یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

داستان دو قورباغه

گروهی از قورباغه ها از بیشه ای عبور می کردند . دو قورباغه از بین آنها درون گودال عمیقی افتادند. وقتی دیگر قورباغه ها دیدند که گودال چقدر عمیق است ،به دو قورباغه گفتند آنها دیگر می میرند. دو قورباغه نصایح آنها را نادیده گرفتند و سعی کردند با تمام توانشان از گودال بیرون بپرند. سرانجام یکی از آنها به آنچه دیگر قورباغه ها می گفتند، اعتنا کرد و دست از تلاش برداشت. به زمین افتاد و مرد. قورباغه دیگر به تلاش ادامه داد تا جایی که توان داشت. بار دیگر قورباغه ها سرش فریاد کشیدند که دست از رنج کشیدن بردارد و بمیرد. او سخت تر شروع به پریدن کرد و سرانجام بیرون آمد. وقتی او از آنجا خارج شد. قورباغه های دیگر به او گفتند : آیا صدای ما را نشنیدی؟ قورباغه به آنها توضیح داد که او ناشنوا است.او فکر کرد که قورباغه ها، تمام مدت او را تشویق می کردند.

 

این داستان دو درس به ما می آموزد:

 

قدرت زندگی و مرگ در زبان است. یک واژه دلگرم کننده به کسی که غمگین است می تواند باعث پیشرفت او شود و کمک کند در طول روز سرزنده باشند.

 
يک واژه مخرب به کسی که غمگین است می تواند موجب مرگ او شود. پس مراقب آنچه می گویی باش

javahermarket

بدترین نوع فراق زمانی هست که کسی رو که
دوست داری در کنار خودت داشته باشی ولی
بدونی هیچ وقت نمی تونی مالکش بشی.
حتی زمانی که ناراحت هستی..اخم نکن
ولبخند بزن ..زیرا ممکنه کسی عاشق لبخند
تو بشه..
برای تمام دنیا تو فقط یک نفری...ولی کسی
هست که تو برای او تمام دنیایی
شاید خدا می خواد که تو آدم های مختلفی رو
قبل از دیدن اون شخصی که واقعا مال توست
ملاقات کنی تا بالاخره وقتی اونو دیدی
شکر گزار باشی
سعی کن پیشرفت کنی ولی فراموش نکن قبلا
کی بودی.....

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:سعی,پیشرفت,دنیا,شاید,خدا,ملاقات,شکر,فراموش,فراق,لبخند,عشق,فروشگاه,
  • شانس خود را امتحان کنید !

    شانس خود را امتحان کنید !

    مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود.
    کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد. مرد قبول کرد. در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد .
    باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به زمین می کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد.

    گاوی کوچکتر از قبلی که با سرعت حرکت کرد .

    جوان پیش خودش گفت : منطق می گوید این را ولش کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد. سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود.

    پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد.اما.........گاو دم نداشت!!!!

    زندگی پر از ارزشهای دست یافتنی است اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی.

    javahermarket

    صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    داستان دو قورباغه

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا