تنها زبان من برای گفتن
خطاب به .....
دلم تنگ است
نه تنگ يك نفر يا اتفاق يا....
دلم تنگ چيزهاييست.
تنها زبان من برای گفتن، اين قلم است..
دیگران زبانهای زیادی دارند.
زبان نگاه. زبان فکر. زبان سخن گفتن.
اما من تنها زبان حرفهایم نوشتن است و تنها واژه اش سکوت.
همه چیزم در یک سکوت ساکت و آرام تمام میشود.
و خودم در سکوتم شروع میشوم.
مانوسم با او... صدایش رامیشنوم و زبانش را میشناسم .
صدایش را در جوشش آبی در دل داغ کویر...
در صدای عاشقانه بلبلی در باغ...
در بوی خوش گلهای بهاری، در صداقت پاک نسیم صبح ..
در نازعاشقانه باران، در رویش یک گل، در دل باغچه کوچک خانه های قدیمی ..
در تابش آفتاب از پشت کوههای پر غرور مشرق. ..
در نجوای عارفانه غروب، در پشت کوهای قامت خمیده مغرب...
در نیایش یک علف....
در نگاه یک عاشق
در کلام یک فیلسوف..
در میان اینهمه ازدحام...
.. این همه تنهایی. ..
اینهمه سکوت ...
ميبينم و ميشنوم...
من از دل ميگويم
من از حرفي كه در ماست
من از جوششي كه حضوري ميرساند
من از جان خود سخن ميگويم
رنگ خاصي بر كلامها نپاشيد
گاه آسمان هست تا بفهماند
در پس ابر خورشيد است و در آغوش آفتاب باران...