کنه !!!

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:جوک,طنز,خنده,هواپیما,سقوط,وحشت,نانوا,صف,ساکت,رستوران,غذا,احساس,خانواده,
  • دردسر هاي دانشگاه

    دوران قبل از دانشگاه = حسرت 
    قبول شدن در دانشگاه = صعود
    كنكور = گذرگاه كاماندارا
    دوران دانشجويي = سالهاي دور از خانه
    خوابگاه دانشجويي = آپارتمان شماره13
    بي نصيبان از خوابگاه = اجاره نشين ها
    امتحان رياضي = كشتار بيوجرسي
    امتحان ميان ترم = زنگ خطر
    امتحان پايان ترم = آوار
    ليست نمرات دانشجويي = ديدنيها
    نمره امتحان = پرنده كوچك خوشبختي
    مسئولين دانشگاه = گرگها
    استادان = اين گروه خشن
    اشپزخانه = خانه عنكبوت
    رستوران دانشگاه = پايگاه جهنمي
    پاسخ مسئولين = شايد وقتي ديگر
    دانشجوي اخراجي = مردي كه به زانو در امد
    دانشجوي فارغ التحصيل = ديوانه از قفس پريد
    دانشجوي سال اولي = هالوي خوش شانس
    واحد گرفتن = جدال بر سرهيچ
    مدرك گرفتن = پرواز بر فراز آشيانه فاخته
    پاس كردن واحدها = آرزوهاي بزرگ
    مرگ استادها = جلادها هم ميميرند
    محوطه چمن دانشگاه =حريم مهرورزي
    استاد راهنما = مرد نامرئي
    كمك هزينه = بر باد رفته
    درخواست دانشجويان = بگذار زندگي كنم
    دانشجوي دانشگاه صنعتي = بينوايان
    برخورد استادان = زن بابا
    اتاق رئيس دانشگاه = كلبه وحشت
    شب امتحان = امشب اشكي ميريزم
    تقلب در امتحان = راز بقا
    يادگيري = قله قاف
    دانشجوي معترض = پسر شجاع
    دكتر بهداري = گله بان
    تربيت بدني1 = راكي
    تربيت بدني2 = راكي
    خاطرات استادها = اعترافات يك خلافكار
    انصراف = فرار از كولاك
    تصييح ورقه امتحان = انتقام
    نمره گرفتن از استاد = دوئل مرگ
    شاگرد اول = مرد 6مبليون دلاري
    آرزوي دانشجويان = زلزله بزرگ
    هيئت علمي = سامورا يي ها
    رئيس دانشگاه = ديكتاتور بزرگ
    رفتن به خوابگاه دختران = عبور از ميدان مين
    رئيس اموزش = هزاردستان
    معاون اموزش = دزد دريايي
    برخورد مسئولين = كميسر متهم ميكند
    از دانشگاه تا خوابگاه = از كرخه تا راين

     
    درد سر دانشگاه

    javahermarket

    آرزوی دو همسر 60 ساله

    یک زوج انگلیسی در اوایل 60 سالگی، در یک رستوران کوچیک رمانتیک سی و پنجمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودن.

    ناگهان یک پری کوچولوِ قشنگ سر میزشون ظاهر شد و گفت:چون شما زوجی اینچنین مثال زدنی هستین و درتمام این مدت به هم وفادارموندین ،
    هر کدومتون می تونین یک آرزو بکنین.
    خانم گفت: اووووووووووووووووه ! من می خوام به همراه همسر عزیزم، دور دنیا سفر کنم.
    پری چوب جادووییش رو تکون داد و ...اجی مجی لا ترجی


    دو تا بلیط برای خطوط مسافربری جدید و شیک QM2در دستش ظاهر شد.

    حالا نوبت آقا بود، چند لحظه با خودش فکر کرد و گفت:

    باید یه جوری از شر زن پیرم خلاص بشم باید یه دختر خوشگل گیرم بیاد و بعد با کمال پر رویی گفت : خب، این خیلی رمانتیکه ولی چنین موقعیتی فقط یک بار در زندگی آدم اتفاق می افته ، بنابر این، خیلی متاسفم عزیزم ولی آرزوی من اینه که همسری 30 سال جوانتر از خودم داشته باشم.
    خانم و پری واقعا نا امید شده بودن ولی آرزو، آرزوه دیگه

    پری چوب جادوییش و چرخوند و.........

    اجی مجی لا ترجی

    و آقا 92 ساله شد!


    خانمش تا چشمش به صورت پر از چروک و دستان لرزان همسر پیرش افتاد از جاش بلافاصله بلند شد و گفت تو دیگه همسر من نیستی پیرمرد !!

    مرد با چشمانی گریان بدنبال همسرش با پشتی خمیده می دوید و می گفت : من عاشقتم !!! حتما پیرمرد این جمله حکیم ارد بزرگ رو نشنیده بود که : مردی که همسرش را به درشتی بیرون می کند ، به اشک به دنبالش خواهد دوید .

    javahermarket

    یک ماجرای عجیب

    یک ماجرای عجیب
    مرد همراه با دوستش وارد رستورانی در استرالیا شد و غذای مورد علاقه اش را سفارش داد . او لباسی اسپرت بر تن داشت وبا دوستش مشغول خنده وگفت وگو بود . گارسون چند باری طرف میز او رفت تا پذیرایی را کامل کند .بالاخره غذا خوردن آنها به پایان رسید ومرد صورت حساب را با پول نقد پرداخت کرد .دقایقی بعد از رفتن آنها گارسون برای تمیز کردن میز به طرف آن رفت .کیف سیاه مرد جا مانده بود .
    گارسون کیف را برداشت و نزد مدیر رستوران برد . مدیر با دیدن آن کیف گفت :«آن را در گوشه ای بگذار .قطعاً مرد برای بردنش می آید .» اما وقتی شب شد و مدیر تصمیم به بستن رستوران داشت ، متوجه شد که کیف هنوز آنجاست . مدیر به سمت کیف رفت و از اینکه صاحبش متوجه گم شدن آن نشده متعجب شد . در کیف را باز کرد و بر جا میخکوب شد .درون کیف پر از بسته های اسکناس بود .
    مدیر بلافاصله با ادارهء پلیس تماس گرفت . ساعتی بعد معلوم شد کیف حاوی یک میلیون دلار پول نقد است . هیچ گزارشی مبنی بر سرقت از بانک یا جای دیگر به این مقدار به پلیس اعلام نشده بود .بنا براین آن پول نمیتوانست دزدی باشد . مأمورین برای یافتن صاحب کیف اعلامیه ای منتشر کردند وصاحب رستوران هم چند آگهی به در و دیوار رستوران چسباند .اما صاحب کیف هرگز برنگشت !

    javahermarket

    صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    جوک

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا