دشنم شکست
من از رویای حقیقت نام تو را جویا شدم
بر اسمه حقیقت فال تو را جویا شدم
جویای بر اسمت شدم
حرفای روزگارتم این
چنین قلم من را شکاند
رسیدن به عمق دلت
همچنین عهد شکاند
.
.
.
سلام بهانه
غریبی توی غربت
نشستم به راهه لطقت
سنگینس نگاتم
بر قلبم نشست
بی انکه خوب بشناسمت
بفرما داده ام
بی انکه درکت کنم بفرما دادام
اینم فرمان من بود
اینم مجازاته من بود
اینم یه طوری حقه من بود
حقم بود ببینم خیانتت
حقم بود درکت کنم
حقم بود
حقی که از قبلم بود
.
..
شاید یه جور تاوان بود
درگیر عشقت شوم
عشق بی مهرت شوم
عشقی
که جز تظاهر نداشت بر من خیری
عشقی جز شعار نداشت بر من چیزی
عشقه دروغین که عاشقم کرد
این چنین نابودم کرد
از سایه غریبه ها اخر
دشنه ی سادگی کمرم را شکست